طنز؛ وقتی داداش قیصر را برای فراکسیون صدا زدند!
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: اول اردیبهشت روز شیخ اجل است. سعدی شیرازی که ما هرچه بدویم در حکمت و بلاغت و شیرینی گفتار و ادب به گردپایش هم نمیرسیم. راستش داشتم با خودم اتفاقات اخیر ایران را مرور میکردم دیدم به هرچه فکر میکنم ناخودآگاه حکایتی از سعدی جلوی چشمم میآید. با خودم گفتم آنها را با شما به اشتراک بگذارم ببینید من خل شدهام یا که چی؟
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: اول اردیبهشت روز شیخ اجل است. سعدی شیرازی که ما هرچه بدویم در حکمت و بلاغت و شیرینی گفتار و ادب به گردپایش هم نمیرسیم. راستش داشتم با خودم اتفاقات اخیر ایران را مرور میکردم دیدم به هرچه فکر میکنم ناخودآگاه حکایتی از سعدی جلوی چشمم میآید. با خودم گفتم آنها را با شما به اشتراک بگذارم ببینید من خل شدهام یا که چی؟
اول از همه تا گفتند وزیر آموزشوپرورش پیشنهاد داده زبان روسی بهعنوان زبان دوم در مدارس تدریس شود یاد این حکایت افتادم: «یکی از ملوک بیانصاف، پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت ترا خواب نیمروز تا در آن یک نفس، خلق را نیازاری!» شما هم مثل سعدی بزرگ، فکر نمیکنید بعضی وزرا و مقامات هر چه کمتر در دفتر کارشان حاضر شوند اوضاع بهتر است؟ البته دوستی گفت خوب شد به دولت امید رأی دادیم وگرنه زبان چینی میشد زبان دوم و آن وقت خر بیاور و باقالی بار کن!
بعد شنیدم واعظی گفته است: «کسانی که عادت کردهاند تمام تعطیلاتشان را به خارج بروند، خب نروند.» فوری این روایت شیخ اجل در ذهنم نقش بست: «رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد؟ گفت آنکه دلم چیزی نخواهد.» این حکایت را با دوستی در میان گذاشتم گفت منظور شیخ را نفهمیدم اما شما سخت میگیرید. جای انتقادی به رئیس دفتر رئیسجمهوری نیست و همه باید یادمان باشد اوضاع میتوانست بدتر از این باشد. بعد حکایتی از سعدی خواند: «هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پایپوشی نداشتم. به جامع کوفه درآمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس حق بجای آوردم و بر بیکفشی صبر کردم.»
حدود ظهر بود که شنیدم محمود صادقی گفته دبیر فراکسیون باید فردی پاشنهور کشیده باشد و اضافه کرده که عارف پاشنهورکشیده نیست. چون دم دمای ظهر جمعه بود جلوی آفتاب ولو شدم و قیلوله کردم. تا پلکهایم سنگین شد در خواب دیدم در لوکیشن فیلم قیصر ایستادهام و فرمان فریاد میزند: «قیصر! کجایی که داداشت را برای هدایت فراکسیون صدا کردند.» بعد برادران آب منگل را دیدم که درحالیکه میدوند، میگویند «خوشگلا را بیارین عضو فراکسیون بشن!» بعد دیدم جناب شیخ اجل سلانه سلانه از کوچه باغی میگذرد و میخواند: «مجلس ما دگر امروز به بستان ماند / عیش خلوت به تماشای گلستان ماند / تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک / من چنان زار بگریم که به باران ماند.»
از خواب پریدم. کمی دور خودم چرخیدم و دوباره گوشی را گرفتم دستم تا خبرها را رصد کنم. دیدم نوشتهاند سکه در هفته گذشته باز هم ٧٠هزار تومان گران شد. یاد این حکایت شیخ اجل افتادم: «خواهنده مغربی در صف بزازان حلب میگفت ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سوال از جهان برخاستی!»
نظر کاربران
عاااالی بود