۲۳۹۷۴
۲۵ نظر
۵۰۰۸
۲۵ نظر
۵۰۰۸
پ

داستانک؛ کمک به پدر پیر...

داستانک؛ کمک به پدر پیر...



برترین ها : پیرمردی تنها در مزرعه ای زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:

«پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.

دوستدار تو پدر.»

چند روز بعد، پیرمرد این نامه را از طرف پسرش دریافت کرد: «پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.»

صبح فردای آن روز، مأموران و افسران پلیس محلی وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده است؟ پسرش پاسخ داد: «پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار. این تنها کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.»
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • kk

    خیلی خیلی جالب بود.

  • ماری

    داستان زیبایی بود متشکرم

  • حسن71

    ایول خیلی خوشم اومد دمش گرم حیف نیست همچین پسر باهوشی در زندان باشه؟؟؟

  • فرشته

    آرامم
    مثل مزرعه ایی که تمام محصولش را ملخ ها خورده اند
    دیگر نگران تیزی ذاسها نیستم...

  • رها

    قبلا صد بار این داستان رو خوندم
    ولی از خلاقیت پسر پیرمرده خیلی خوشم میاد.

  • میلاد

    باریک

    پاسخ ها

    • بدون نام

      زورت میاد اسم خدارو ببری؟

  • naghme

    خیلی جالب بود مرسی...

  • mohsen

    قبلا خونده بودم
    ولی تشکر

  • فاران

    داشت ، عبّاس قلی خان پسری
    پسر لاف زن و حیله گری
    پسری عاشق جادو جنبل
    کلک و حقّه و شیاد و دغل
    ........

  • MOHSEN

    من این داستان را شنیده بودم.جالب بود.
    نابرده رنج گنج میسر نمی شود
    مزد ان گرفت جون داداش که سرمایه ی جاودانی است کار

  • تبسم

    خونده بودم ولى باز هم جذّاب بود

  • marzieh

    من این داستانو قبلا شنیده بودم خیلی قشنگ بود خیلی خیلی دوسش داشتم

    پاسخ ها

    • سرو

      یعنی الان دوستش نداری؟

  • Alone4Ever

    قشنگ بود.مرسی بازم به این پسره

    پاسخ ها

    • بدون نام

      بسه دیگه هد چی میشه دختر و پسر بودن رو راه میندازین

  • reyhoon

    وای چقدر قشنگ چقدر قشنگ واقعا زیبا بود...

  • hoda

    very good.

  • mn

    عالی بود. واقعا از خوندنش لذت بردم

  • عسل

    آفرین چه پسر دلسوز و باهوشی. خیلی جالب بود

  • سپیده

    آفرین به این هوش وزکاوت. واقعالذت بردم

  • nili

    eyvalllllllllllllllllllllll khosham umadaaaa :D

  • شیدا

    باریک اله به تو پسر با هوش و خرد
    خیلی جالب بود

  • ملوس

    چه پسر باهوشی...ای ول

  • خردادي

    عدوشودسبب خير اگرخداخواهد.

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج