داستانهاي واقعي از دادگاه طلاق
اعتياد همسرم، امانم را بريده
اين بار اعتياد نهتنها اين ۲ نفر را عذاب ميدهد بلكه باعث شده در جواني سياهپوش بچهشان هم باشند
خودش 42ساله بود و همسرش 30 ساله! ولي وقتي نگاهشان ميكردي انگار 50 سال عمر كرده بودند، هر 2 شكسته و تكيده بودند، يكي از غصه، ديگري از مواد مخدر.
اين بار چرخه انگل اعتياد از «زن» شروع شده بود. خيلي آرام و آهسته شروع كرد به صحبتكردن، بدون اينكه نگاهي به من داشته باشد يا بپرسد براي چه و چرا آنجا نشستهام.
آنقدر اين داستان فلاكتبار را تكرار كرده بود كه ديگر از تكرارش، حتي گريهاش هم نميگرفت.
«۷ساله كه مواد ميكشم»؛ اين جمله آغاز صحبتهاي او بود. از يك بيماري مرموز شروع شد، درد استخوان و تبهاي مداومي كه ميآمدند و ميرفتند، چند بار رفتم دكتر ولي داروها اثري نداشتند يا لااقل من فكر ميكردم اثري ندارند. پدرم هم گاهي ترياك ميكشيد، به همين دليل وقتي بيتابي و بدندرد من را كه تكدختر خانواده بودم ميديد، تحمل نميكرد؛ هر بار با يك يا دو پك از كنار مصرف روزانهاش من را آرام ميكرد.
هميشه از اينكه آلوده بشوم ميترسيدم، براي همين هر چند روز يك بار كه ديگر درد به استخوانهايم فشار ميآورد، سراغ پدرم ميرفتم و او هم با اين كار دردم را كاهش ميداد. چند ماهي به همين منوال گذشت و من هم ديگر سراغ پدرم و موادش نرفتم...
تا اينكه ازدواج كردم. همسرم، مرد آرام و صبوري بود و هيچوقت با هيچ خواسته من مخالفت نميكرد.
يكبار شوهرم بر اثر بياحتياطي همكارش از پله افتاد و يك پايش شكست به همين دليل مجبور بود چند وقتي را در خانه بگذراند، شكستگي زانو و استخوان ران پايش درد زيادي داشت و هيچچيز آرامش نميكرد، من هم شيوه پدرم را براي او تكرار كردم با اين فرق كه من به همسرم نميگفتم چه كار ميكنم! فقط هر ساعت يا هر شبانه روز يك بار قليان آماده ميكردم و به اين شيوه مواد را به او ميرساندم. او كه از همه جا بيخبر بود، هر روز ميگفت: «خيلي دلم قليان ميخواهد، وقتي اين كار را انجام ميدهم، آرام ميشوم و دردم كمتر ميشود.»
من هم همچنان اين كار را ادامه ميدادم، بعد از بهبود پايش و بلندشدن از تخت بيماري، همچنان تمايل نشان ميداد كه من برايش قليان آماده كنم.
فكر ميكنم 4-3 ماه بعد بود كه خودش فهميد چه بلايي سرش يا بهتر بگويم، سرمان آمده! چون هر 2 گرفتار و معتاد شده بوديم.
چند سال به همين منوال گذشت، هيچ كدام به روي ديگري نميآورديم كه تو هم معتاد هستي ولي هر ۲ ميدانستيم كه چه ميخواهيم و چه بلايي سر زندگيمان آوردهايم. شغل همسرم، آزاد است يعني مشكلي با درآمد و ساعت رفتوآمد ندارد به همين دليل بهانهاي براي كارنكردن و رفتارهاي مشكوك سركارش نداشت، از طرف من هم خيالش راحت بود كه خودم به اندازه كافي اسير و در بند هستم كه نخواهم سراغ او بروم و او را بابت اين كار يا ترككردن اذيت كنم، به همين دليل اين فرو رفتن در منجلاب ادامه داشت تا زمانيكه فهميدم باردارم!بارداري آن هم با شرايط من وحشتناك بود.
