نوشته تولد کشاورز
داستانک؛ مهر مادری
مرتب پشت درب منزلمان صدای تق و توق در میآورد. درب راکه باز میکردم چشمان خمار میشی رنگش به شوق می اوردم و سریع در آغوش میگرفتمش و با خودم به حیاط میبردمش و کنار باغچه هر دو به شیطنت کردن و همهمه میپرداختیم..
روزی چادر سفیدم را که پر بود از گل های سرخ بهاری به سر کردم و صندلی کوچکم را کنار درب منزل نهادم نشتم به انتظار آمدنش. گویی بدون او روزمن شب نبود و خواب بر چشمم حرام بود. آمد. اما سراسیمه و هراسان. با نگاهش مرا متوجه این مطلب کرد که من تنها پناه او هستم و باید او را از گزندی که نمیدانستم چه بود پنهان کنم.
آن لحظه مغرور بودم از خودم و این که چه عشق بزرگی دارم که تنها پناهگاه امن او گشته ام.در چادرم پنهانش کردم و به داخل حیاط بردمش. ناگه صدای جیغی را از پشتم شنیدم که وحشت زده ام کرد. مادرش بود که در پی تنها دارایی اش آمده بود یعنی فرزندش. تا قصد فرارداشتم چادرم را از سرم کشید.با این سروصداها مادرم و خانم همسایه هم ، خودشان راروی پاگرد رسانیدند و با دیدن من بهت زده گشتند. من تنها صدای فریاد مادرم و اشک های او را می دیدم و دیگر هیچ.
به خودم آمدم سوار بر اتومبیل بودیم و در آغوش مادرم. دستانم بانداژ شده بود. از صدای بوق های پی در پی میدانستم سوار بر آمبولانس هستم و در راه بیمارستان.
من تنها کودک 4 ساله مادرم از فرط تنهایی عاشق بچه گربه ای شده بود که مادرش تصور کرد او را ربوده ام و به من حمله ور گشت و مرا مجروح کرد.
یک هفته بعد صدای تق و توق درب منزلمان باز به صدا درآمد. با کنجکاوی درب را باز کردم. خودش بود. دستم را بردم نزدیک صورتش که نوازشش کنم اما او با نگاهی عمیق بر چشمانم خیره شد و رفت . بعد از آن دیگر نیامد و من تا سالها بعد تنهایی را با خاطر او پر میکردم تا اینکه اولین روز مدرسه و کلاس اول ،خواهر کوچکم به دنیا آمد و من هم بازی جدیدی پیدا کردم.
نظر کاربران
چقدر عسکای قشنگی از جای جای گذاشتین جای جای یه شهر نزدیک پاریسن ژرمن در فرانسه مرکز بورج ایفلی هست
پاسخ ها
خوب میشی ایشالا.
جدیدا خیلی داستانای مسخره ای میزارید
عجب خالی بسته بود ! همچین میگه به من حمله کرد چند دقیقه بعد من تو راه بیمارستان بودم و صدای گریه های مادرم رو میشنیدم. اگه گربه رو نمی گفت فکر می کردیم ببر بنگال بهش حمله کرده !!!
قشنگ نبود.
خیلی خیلی مسخره بود
يعني چى؟ بچه بياريم اولي تنها نمونه؟ كى نگهش داره؟...