طنز؛ پرسپولیس _ استقلال، واویلا واویلا
علیرضا مصلحی در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: این هفته بازی پرسپولیس و استقلال قراره برگزار بشه. میخوام یه خورده از اتفاقاتی بگم که در دوران کودکی و نوجوانی ما حول پرسپولیس و استقلال شکل میگرفت.
علیرضا مصلحی در ستون طنز روزنامه قانون نوشت: این هفته بازی پرسپولیس و استقلال قراره برگزار بشه. میخوام یه خورده از اتفاقاتی بگم که در دوران کودکی و نوجوانی ما حول پرسپولیس و استقلال شکل میگرفت.
داستان که خیلی زیاده ولی یادم میاد زمان بچگی ما یه چیز عجیب و جالب وجود داشت. بچهها عادت داشتن الکی ادعا کنن که یکی از بازیکنهای استقلال و پرسپولیس فامیل یا دوست و رفیقشونه. مساله حیثیتی بود. یعنی شما یا باید آشنای یکی از بازیکنها بودی یا کلا آدم نبودی. یکی میگفت عابدزاده دوست برادرمه، پنجشنبه شبها با هم میریم، اول بندری دو نون میزنیم بعدش تا صبح برامون شیرجه بلند میزنه. یکی دیگه میگفت جواد زرینچه فامیلمونه. جمعهها میریم باغ، اون از راست فرار میکنه میریزه رو دروازه، بقیه فامیل هم یه ۷۰-۶۰ نفر میریزیم اون وسط هد میزنیم».
یه ممد اختری نامی داشتیم که اصالتا بچه آبادان بود. این دیده بود نسل فعلی بازیکنهای پرسپولیس و استقلال تموم شده و هر کدوم آشنای یکی از بچههاست و دیگه جای مانور وجود نداره، زده بود تو کار نسل قدیم. میگفت «ادموند اختر عمومه». بهش میگفتیم «نکن این کار رو لعنتی! آخه ادموند اختر؟!» میگفت «چیه مگه؟ تازه به پرسپولیس هم گل زده». میگفتیم «شما که آبادانی هستید. آبادان کجا ادموند اختر کجا». میگفت «نه بابا ادموند بچه آبادانه. فامیلیش هم مثل خودمون اختریه. اشتباهی میگن اختر. بابام اینا پنج تا برادر خواهرن. سمیه، ناصر، جابر، جاسم، ادموند. عمو ادموند بازیکن صنعت نفت بود. خیلی خوب هم بازی میکرد. واسه همین چهار سالگی از صنعت ترانسفر شد آرارات. همه فکر میکنن از نونهالان آرارات شروع کرده». اینجا که میرسید همیشه هر کی اونجا بود داشت با یه قیافهای شبیه راک تو تاکسی بهش نگاه میکرد. اون هم یه سر تکون میداد، یه آه میکشید، میگفت «استعدادهای آبادان رو میبرن نامردا».
تو هفته منتهی به داربی اتفاقی که میافتاد این بود که هر کدوم از بچهها از قول اون آشنای خیالی کری میخوند. مثلا یکی میگفت «دیشب عابدزاده زنگ زد گفت به پرسپولیسیهای کلاس سلام برسونم و بگم روز داربی تور دروازهاش نخواهد لرزید». ممد اختری میگفت: «عمو ادموندم رفته سر تمرین استقلال، میگه بچهها خیلی سر حالن و حداقل چهار تا میزنیم» و از این حرفها. اینها همه مقدمهای میشد برای اتفاقات هولناک بعد از داربی.
یکی از بچهها بود که اتفاقا تو بيشتر مقاطع تحصیلی همکلاس من میشد. از همینجا هر جا هست بهش سلام میکنم، براش آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم خدا از سرش نگذره. این دوستمون استقلالی بود. بعد از داربیها اگه استقلال میبرد، بلایی سر پرسپولیسیها میاورد که همهشون دستها رو به سوی آسمان دراز ميکردن و از خدا میخواستن اجلشون هر چه سریعتر برسه. یادمه بعد از یکی از داربیها که پرسپولیس باخته بود از ترس این طفل چموش نمیتونستم برم مدرسه. خودم رو زدم به مریضی و سه روز مدرسه نرفتم. روز چهارم مثل اینهایی که قتل مرتکب شدن، سرم رو انداختم پایین، رفتم خیلی مظلوم کِز کردم گوشه کلاس. باز هم اومد سراغم و تا میخوردم روح و روان من رو سابید.
زمانهایی که پرسپولیس میبرد هم روز خوش نداشتیم. اونقدر از داوری و توپ و زمین و در و دیوار ایراد میگرفت که آخرش دعوا میشد. دیوونه میشدیم، میریختیم سر هم و همدیگه رو به قصد کُشت میزدیم.
خلاصه اینکه دورانی بر ما گذشت که تا همین امروز هر وقت موقع بازی استقلال و پرسپولیس میشه، تن و بدنم میلرزه. شبها کابوس میبینم.
در کل میخوام بگم نکنید این کارها رو. یه بازی ارزش این چیزها رو نداره. زندگیها رو تیره و تار نکنید. من خودم خدا خدا میکنم یه روز اون همکلاسی استقلالی رو یه جایی ببینم و انتقام کودکی از دست رفتهام رو ازش بگیرم.
دیگه حرفم تمومه. فقط یه چیزی بگم برم. حمل بر خودستایی نشه ولی شایان مصلح، بازیکن پرسپولیس، داداشمه. همین الان بهم گفت سه تا گل خوشگل گذاشتن کنار. در جریان باشید. خداحافظ.
نظر کاربران
خخ هنوزکه هنوزه ازتاج داری میسوزی...