این فوتبالیستها میخواهند جانشین طارمی و نورالهی شوند
چه ببرند و چه ببازند، هیچکس با آنها قراردادهای میلیاردی نمیبندد. از مدال و جام و جدول ردهبندی هم خبری نیست. دلالهای فوتبال هم کنار زمین ننشستهاند تا آنها را از لابهلای بازیکنان ناشناس و سرشناس گلچین و موقع مذاکره با سرمایهداران باشگاههای ورزشی بهعنوان برگهای برنده خود رو کنند.
همشهری آنلاین: ولی همهچیز جدی است و «باید» امشب برنده میدان باشند. دیشب در گروه مجازی برای افشین و حمید و ابوالفضل حسابی کری خوانده و امشب باید او و علی و کیارش سنگتمام بگذارند و آبروداری کنند. میلاد عاشق مهدی طارمی است و آرزو دارد او هم روزی برای باشگاه اینترمیلان توپ بزند و ماشین گلزنی پورتو نامیده شود. میلاد هر شب با همین خواب و خیالها خود را به زمین چمن پشت حرم امامزاده حسن (ع) میرساند. این زمین چمن یکی از صدها زمین فوتبالی است که نوجوانان گمنام گوشهکنار شهر در قاب نهچندان سرسبز آنها آرزوهای دورودرازشان را جستوجو میکنند. میلاد و دوستانش امیدوارند روزی آنها هم مانند طارمی که از زمینهای خاکی خوزستان به باشگاههای صاحبنام پرتغال رسید، قد بکشند و بلندآوازه شوند.
شبیه ستارهها
امروز میلاد کاپیتان است. دیشب در گروه مجازی با علی و کیارش بر سر کاپیتانبودنش اتمام حجت کرده و کسی نمیتواند دبه کند. از همه زودتر آمده و خودش را گرم هم کرده است. میداند بچهها حال و حوصله گرمکردن خود را ندارند و ازراهنرسیده بازی را شروع میکنند. جز میلاد، کیارش و علی هم مدتی عضو باشگاه ورزشی بودهاند و با آنکه بالارفتن هزینه باشگاه سبب شده عمر عضویت و آموزش رسمیشان به بیشتر از یک فصل قد ندهد، همان سه ماهآفرین و باریکلا شنیدن از مربی و سرمربی آنها را خاطرجمع کرده که از مهدی طارمی و امیر عابدزاده چیزی کمندارند. افشین و حمید و ابوالفضل با هم میرسند. با آنکه هوای دم عصر سوز دارد، رسیدهنرسیده گرمکنهایشان را درمیآورند و خیلی زود گوشه زمین و روی کولهپشتی سیاهرنگ افشین تلی از گرمکنها و کاپشنهای رنگارنگ جمع میشود. هرسه پرسپولیسیاند و اگرچه شکل و طرح لباسهای نیمآستینشان هیچ تناسبی با هم ندارد، اما حتما رد و نشانی از رنگ سرخ در لباسشان یافت میشود. میلاد و علی و کیارش آبیهای دوآتشهاند و وقتی با تیم افشین بازی میکنند، آنقدر جدی و با تعصب توپ میزنند که انگار قرار است نتیجه مسابقه آنها در کارنامه باشگاه استقلال ثبت شود.
تماشاچیهای دوآتشه
ناصر فردا امتحان فیزیک دارد و نتوانسته خود را به مسابقه برساند. اگر زودتر به بچهها خبر داده بود، از مجید میخواستند بهجای ناصر داور بازی باشد. مجید بهاندازه ناصر بیطرف و منصف سوت نمیزند و گاهی خواستهناخواسته چشمهایش را روی خطاهای تیم قرمزپوش میبندد. مجید از ٢ سال پیش که توی زمین چمن برفی و یخزده بازی کرد و پایش شکست، دیگر جرات ندارد جنگندگیاش برای گرفتن توپ و قدرت شوتزنی از راه دور خود را به رخ همبازیهایش بکشد و آرزویش برای تصاحب جایگاه احمد نوراللهی در تیم ملی به سرابی دستنیافتنی تبدیل شده است؛ اما وقتی داور مسابقه نیست، حتما در کریخوانی روی همه آبیها را کممیکند و بهتنهایی بهاندازه چند بوقچی استادیوم آزادی در گوشه زمین چمن ولوله به پا میکند. البته میلاد هم از همان داخل زمین و حتی درحالیکه از نقطه پنالتی با یک ضربه چیپ توپ را وارد دروازه افشین میکند، کریخوانیهای او را سخت و دندانشکن پاسخ میدهد. روزهای جمعه هم که تعداد اعضای تیمشان بیشتر است و مسابقهای پروپیمان و جدی در پیش دارند، میلاد برادر کوچکترش و بچههای فامیل و محل را توی زمین جمع میکند تا حسابی از خجالت تیم حریف درآیند. پول توجیبی ماهانه میلاد چندان نیست، ولی پارسال او ماهها ریالی خرج نکرد تا بتواند بلیت دربی پرسپولیس و استقلال را بگیرد و در استادیوم تیمش را تشویق کند. خانواده میلاد چندسال پیش به یکی از محلههای مرکز شهر نقل مکان کردهاند، ولی میلاد هر وقت باخبر میشود بچههای محله قدیمیاش قرار و مدار مسابقه گذاشتهاند، خود را به جنوب شهر میرساند.
به رسم رفاقت
چمن زمین از باران ٢ روز پیش هنوز خیس است و توپ چرمیشان سخت و کند روی آن میچرخد. هفته پیش ١٤٠هزار تومان پول روی هم گذاشتند و آن را خریدند، اما اگر باز هم وسط مسابقه و ناغافل سرنگی نوک تیز به رویه توپ گیر کند، باید به فکر جمعوجورکردن١٤٠هزار تومان دیگر باشند. منزل کیارش نزدیک زمین است و نیمهشب که از سر کار برمیگردد، به اینجا سرکی میکشد تا اگر گذر معتادان و افراد بیخانمان به آن جا بیفتد، به توپ و تشری پرجذبه آنها را بتاراند. عموی کیارش در ورزشهای رزمی مهارت دارد و اگر برادرزاده عشق فوتبالش حاضر شود از توپ و زمین چمن دل بکند، او حاضر است هزینه باشگاه او را بپردازد و حتی چند سال بعد دستش را توی دست مربیان باشگاهی رشته جودو بگذارد، ولی تنها رویای علی ایستادن در قاب دروازه استقلال است. علی از همبازیهایش دو، سه سالی بزرگتر است و بعد از دیپلم قید درس و مدرسه را زده تا کمک خرج خانواده ۵نفرهاش باشد. جز او و کیارش، بقیه بچهها هنوز دنبال درس و مدرسهاند و شاید یکی، دو سال دیگر که تکلیف دانشگاه آنها مشخص شود، هرکدام بهدنبال تقدیر و سرنوشتشان بروند و این کریخوانیهای آتشین به خاطرهای دور تبدیل شود. شاید هم به قول علی بالاخره یکی از آنها در دنیای توپ گرد بهجا و نام و نشانی برسد و به رسم رفاقت، بر تن همتیمیهای قدیمی و حتی حریفانشان در زمین چمن محله امامزاده حسن (ع) هم لباس تیم ملی بپوشاند.
ارسال نظر