داستانک؛ دستش را بگیر...
در هر رابطه دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.»
دختر کوچيک گفت:«نه بابا، تو دستِ منو بگير..»
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقی میکنه؟!!!!!؟؟؟؟
دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر اتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»
در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
نظر کاربران
خیلی جالب بود
پاسخ ها
کاربر هیچ کاربردی ندارد
آخي ! دلم براي بابام تنگ شد :(
پاسخ ها
ماه خرداد هم رفت
نه عزيزم هنوز خرداد كامل تموم نشده
این حرفارو دختر کوچولو به تنهایی زده بود؟؟
๏̯͡๏
پاسخ ها
ماه به چهره می تابد
بابا