مجلس پوپولیستی نتیجه فقدان نظام حزبی
«مجلس در رأس همه امور است.»، جملــــهای کـــــه نمایندگان مجلس یا کارشناسان وقتی مــیخواهنـــد بـــه میزان اهمیت این نهاد اشاره کنند بر زبان میرانند.
روزنامه ایران: «مجلس در رأس همه امور است.»، جملــــهای کـــــه نمایندگان مجلس یا کارشناسان وقتی مــیخواهنـــد بـــه میزان اهمیت این نهاد اشاره کنند بر زبان میرانند. با این حال سال ها است که آنها میدانند که نه فقط این جمله در مورد مجلس شورای اسلامی واقعیت عینی ندارد که حتی این نهاد به عنوان یکی از سه نهاد اصلی حاکمیت بر اساس قانون اساسی از کارایی حداقلی خود نیز فاصله گرفته است. وضعیتی که یکی از چاره جوییهای متواتر برای آن حزبی شدن مجلس است.
کسانی که از این ایده دفاع میکنند معتقدند باید با تغییر قانون انتخابات شرایطی فراهم شود که داوطلبان نمایندگی مجلس الزاماً با اتکا به عضویت در احزاب شناسنامه دار کشور در این راه پا بگذارند. هر چند به نظر میرسد در شرایطی که دهها حزب کوچک و بزرگ فعالاند حتی تحقق چنین تغییری در قانون انتخابات هم نمیتواند چندان تأثیری داشته باشد. در عین حال همچنان این سؤالها باقی میماند که حزبی شدن مجلس چه تأثیری بر کارآمدی مجلس و مناسبات آن با سایر نهادهای قدرت دارد؟ چرا با وجود پیدایی آثار نامطلوب ناکارآمدی ارگان تصمیم گیرنده، اراده جدی برای تغییر قانون و سازو کار شکلگیری مجلس در میان مجموعه حاکمیت دیده نمیشود؟ اینها پرسشهایی است که با عباس عبدی، پژوهشگر اجتماعی و فعال سیاسی اصلاحطلب به گفتوگو گذاشتیم.
بعضی صاحبنظران در آسیب شناسی مجلس و ریشهیابی چرایی ناکارآمدی آن از فقدان وجود نظام حزبی سخن میگویند و معتقدند اگر نمایندگان با پیشینه حزبی و از سوی احزاب معرفی شوند و ما در مجلس به جای فراکسیونهای ائتلافی با فراکسیونهای حزبی مواجه باشیم، احتمالاً مجلس کارآمدتری وجود خواهد داشت. چنین ارزیابی از نگاه شما تا چه حد توضیح دهنده نقص و ناکارآمدیهای موجود در عملکرد نهاد قانونگذاری و نظارت کشوراست؟
ضرورت حزبی بودن را باید ابتدا از منظر جامعه شناسی تحلیل کرد. ما در جامعه مدرن و جدید نمیتوانیم به صورت فردی از خودمان کنش سیاسی نشان بدهیم. به این دلیل که فرد توان کافی برای دست یافتن به قدرت را ندارد. البته در جامعه پیشامدرن هم چنین بود ولی قالب مشترک برای رسیدن به قدرت گروههای قومی و نژادی و... بودند که در جامعه مدرن این تعلقات برای رسیدن به قدرت کارکردی نیست. این بر خلاف حوزه اقتصاد است که میتوان منفرداً به آن وارد شد. هر کدام از ما میتوانیم پولی جمع کنیم و با آن بر حسب انتخاب خودمان کالایی بخریم و تجارت کنیم. اما برای کسب قدرت امکان ندارد که بشود به صورت فردی کاری کرد.
بنابر این لازمه کسب قدرت، جمعی کارکردن است. زیرا قدرت کالای واحدی است و با اقتصاد که در آن هزاران کالا قابل عرضه و تقاضا هستند متفاوت است. کما اینکه من و شما میتوانیم همزمان از یک نوع کالا بخریم بدون آنکه تعارض منافع داشته باشیم. شما میتوانی نان بخری، من هم میتوانم؛ میتوانی ماشین بخری، من هم میتوانم. اما ما هر دو نمیتوانیم تکه تکه قدرت حکومت را بخریم چون قدرت در اصل یک کل واحد است و به همین دلیل باید بازیگرانی که درصدد کسب آن هستند تعدادشان محدود و البته با توان کافی باشد. حال پرسش این است که در جامعه مدرن این بازیگری در صحنه قدرت باید در چه قالبی شکل بگیرد؟
در گذشته این شکلگیری در قالب قوم و قبیله بود. اما امروز در جامعه مدرن دیگر قوم و قبیله چندان معنایی ندارد و بر ضد روند پیشرفت و توسعه است. حالا این گروههای اجتماعی و طبقات اجتماعی هستند که خودشان را متشکل میکنند تا قدرت را در دست بگیرند و با دیگران متحد میشوند تا قدرت خودشان را افزایش دهند. مردم هم در این گروهها متشکل میشوند زیرا خودشان به تنهایی نمیتوانند پا در سیاست بگذارند. در اصل از طریق حضور خودشان در حزب است که منویات و مطالبات خودشان را پیش میبرند. بنابر این ساختار حزبی ضرورت دنیای مدرن است. در حقیقت جامعه باید تجزیه شود به گروههای مختلفی که از طریق رقابت و نه ستیز با یکدیگر به وحدت میرسند. این یک امر الزامی است.
