داستانک؛ عقاب به سبک مرغ
برترین ها: روزی مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت ، عقاب با بقیّه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد.
در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقدمی کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار ، کمی در هوا پرواز میکرد...
سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام ، با یک
حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟
همسایه اش پاسخ داد :این یک عقاب است . سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد...
زیرا فکر می کرد یک مرغ است
در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقدمی کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار ، کمی در هوا پرواز میکرد...
سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او با شکوه تمام ، با یک
حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟
همسایه اش پاسخ داد :این یک عقاب است . سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد...
زیرا فکر می کرد یک مرغ است
پ
نظر کاربران
اهه اهه اهه اووووووووق
فکر ادم به زندگیش جهت میده
کاربر ای کاربر نظر بیخودی میدی