داستانک؛ اسحاق و خاخام
خاخامی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت، همه مسحور گفته هایش می شدند...
روزی اسحاق در گذشت. در مراسم خاکسپاری، مردم متوجه شدند که خاخام به شدت اندوهگین است.
یکی گفت : چرا اینقدر ناراحتید؟ او که همیشه از شما انتقاد می کرد!
خاخام پاسخ داد: من برای دوستی که اکنون در بهشت است ناراحت نیستم. برای خودم ناراحتم. وقتی همه به من احترام می گذاشتند، او با من مبارزه می کرد و مجبور بودم پیشرفت کنم. حالا رفته، شاید از رشد باز بمانم.
نظر کاربران
درود بر انسانهای فهمیده و اگاه که انتقاد دیگران برای پیشرفت خود استفاده می کنند و با انتقاد یک فرد میدان را خالی نمی کنند و در راه خود مبارزه می کنند و هر روز پیشرفت بیشتری می کنند درود درود
پاسخ ها
تو کلا همه اظهار نظر کن که کسی فکر نکنه لالی
شما مطمئنی شمیسا هستی؟؟
من همیشه شما رو با بیت های زیبایی که می نوشتین میشناختم ..
درود بر انسانهای فهمیده و اگاه که انتقاد دیگران برای پیشرفت خود استفاده می کنند و با انتقاد یک فرد میدان را خالی نمی کنند و در راه خود مبارزه می کنند و هر روز پیشرفت بیشتری می کنند درود درود