حالا اگر حزب نباشد چه اتفاقی میافتد. اولاً که جریان پوپولیستی شکل میگیرد که بسیار سیال است. یک نفر میآید در عالم سیاست کلاهبرداری میکند و رأی عدهای را میخرد و به دست میآورد؛ درست یا غلط. نمایندههایی هم که در این ساختار انتخاب میشوند پاسخگو نیستند. مثلاً من اگر در یک شهر میتوانم یک نماینده انتخاب کنم، باید بدانم که او در مجلسی که ۲۸۹ نماینده دیگر نیز دارد چه کاری میتواند انجام دهد؟ آیا اصولاً توانی برای انجام کار مؤثر دارد؟ قطعاً او زورش به دیگران نخواهد رسید و حتی پاسخگویی او هم معنادار نخواهد بود. پس من باید یک حزب را در یک کشور انتخاب کنم. آن حزب سعی خواهد کرد بهترین فرد را در منطقه من به عنوان نامزد معرفی کند. وقتی آن نامزد انتخاب میشود در اصل من به آن حزب رأی میدهم. این رأی در عمل ترکیبی است بین رأی دادن به فرد و حزب. پس از آن این حزب است که مسئولیت دارد. حزبی که اکثریت دارد مسئولیت همه نمایندگانش را هم بر عهده دارد. نمایندگان الزاماً افراد کارشناسی نیستند.
انتخاب افراد کارشناس را که نمیشود به رأی گذاشت. نمایندهها فقط نماینده مردم هستند. میتوانند این کار را خوب انجام دهند اما کارهای کارشناسی شان در مجلس باید از طریق حزب و دولت شان انجام شود. بنابراین وقتی نمایندگان به صورت فردی در چنین نهادی وارد میشوند و حمایت کارشناسی ندارند، افرادی بدون صلاحیت کارشناسی در مقام تصمیمگیر قرار میگیرند. نتیجهاش هم همین میشود که میبینیم. در نتیجه مسأله کلیدی این است که بدون نهاد حزبی اصولاً رقابت سیاسی سازنده شکل نمیگیرد، در نتیجه مجلس کارآمد شکل نمیگیرد و همین وضعیتی ایجاد میشود که با آن مواجه هستیم.
اینکه میفرمایید باید ساختار سیاسی ایران تن به نظام حزبی بدهد، طبعاً ناظر به مقاومتهای پیدا و پنهانی است که در ادوار مختلف تاریخ معاصر ایران و بویژه در ۴۰ سال اخیر در برابر احزاب و کار حزبی وجود داشته است. پرسش این است که ریشههای این مقاومت را باید در کجا جستوجو کرد؟ پیشینه عملکرد احزاب و نتایج نامطلوب فعالیت آنها یا صرفاً تمایل به جلوگیری از تجمیع نیروی مردم در قالب حزب برای کسب قدرت؟
ریشهیابی این مسأله مفصل است. اما بخشی از آن مربوط به استقلالی است که حکومت و هرم قدرت نسبت به ملت دارد. زیرا این قدرت از طریق رقابت مردمی و تبعات اجتماعی آن نیست که شکل میگیرد. حکومت حتی اگر با حمایت توده مردم هم بر سر کارآمده باشد به دلیل منابع مالی مستقلش از توده مردم در ادامه راه خود احساس استقلال میکند و اجازه نمیدهد که مردم تشکیلات، سازماندهی و قدرت حزبی پیدا کنند. چنین امری را مخل ثبات خود میداند، حال آنکه در نظام حزبی رقابت اصلی در کسب ساخت قدرت میان احزابی است که در بطن جامعه ریشه دارند.
