۸۱۹۶۶۷
۴۳ نظر
۵۰۱۵
۴۳ نظر
۵۰۱۵
پ

زن شیشه‌ای: چاقو را که در شکم دخترم فرو کردم

زن معتاد که از زندگی با شوهر شیشه‌ای خسته شده بود برای آنکه دختر کوچکش به سرنوشت او دچار نشود دست به اقدامی جنون‌آمیز زد.

روزنامه ایران: زن معتاد که از زندگی با شوهر شیشه‌ای خسته شده بود برای آنکه دختر کوچکش به سرنوشت او دچار نشود دست به اقدامی جنون‌آمیز زد.

هنوز باورش نشده دستبند آهنی که دور دستانش گره خورده مجازات خطای جبران‌ناپذیری است که مرتکب شده، ترلان نگاه سرد و بی‌روحش را به دیوار دوخت و گفت: «زودتر مرا اعدام کنید. می‌خواهم پیش دخترم بروم.» آنقدر در مرگ دخترش بر سر و صورت کوبیده و گریه و زاری کرده بود که چهره و چشمانش به رنگ خون شده بود.

سن شناسنامه‌اش عدد ۳۰ را نشان می‌دهد. اما چهره در هم شکسته‌اش نشان از مصیبت‌هایی داشت که در این سال‌های نه چندان طولانی بر سرش آوار شده بود. از یادآوری گذشته فراری بود. اما چاره‌ای نداشت و باید داستان تلخ زندگی‌اش را بار دیگر مرور می‌کرد: «تا وقتی پدر و مادر بالای سرمان بودند، من و برادر بزرگترم خوشبخت‌ترین آدم‌های روی زمین بودیم. اما اوضاع از آن روزی که پدرم ناگهان جان باخت و مادرم نیز بیمار شد و در کمتر از چند ماه از دنیا رفت برای ما هر روز بدتر شد.

برادرم فقط ۱۰ سال داشت اما با همان قد و قامت کوچکش همه جا پشتیبانم بود و لحظه‌ای تنهایم نمی‌گذاشت. قول داده بود نگذارد آب در دلم تکان بخورد. ولی حرف و حدیث مردم باعث شد عمویم ما را به زور پیش خودش ببرد. شاید همان روز که پا به خانه عمویم گذاشتم، بدبختی روی زندگی‌ام سایه انداخت. عمویم معتاد و مواد فروش بود. وقتی خمار می‌شد همه را به باد کتک می‌گرفت و مدام منت جای خواب و خرده غذایی را که به ما می‌داد، سرمان می‌گذاشت.

چند ماهی از حضور ما در خانه عمویم گذشته بود که او با جاسازی مواد مخدر داخل کیف مدرسه برادرم، او را وادار به خرید و فروش می‌کرد و پول زیادی درمی آورد. برادرم از عواقب کارش می‌ترسید اما از ترس عمویم دم نمی‌زد. همان موقع با هم قرار گذاشتیم که از هر راهی می‌توانیم پول جمع کنیم تا از آن خانه نفرین شده فرار کنیم. شوق رهایی آنقدر در من زیاد بود که با همان سن کم کنار دست زن مهربان همسایه خیاطی را یاد گرفتم. آنقدر انگیزه داشتم که با همان سن و سال کم، لباس مجلسی می‌دوختم.

نه علاقه‌ای به درس خواندن داشتم و نه انگیزه‌ای برای ادامه تحصیل به همین خاطر بیشتر ساعت‌ها را در خانه همسایه خیاطی می‌کردم. بعد از سه سال هم من و هم برادرم پس‌انداز خوبی جمع کرده و در تصور خودمان به هدفمان نزدیک‌تر شده بودیم. اما با اینکه این راز تنها بین خودمان بود عمویم از موضوع باخبر شد و با یک نقشه کینه توزانه کاری کرد که برادرم درگیر مواد شد و بعد هم به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر ایست قلبی کرد و مرد.

با مرگ او، آخرین امیدم به ادامه زندگی از بین رفت. بعد از برادرم حتی دیگر نمی‌خواستم زنده بمانم. اما همسایه مهربان که مانند یک مادر دلسوز برای من بود، مرا آنقدر تحت حمایت خودش گرفت که توانستم به زندگی برگردم. هر روز تنفرم از عمویم بیشتر می‌شد و به‌دنبال راهی برای خلاصی از خانه‌اش بودم. در رفت و آمد به خانه زن همسایه با بهزاد آشنا شدم. کم‌کم به او علاقه‌مند و عاشقش شدم.

