طنز؛ فاضلی در عهد جامی و فاضلی در عصر ما
شهرام شهيدي در ستون طنز روزنامه شهروند نوشت: فاضلی به یکی از دوستان صاحب راز خود نامه مینوشت. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. بر وی دشوار آمد، بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی (حذف به قرینه خودسانسوری) ننشسته بودی و نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی.
فاضلی به یکی از دوستان صاحب راز خود نامه مینوشت. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. بر وی دشوار آمد، بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی (حذف به قرینه خودسانسوری) ننشسته بودی و نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی. آن شخص گفت والله که ای مولانا، من نامه تو را مطالعه نکردم و نخواندم گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه من است؟
عبدالرحمان جامی
فاضلی به یکی از دوستان صاحبراز خود پیامک میداد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من... بغلدستی گفت: بجنب بابا. دو ایستگاه قبل میخواستم پیاده بشم منتظرم حرف مفتت تموم بشه. چقدر دستت کنده آخه تو تایپ؟ برو کلاس خب خسیس.
فاضلی به یکی از دوستان صاحبراز خود در تلگرام پیغام میداد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی و نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی. بغلدستی گفت من را نمیشناسی؟ پسرخاله من تو فلان دستگاه بروبیایی دارد. میدهم پدرت را در بیاورد.
فاضلی به یکی از دوستان صاحبراز خود در تلگرام پیغام میداد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی... بغلدستی برآشفت و گفت: دزد باباته نکبت و گوشی فاضل را قاپید و قاطی جمعیت از واگن مترو پیاده شد.
فاضلی به یکی از دوستان صاحبراز خود در تلگرام پیغام میداد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. فاضل نگاهی به او کرد و دید به غایت قلچماق و دیلاق است. پس با دست لرزان برای دوستش نوشت: نازنین مردی کنارم نشسته. چنان عمیق دلبرم شده است که دیگر رازهایم را به او خواهم گفت.
فاضلی به یکی از دوستان صاحبراز خود در تلگرام پیغام میداد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی و نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی. بغلدستی گفت: خاک بر سرت. به مدیرعاملت میگی دزد؟ از فردا دیگه شرکت نیا.
فاضلی در اینستاگرام پُست میگذاشت. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم عکس او را میدید. بر وی دشوار آمد، بنوشت: اگر در پحلوی من دظدی... بغلدستی گفت: بیسواد پهلو با «ه» دوچشم است. در ضمن این عکس شما قدیمی است؟ هنوز دماغت را عمل نکرده بودی نه؟
فاضلی به یکی از دوستان صاحبراز خود در تلگرام پیغام میداد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را میخواند. بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی و نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی. بغلدستی گفت: اگه رازهات را به من بگی از این به بعد همه هزینههات با منه... جوووون.
ارسال نظر