جرات نميكردم سراغ پزشك خصوصي بروم، بنابراين به چند مركز بهداشت مراجعه كردم ولي هر بار كه به آنجا ميرفتم و آنها حال و اوضاع مرا ميديدند، از پذيرش من خودداري و مرا به مركز ديگري راهنمايي ميكردند. تصميم گرفتم كه اصلا تحت نظر هيچ پزشكي نباشم و فقط براي زايمان به بيمارستان مراجعه كنم.
چند ماهي از بارداريام گذشته بود و من همچنان بيخيال و آرام به كارهاي قبليام ادامه ميدادم و اصلا نگران اين نبودم كه شايد براي فرزندم مشكلي پيش بيايد تا اينكه زمان وضع حمل فرا رسيد. شبانه به يك بيمارستان دولتي مراجعه كردم و بهصورت اورژانس زايمان انجام شد، پزشكان آنجا متوجه اعتياد من و حتي فرزندم شدند، آنها براي من و نوزاد بيچارهام داروهايي تجويز كردند و او را در دستگاه نگه داشتند چون اوضاع خوبي نداشت، به كمك آنها و با فشار آنها مجبور به ترك اعتياد شدم. چند وقتي گذشت تا توانستم ميزان مصرفم را كمتر كنم و دائم زيرنظر پزشكان بيمارستان بودم تا اينكه اجازه دادند فرزندم را به خانه بياورم.
تنهايي، افسردگي بعد از زايمان و بيخوابيهاي شبانهروزي باعث شد كه دوباره برگردم سراغ همان وضعيت قبلي، با اينتفاوت كه اينبار 3نفر شده بوديم، حتي فرزندم هم در اين وضعيت همراهم بود!...
يك روز از گريههاي بيامان فرزندم آنقدر گيج و كلافه شده بودم كه او را دكتر بردم، هر كاري ميكردم، نه ميخوابيد و نه آرام ميشد و نه...
پزشك تشخيص داد كه فرزندم دچار ذاتالريه شده و بايد در بيمارستان بستري بشود؛ چند روزي در بيمارستان بود ولي فايدهاي نداشت و بهعلت نارسايي ريهاي كه از زمان تولد داشت و اين بيماري به آن اضافه شده بود، در بيمارستان فوت كرد.... شوهرم كه تا اين زمان به اين وضعيت اسفبار، عادت كرده بود و اعتراضي نميكرد، ديگر آرام نماند، اول خودش را به يك مركز ترك اعتياد معرفي و تلاش كرد تا ترك كند، حالا هم كه پاك است و ترك كرده، آمده دادخواست طلاق داده و حاضر نيست ديگر با من زندگي كند. من نميخواهم كه از همسرم جدا شوم ولي او حاضر نيست با يك زن معتاد زير يك سقف زندگي كند، به همين دليل آمده اينجا تا مرا طلاق بدهد.
نظر مشاور :
اعتياد همسرم امانم را بريده
جاي تأسف است كه هنوز ميشنويم و ميبينيم كه افرادي از دردي به نام اعتياد براي درمان موقت استفاده ميكنند.
اعتياد معضل بزرگي است كه برخي افراد در خانوادهها به آن دچار هستند.
اين باور كه تفريحي كشيدن، اشكالي ندارد بسيار اشتباه است يا كه من معتاد نيستم و همين يكي، دو دفعه را ميكشم تا دردم ساكت شود و... نه تنها راهحل، براي تسكين درد نيست بلكه موجب دردي دامنگير و خانمان برانداز نيز ميشود كه هستي شخص را بر باد ميدهد. ضمن اينكه اغلب، زندگي بقيه افراد خانواده را تحتتاثير پيامدهاي ناگوار خود قرار ميدهد.
معمولا افراد معتاد سعي ميكنند اطرافيان را با خود همراه كنند تا سرزنش نشوند. كسي كه معتاد است بدون شك فرزندش هم دچار عوارض اعتياد خواهد شد. معدود افرادي كه ارادهاي آهنين داشتهاند، توانستهاند از دام اعتياد جان سالم بهدر ببرند.
راه حل اين معضل تنها جدايي نيست! با تلاشي دوباره و كمك و همراهي همسر مشكل شما حل خواهد شد. اميد است كه بتوانند با ارادهاي قويتر از اين بلاي خانمانسوز رهايي يابند.
موفق باشيد
ارسال نظر