زهرا ساروخاني در ستون طنز روزنامه قانون: همیشه فکر میکردم پلیس خوبا مال خارجه. یعنی از همون موقع که کارآگاه موزِر و رکس رو پخش میکرد، فهمیدم واسه جرم و جنایت باید راهی آلمان شد. داشتم میرفتم آلمان که با سریال کارآگاه دِرِک و همکارش هِنری آشنا شدم و گفتم حالا چکاریه؟
زهرا ساروخاني در ستون طنز روزنامه قانون:
همیشه فکر میکردم پلیس خوبا مال خارجه. یعنی از همون موقع که کارآگاه موزِر و رکس رو پخش میکرد، فهمیدم واسه جرم و جنایت باید راهی آلمان شد. داشتم میرفتم آلمان که با سریال کارآگاه دِرِک و همکارش هِنری آشنا شدم و گفتم حالا چکاریه؟ بریم جرم و جنایت کنیم آخرش پروندهمون رو بدن دست یکی همسن پدربزرگ جدمون. واسه همین رو پای خودم وایستادم و موندم توی همین مملکت و به درس خوندن ادامه دادم. هیچوقت هم سراغ خلاف نرفتم چون تصورم این بود که اگه اینجا خلاف کنم، سرباز وظیفه «قاسمی» که از قضا صبح اول وقت به دستور فرماندهاش ورزش صبحگاهی رو به حد اعلا انجام داده و بعدش وقت برای شستن جورابای دیاندجی متعلق به کمپانی داوود و جعفر نداشته، تو کلانتری میشینه کنارت تا فرار نکنی. یک شهروند شریف و درجه یک بودم تا اینکه صدا و سیما چشمم رو به حقایق باز کرد. یه سریال پلیسی نشون داد به نام «نوار زرد» با هنرمندی «امیر آقایی» در نقش پلیس داستان. من که متوجه خبط و خطای این چند سالهام شده بودم، نشستم یه نقشه دقیق و حسابشده ریختم و به تبعیت از دوست و همکار خوبم مایکل اسکافیلد، نقشه رو کف دستم با خودکار نوشتم که یه وقت یادم نره. برنامه
از این قرار بود: «اول میرم آرایشگاه میکاپ خلیجی میکنم به همراه شینیون و اپیلاسیون.
سپس اسلحه به دست وارد بانک میشم. بعد از چند دقیقه «امیر آقایی» از ماشینی که به منظور عدم تبلیغات، برند پشتش رو کندن ولی عجبا که برند روی فرمون هنوز سرِ جاشه، پیاده شده و وارد عملیات میشه. سپس در یک لحظه خاص و فراموشنشدنی، هر دومون اسلحههامونرو رو به صورت همدیگه میگیریم. همینجا لازمه بگم ماشالا ماشالا خدا حفظش کنه، چه وجناتی. یعنی روی کُت بلیزر دیاندجی اصل کمپانی وسط عملیات یه چروک و گرد و خاک و پارگی نیست. اصلا عملیات سخت و پیچیده و جانفرسای دستگیری سارق مسلح از بانک نگو، بگو رِد کارپت. راستشرو بخواید اینجوری یه کم بهم بر میخوره. حداقل یه کتونی بپوشه؛ یعنی اینقدر معلومه من تازه کارم که با کفش مجلسی و سرآستینهای پلوخوری میاد واسه خلع سلاح من؟ ته حرکتش اینه که تکْ دکمه وسط کتش رو باز کنه که بازوهاش بتونه تکون بخوره تو اون کُت چسب بدن. دلخوریم رو پنهان میکنم و با بغضی مثال زدنی اسلحه رو میذارم زمین و تسلیم میشم. بعد میرم تو اتاق بازجویی.
ازم ميپرسه جدي این چه حرکتی بود؟ بهش میگم: «نتونستم بهت شلیک کنم، شراره عشق در جانم شعله کشید و ملودی باران در گوشم به صدا در آمد، چشمانم را که باز کردم تو را دیدم و تسلیم شدم. میشه اینرو بذارید استوریام؟» از اونجایی که بین بخشی از مردم یه باوری، ساری و جاریه که زنان خنگ جذابترند، پیش خودش میگه: «بابا این دیگه کیه؟ اسلحه پلاستیکی سبز روشن با دکمههای نارنجی دستش گرفته رفته بانک بزنه. زن زندگی فقط این». بعد وقتی دارم به سمت زندان میرم، در یک لحظه خاص و فراموش نشدنی دیگه از دور صدام میزنه و میگه: راستی، سایه بالا سرت بشوم، قورمهسبزی پختن بلدی؟ (البته اگه آلمان بود یه سوال دیگه میپرسیدن ولی واسه اینجا قرمهسبزی کفایت میکنه) و اینجاست که از فاز پرنسس بابامون به پرنسس آقامون تغییر هویت میدم و با کمک کانال خانوماي قری، سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنیم.
نقشهام خیلی دقیق بود، مو به مو اجراش کردم. الانم تو کلانتری نشستم. فقط کاش قاسمی رو فردا از ورزش صبحگاهی معاف کنن.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
وای خیلی خوب بود.