چند کلمه خودمانی با جواد خیابانی!
گزارشگر باتجربه و پیشکسوت فوتبال این روزها با حاشیه جدیدی روبرو شده است.
مصطفی معدنی ثانی در خبرآنلاین نوشت: گزارشگر باتجربه و پیشکسوت فوتبال این روزها با حاشیه جدیدی روبرو شده است.
جواد خیابانی در اتفاقات مربوط به روز پرحاشیه رونمایی از کاپ جام جهانی سوژه اصلی شده است. این نخستین بار نیست که جواد خیابانی سوژه روز فوتبال می شود. این که خیابانی به عنوان مجری مراسم چقدر مقصر بود و چقدر کارهایش هماهنگ شده بود و چقدر نبود، به کنار.
جواد خیابانی احساساتی است. بیش از حد احساساتی. اصلا انگار واژه سانتی مانتال برای او اختراع شده. یک وقت هایی این سانتی مانتال بودن او خیلی می چسبد. تا حالا فکر کرده اید گزارش بازی ایران - استرالیا چرا این قدر به دلمان چسبیده است؟ اگر فکر می کنید استاد در آن زمان در ایام جوانی بوده و سوتی نمی داده، یک بار دیگر ۹۸ دقیقه بازی را با گزارش جواد خیابانی گوش کنید. اگر از جملات قصار امروزش کمتر نباشد بیشتر نیست اما...
این که جملات، کلمات، لحن، صوت و طنین صدای خیابانی در بازی ایران - استرالیا در یاد هر ایرانی فوتبال دوستی مانده یک دلیل بیشتر ندارد؛ تناسب سطح احساسات بازی با درون مایه قوی احساسی گزارشگر. حالا بهتر می توان رمز ماندگاری این گزارش را درک کرد. بازی ایران استرالیا البته حماسی بود. بازگشت از بازی ۲-۰ باخته در جهنم ملبورن، اتفاقات تماشاگر شرور استرالیایی و بقیه چیزهایی که همه می دانیم، به بازی فرم حماسی داد، اما مهم تر از فرم حماسی آن، احساسات برانگیز بود. اگر قرار بود فیلم باشد می شد یک فیلم سانتی مانتال دراماتیک. برای ملتی که ۲۰ سال حسرت جام جهانی داشتند، این صعود اوج احساسات بود. حالا روی این بازی احساساتی یک گزارشگر فوق احساساتی هم بگذارید. ترکیب کاملا جواب است!
تعریف خیابانی کار سختی است و در یک واژه نمی گنجد. شاید معجونی از صفاتی مانند احساساتی، خوش قلبی، تعهد، مهربانی، ساده انگاری، دورهم خوش پنداری، تعصب، وطن پرستی و چندین و چند صفت دیگر. برای تک تک این صفات نمونه های بارزی وجود دارد، از اشک و بغض در پخش زنده تلویزیونی تا گزارش یک بازی فوتبال در روز فوت مادر تا خط و نشان رگ گردن کلفت کردن برای کی روش. خیابانی اما یک مشکل بزرگ دارد. اگر این نوشته را می خواند احتمالا خودش هم تایید می کند. سیاست ندارد و جای خرج کردن احساس را بلد نیست.
نقد کسی که اساسا آدم بدذات و بدطینتی است و نیت تمیزی پشت کارهایش قرار ندارد، کار ساده ای است. از بدی هایش می نویسی، فکت می آوری، جمع بندی می کنی و تمام. اما نوشتن از کسی که خوش قلب است، ذاتا آدم خوبیست اما با این خوب بودنش دسته گل زیاد به آب می دهد، کار سختی است.
جواد آقای خیابانی! باید یاد بگیری که احساساتت را به موقع و به شکل درست خرج کنی. مهم تر این که یاد بگیری با داشتن قلب خوب و نیت خوب همه کارها خوب پیش نمی رود. تاریخ را بخوان مملو است از خراب کاری هایی انسان هایی که ذاتا بد نبودند، اما سهل انگار بودند و وسواسی روی اتفاقات بد اما کوچک نداشتند. از آدم های بدذات و شرور در فوتبال و رسانه به اندازه کافی ضربه می خوریم. کاری هم نمی توانیم بکنیم چرا که اقتضای عقرب گزش است.
