طنز؛ تمامِ من حراج!
محمدامین فرشادمهر در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: در خبرها خواندیم که نامه درخواست کاری که سال ۱۹۷۳ استیو جابز، بنیانگذار شرکت اپل آن را پر کرده بود، به حراج گذاشته شد. برای آنکه متوجه شویم چیزی از آنها کم نداریم، توجه شما را به یک حراجی غیرقانونی در۵۰ سال دیگر جلب مینماییم [مبالغ با توجه به ارزش ریالی حال حاضر نوشته شده].
محمدامین فرشادمهر در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: در خبرها خواندیم که نامه درخواست کاری که سال ۱۹۷۳ استیو جابز، بنیانگذار شرکت اپل آن را پر کرده بود، به حراج گذاشته شد. برای آنکه متوجه شویم چیزی از آنها کم نداریم، توجه شما را به یک حراجی غیرقانونی در۵۰ سال دیگر جلب مینماییم [مبالغ با توجه به ارزش ریالی حال حاضر نوشته شده].
- مسئول فروش: خب بعد از فروش سرستونهای باقی مونده از تخت جمشید و سیوسه پل، نوبت میرسه به نامه درخواست کار محمدامین فرشادمهر به شرکت کالبدگستران با قیمت پایه ۲۰ میلیون تومان. ۲۰ میلیون تومن یک، ۲۰ میلیون تومن دو، ۲۰ میلیون تومن...
+ فردی از بین جمعیت: پنج میلیون!
- مسئول فروش: داداش باید بری بالا، چرا بازار رو خراب میکنی؟!
+ همان فرد: اجازه؟ ما خودمون یکیش رو داریم، شما واسهمون بفروشش دو میلیون اصلا. [نامهای که دستش است را تحویل مسئول فروش میدهد].
- مسئول فروش: خب پس بریم سراغ محصول بعدی، ببینیم چی میشه. بله باز هم نامه درخواست کار همون آقای فرشادمهر، اینبار به شرکت قهوهای پوشانِ نوین. قیمت پایه دو میلیون. دو میلیون تومن یک، دو میلیون تومن دو، دو میلیون تومن...
+ فرد دیگری از بین جمعیت: ۵۰۰ هزار تومن!
- مسئول فروش: گرفتاری شدیما. میگم باید برید بالاتر نه پایینتر.
+ همان فرد: آخه خودم یکیش رو دارم. [نامهای از جیبش در میآورد و تحویل مسئول میدهد].
- مسئول فروش: خب پس. نامه درخواست کار همون آقای فرشادمهر اینبار به شرکت طاقچه بالاسازانِ رو به بادنشین. قیمت پایه ۵۰۰هزار. ۵۰۰هزار یک، ۵۰۰ هزار دو، ۵۰۰هزار...
+ فرد دیگری از بین جمعیت: ۲۰ هزارتومن.
- مسئول فروش با حالت پوکرفیس: توام نامه درخواست کار ازش داری؟!
+ همان فرد: بله [نامه را تحویل مسئول میدهد]
- مسئول فروش: انگار جایی نمونده این بابا درخواست کار نداده باشه! خب، نامه درخواست کار همون آقا، اینبار به در و همسایه و دوست و آشنا. قیمت پایه ۲۰ هزارتومن با یه کیک یزدی اشانتیون؛ ۲۰ هزار تومن با یه کیک یزدی یک، ۲۰ هزار تومن با یه کیک یزدی دو، ۲۰ هزارتومن ...
+ فردی از میان جمعیت: مُفتی، مجانی.
- مسئول فروش فقط نگاه میکند.
+ همان فرد: جناب مسئول! من فرشادمهرم؛ همون که نامه درخواست کارهاش رو حراج گذاشتید. اینم نامه درخواست کارم به شماست که همین الان داغ داغ نوشتم. اینهمه سال که کار پیدا نشد، اگه میشه شما من رو تو همین مرکز حراجی استخدام کنید.
- مسئول فروش: ای بابا پدرجان ما تازگیا تعدیل نیرو هم داشتیم. بذار ببینم چیکار میتونم برات بکنم. [رو به جمعیت صحبت میکند:] خب عزیزان، یه نیروی کار داریم، یه کار واسش جور کنید بدبخت رو یک، یه کار واسش جور کنید بدبخت رو دو، یه کار واسش جور کنید بدبخت رو...
[جمعیت به سرعت مرکز حراج را ترک میکنند. از تلفشدگان زیر دست و پا اطلاع دقیقی در دست نیست]
ارسال نظر