کوتاه ترین داستان عشقی!
روزی مردی از یک دختر پرسید: آیا با من ازدواج میکنی؟.....
برترین ها: روزی مردی از یک دختر پرسید:
آیا با من ازدواج میکنی؟
دختر جواب داد: نه
و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد،تمام مسابقات فوتبال را دید و با هرکه دلش خواست رقصید.
آیا با من ازدواج میکنی؟
دختر جواب داد: نه
و از آن پس مرد شاد زیست، به ماهیگیری و شکار رفت، کلی گلف بازی کرد،تمام مسابقات فوتبال را دید و با هرکه دلش خواست رقصید.
پ
نظر کاربران
پرچمو ببین تا کجا رفته !!
عجب ... !!!!!!!!!!!!!
مجله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مرسي مجله ^_^
خیلی مسخره بود؟؟؟؟؟؟؟
روزی دختری از کناره جوانی گذشت در حالی ک چشم ب هم دوخته بودند...
جوان گرمی خاصی را در نگاه دختر احساس کرد و مجذوبش شد!
دختر ب راهش ادامه داد و جوان هم چون کاری از دستش بر نمیامد او هم نیز ادامه ی راهش را پیش گرفت!!!!!
اینم کوتاه ترین داستان کوتاه ترسناک:
آخرین بازمانده برروی زمین دراتاقی نشسته بود که ناگهان صدای زنگ درب بلند شد.
چرت بود