بخشی از این که در مملکت ما خیلی چیزها نه فقط در فوتبال، سرجایش نیست به منفعت طلبی و بی تخصصی افرادی بر می گردد که دانسته در جهت اهداف خود قدم بر می دارند. اما در بسیاری از بخش ها نیت بد نبوده و یک سری بی تفاوتی ها و سرسری گذشتن ها که "حالا مگه چی شده"، مسبب آن بوده است.
اوس جواد عزیز! گاهی در زندگی ات لازم است که ترمز احساست را بکشی. ترمز خوش خیالی و ترمز " حالا چیزی نشده که". بعد اتفاقات بد رونمایی از کاپ جام جهانی گفتی حالا مگر چه شده، چند نفر آمدند و عکس گرفتند. همه دوست داشتند عکس بگیرند. مراسم خیلی خوبی بود. این مساله آخر را هم باید گذاشت به پای شور و احساسات.
می دانی چرا نظم در مملکت ما هیچ وقت رکن نبوده و نمی شود؟ همه اش پشت همین مگر چه می شود ها و ساده انگاری ها خوابیده جواد جان. "یک ورود ممنوع هم من بروم چه می شود؟، "یک آشغال کوچک من در خیابان رها کنم چه می شود"؟، "یک عکس هم من با جام بیندازم چه می شود؟"
جواد خان خیابانی! این شور و احساساتی که می گویی وقتی زیادی می شود، گاهی می شود سقوط از سکوی گزارشگری در ملبورن و کمرت را جوری می شکند که هنوز درگیرش باشی. اگر میدان و صحنه اش بزرگتر باشد دیگر کار با عمل دیسک در نمی آید و کمر یک ملت می شکند. مگر حرف از ایران و ایرانی که می شود، چشمه اشکت جاری نمی شود؟ اصلا می دانی آن مسئولی که کاپ را برداشت و رفت درباره ایران و ایرانی چه فکری کرده و وقتی از او درباره تجربه حضورش در ایران از او سوال کنند از حضار و جمعیت سالن با چه لفظی احتمالا یاد می کند؟ حتما باید غیرت و تعصب ایرانی ات را قلقلک بدهیم که متوجه شوی، مساله چنان اتفاق ساده ای هم نبوده!؟
می دانی چرا می گویی چیزی نشده و مراسم خوبی بوده؟ می دانی چرا نمی توانی کسانی که نظم را بهم زدند را ملامت کنی؟ چون خودت هم دوست داشتی همان کار را کنی. دوست داشتی اگر مجری نبودی با ذوق پله ها را بالا می آمدی و عکس می گرفتی. همه آن هایی که صحنه های زشت مراسم رونمایی را رقم زدند مثل تو نیت بدی نداشتند، فقط با خودشان گفتند یک عکس هم ما بگیریم مگر چه می شود؟ دیدی این " حالا مگر چه می شود" های کوچک اگر جمع شود چه فاجعه ای رقم می خورد. ان شالله که عبرت گرفته باشی برای کنار گذاشتن ساده انگاری و خوش خیالی ات.
همیشه گفته ای که ناگفته های زیادی داری که قرار است بعد از نبودنت (بلا دور باشد) بقیه بدانند و بخوانند. اما یادت باشد وقتی حاصل کارهای یک نفر را جلویش بگذارند و به چشم ببیند که چه کرده و چه نتایجی رقم زده دیگر نمی تواند بگویم "نمی دانستم، نیت بدی نداشتم". منظورم حساب و کتاب های مملکت مان نیستکه اینجا که گنده تر از این اتفاق ها رقم خورده آب از آب تکان نخورده است. آن حساب کتاب هایی را می گویم که می دانم به آن اعتقاد داری.
سرت را درد آوردیم. خلاصه کلام این که ایران - استرالیا و اتفاقی در این حد سانتی مانتالیسم یک اتفاق است نه روتین. قرار نیست تمام زندگانی ات احساسات باشد. یاد بگیر و بیاموز که فجایع بزرگ بشری در طول تاریخ حاصل اجتماع اتفاقات کوچک و بی اهمیت بوده اند. تغییر رویه در ۵۶ سالگی کار سختی است ولی نشدنی نیست. پس برای عوض شدن دیر نیست. شاید در این صورت آنچه که از ناگفته های زندگانی ات بر جای می گذاری با حالا متفاوت باشد. عمرت دراز!
ارسال نظر