ساخت سیاسی ایران به دلیل داشتن همین استقلال به نظام حزبی تن نمیدهد. این استقلالِ حاکمیت از مردم عامل دیگری را هم برای تن ندادن به نظام حزبی افزون میکند و آن این است که با داشتن منابع مستقل مالی حاکمیت اجازه نمیدهد که تمایزهای طبقاتی شکل بگیرد؛ بلکه با منابع خودش در محیط اجتماعی و ساخت اقتصادی دخالت میکند و نیروهای وابسته به خودش را بوجود میآورد. در حالی که دولتهای مدرن هیچ اعتباری جز آنچه از بطن جامعه و رقابتهای اجتماعی کسب کردهاند، ندارند. اما در ایران کاملاً معکوس است و حکومت خودش را کاملاً مستقل میداند و از آنجا که غایت هدف حزب کسب قدرت است در این مسیر به رسمیت شناخته نمیشود. یک بار وزیر کشور اسبق در اظهارنظری گفت که ما حزبی میخواهیم که الهی باشد، سیاسی نباشد!! حال آنکه سیاسی نبودن حزب آن را تهی از معنا میکند.
تعدد احزاب و فراگیر نبودن آنها از جمله واقعیتهایی است که به عنوان مانع در مسیر حزبی شدن مجلس مطرح میشود. با این استدلال که در بسیاری از کشورهایی که ساختار سیاسی شان بر مدار احزاب در حرکت است اغلب ۲ یا ۳ حزب تأثیرگذار وجود دارند. طبیعتاً نمیتوان به نحو فرمایشی از تعدد بیحساب احزاب ایرانی کاست؛ با این حال چه مقدماتی میتواند امکان بوجود آمدن احزاب قدرتمندی را فراهم کند که دال مرکزی سیاست در کشور باشند؟
این قضیه تا حدی از طریق قانون امکان پذیر است. اکنون مقرون به صرفه است که هر کسی برود و برای خودش شبه حزبی کوچک درست کند.
ولی باید قانون را به شکلی طراحی کرد که چنین کاری مقرون به صرفه نباشد؛ مثلاً میشود گفت احزابی که زیر 5 درصد رأی بیاورند حق نمایندگی در مجلس ندارند. اگر چنین قانونی گذاشته شود خود به خود 70 تا 80 درصد این حزبها کنار میروند. بخش دیگری هم مجبور میشوند که به هم نزدیک شوند و ائتلاف کنند و یک حزب مشترک درست کنند. بنابراین الآن چون سهم خواهی حاکم است برایشان صرف میکند در یک جمع کوچک و شبه حزبی کار کنند. غیر از این میتوان برای احزاب هزینه مالی هم در نظر گرفت. مثلاً احزابی که زیر 5درصد رأی بیاورند باید به تناسب هزینه انتخابات را پرداخت کنند. یعنی از ابتدا باید پول بگذارند که اگر رأی شان کمتر از این مقدار شد آن پول را از آنها بگیرند. طبیعی است که در این صورت بخش قابل توجهی از احزاب قارچی و بدون بدنه اجتماعی نه تنها در انتخابات شرکت نمیکنند که حتی حزب شان را هم رها میکنند و میروند دنبال کارشان یا میروند در حزبهای دیگر ادغام میشوند.
بر ضرورت کار کارشناسی در احزاب به عنوان پشتوانه تصمیمات مجلس تأکید دارید. حال آنکه در برخی کشورهای دارای ساختار حزبی تعیین کننده کار کارشناسی و تصمیمسازی نه در احزاب بلکه در یک بدنه کارشناسی بوروکراتیک مستقل از احزاب و رقابتهای سیاسی شان شکل میگیرد. آیا این دو دیدگاه را میتوان با یکدیگر جمع کرد؟ یا باید یکی را بر دیگری برتری داد؟
خب اینطور نیست که فقط نظام بوروکراتیک کار کارشناسی کنند و احزاب کار نکنند. احزاب جانشین نظام بوروکراتیک نیستند. مثلاً نظام بوروکراتیک تصمیم میگیرد که مسأله آلودگی هوا را چگونه حل کند یا سیاستهای حوزه انرژی چگونه باشد و مواردی از این دست. خب این در همه دولتها یکسان است و قرار نیست نظام حزبی این موارد را تغییری بدهد. اینکه عمده مصرف انرژی خانگی گاز باشد یا برق کار احزاب نیست. احزاب در رقابت با یکدیگر بر سر صد مسأله که رقابت نمیکنند بلکه معمولاً بین ۴، ۵ یا ۶ مسأله اساسی اختلاف دارند و درباره آن برنامه دارند. بقیه کارها بر عهده نظام بوروکراتیک است.
حالا هر چه این موضوعات اختلافی کم شود حل دیگر مسائل میرود به سمت آن نظام بوروکراتیک. احزاب قرار نیست که درباره همه چیز صلاحیت و تخصص داشته باشند، بلکه در مورد موضوعات مختلف اختلاف نظر دارند و نظام بوروکراتیک هم میپذیرد که وقتی حزب خاصی با انتخابات بر سر کار آمد نظرآنها را اجرا کند اما در تلفیق با نظرات کارشناسی خودش. سیاست حزب پیروز هم نظر شخصی نیست بلکه از دل بدنه کارشناسیاش بیرون آمده است. مثلاً گاهی اختلاف بر سر این است که مالیات کمتر گرفته شود یا بیشتر، مالیات به سوخت تعلق بگیرد یا نه، سیاست مهاجرتی چگونه باشد؟ اینها موضوعات اختلافی هستند و کارشناسان حزبی به آن میپردازند. ولی باقی مسائل در نظام بوروکراتیک تصمیمگیری میشود.
معتقدید در فقدان حزب جریان پوپولیستی شکل میگیرد. طبیعتاً نتیجه فقط ظهور جریان پوپولیستی مثل دوره احمدینژاد و امثالهم نیست.آیا نهادینه شدن این تودهگرایی که در نهاد مهم مجلس به ناکارآمدی و بیخاصیت شدن آن میانجامد مستحق چارهجویی نیست؟ به چه دلایل احتمالی و بر اساس چه نفعی چارهجویی جدی نمیشود؟ تودهای شدن و تودهای ماندن مجلس در وضعیت نظام سیاسی و مراجع قدرت چه اثراتی دارد؟
در واقع این یکی از مشکلات پوپولیسم است. اگر پوپولیسم خوب بود که دیگر مشکلی نبود. پوپولیسم بیشتر برای بخشهایی که از این طریق از نردبان قدرت بالا میروند و حاکمیت را در دست میگیرند اهمیت دارد. وقتی هم در آن جایگاه قرار میگیرند ترجیح شان این است که ساختار حزبی و سازماندهی مدنی و تفکیک طبقاتی و نهادی صورت نگیرد در نتیجه با آنها مخالفت میکنند. به همین دلیل در ایران هرکس کارهای میشود میگوید من عضو هیچ حزبی نیستم و فراحزبی هستم. کسی هم نمیپرسد که خب اگر تو عضو حزبی نیستی عضو خودت هستی و این خیلی بدتر از عضو حزب بودن است که به معنای وابسته بودن به جمع بزرگتری است و یعنی فرد حزبی به جمع بزرگتری پاسخگو است. اما در ایران خیلی راحت میگویند که حزبی نیستند و کسی توضیح نمیدهد که چنین کسی طبعاً متکی به نظر خودش است بیشتر از دیگران هم به فکر منافع خودش است. بنابراین نمیگذارند ساختار حزبی شکل بگیرد چون به نفع خودشان نمیدانند.
در این دوره شاهد آن هستیم که هر دو جریان اصلاحطلب و اصولگرا در ائتلافهای خود و در جریان تهیه فهرست برای کلانشهرها مبنا را بر سامانههای رأی سنجی و نظرسنجی و گسترده کردن دایره تصمیم گیران قرار دادهاند. تأثیر این رویکرد در ماهیت مجلس آینده چه خواهد بود؟
به نظرم مشکلات اجرایی این کار زیاد است و بعید میدانم که به این راحتی هم انجام شود، بهعلاوه اینکه این راهکارها در ایران مسأله آفرین نیز هست. بعد هم مسأله احزاب این نیست که افراد فهرست خود را چگونه انتخاب کنند، مسأله احزاب این است که چگونه فعالیت مستمر و مؤثر داشته باشند، چگونه در مورد مسائل مختلف موضعگیری کنند، چگونه آموزش ببینند، سطح شان بالا بیاید و در داخل خودشان انتخابات صورت بگیرد. انتقال تجربه و انتقال نسلی انجام شود. چگونه با ساختار قدرت و سایر احزاب تعامل کنند. به نظرم این مسائل اصلی احزاب است اگر نه به نظرم رأی گیریهای اینچنینی خیلی مسأله اصلی نیست. احزاب باید عضوگیری داشته باشند، آموزش داشته باشند، جلسات حزبی و موضعگیری درباره مسائل داشته باشند و از این نوع کارها. این نظرسنجیها و... مسائل فرعی است.
ارسال نظر