او، مرا از عمویم خواستگاری کرد. عمویم هم که دنبال فرصتی بود تا یک نان خور از خانه‌اش کم کند، بدون معطلی پذیرفت. مراسم ازدواج‌مان ساده برگزار شد و من با همان پولی که از خیاطی جمع کرده بودم جهیزیه مختصری گرفتم و زندگی‌مان را شروع کردیم.

«بهزاد» به من قول داده بود که بعد از ازدواج، اعتیادش را ترک کند، بارها هم سعی کرد اما نه تنها اعتیادش را ترک نکرد بلکه من هم گرفتار شیشه شدم. چند سالی از زندگی‌مان می‌گذشت که دخترم «دنیا» متولد شد. از یک سو فشار اقتصادی و از سویی دیگر مواد مخدر باعث شد خانه‌مان تبدیل به میدان جنگ شود.

گاهی وقت‌ها آنقدر در خماری «بهزاد»، کتک می‌خوردم که نای راه رفتن نداشتم. اما با همه این خشونت‌ها، «بهزاد» نازک‌تر از گل به «دنیا» نمی‌گفت.

همه آرزوهایم بر باد رفته بود. هر‌چه دخترم بزرگ‌تر می‌شد ترس از آینده مبهمش بیشتر آزارم می‌داد. اما «بهزاد» عاشقش بود و همیشه با رویاپردازی از بزرگ شدنش صحبت می‌کرد. داد و فریاد و دعوا و کتک کاری موضوع هر روزمان بود اما آن صبح نفرین شده انگار همه چیز فرق داشت.

دعوای‌مان سر نداری و بی‌پولی شروع شد. مثل همیشه به کتک کاری رسید. دیگر حتی توان گریه کردن هم نداشتم. مشغول خیاطی شدم که «بهزاد» بالای سر من آمد و به شوخی و خنده پارچه‌هایم را به هم ریخت. «دنیا» با سر و صدای ما از خواب بیدار شد و چون با تصور کودکانه اش، ما را در حال بازی و شوخی دیده بود، او هم با پدرش همراه شد.

عصبی شده بودم و فریاد می‌کشیدم. دخترم ترسید و شروع به گریه کرد. «بهزاد» با دیدن گریه‌های دخترم، مرا دوباره به باد کتک گرفت. حالم را نمی‌فهمیدم. بدنم درد می‌کرد. خواستم خیاطی کنم اما قیچی را پیدا نمی‌کردم. در همان سرگردانی چشمم به چاقوی آشپزخانه افتاد. با سرعت به سمت آن خیز برداشتم و به‌سمت اتاق آمدم. «دنیا» پایم را گرفته بود و گریه می‌کرد.

روی زمین نشستم. چند لحظه‌ای به چشمانش خیره شدم. مطمئن بودم دختر ۵ ساله‌ام آینده‌ای بهتر از من ندارد و نمی‌خواستم مثل من بدبخت شود. مغزم کار نمی‌کرد انگار نیرویی اسرار‌آمیز دستم را گرفت و چاقو را در شکم دخترم فرو کرد. چاقو دستم بود و نگاهم در چشمان پر از اشکش. گریه می‌کردم و گلویش را می‌فشردم تا از نفس افتاد. چاقو را برداشتم چند ضربه به خودم زدم که «بهزاد» بالای سرم رسید و نگذاشت خودم را خلاص کنم...

زن ضجه می‌زد و می‌گفت: هر چه زودتر اعدامم کنید. می‌خواهم بمیرم تا به «دنیا»یم بگویم به‌خاطر خودش این کار را کردم و مرا ببخشد...

پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • ebi

    چقدر سخته این زندگی ها
    کاش تو این کشور یکم عدالت بود

    پاسخ ها

    • S@S@S@S@

      اتفاقا زندگی برای شیشه ای ها سخت نیست از این طرف سرقت وَشیشه را در هر پارکی بخواهند با نازل ترین قیمت تهیه میکنند آیا این کار سخت است .

    • ناراحت

      چند روز پیش فهمیدیم برادرم 12سال هست شیشه مصرف میکنه وما اصلا روحمون هم خبر نداشته...خونمون شده بود عزا داری..همه گریه میکردیم...اونم خودش دیگه خسته شده بود میگفت داشتم غیرتم رو از دست میدادم ترسیدم ...تورو خدا دعا کنید بتونه بزاره کنار..در حال ترک بدنش رو سم زدایی کردیم عین پروانه دورش میچرخیم که حداقل کمتر خجالت بکشه...3تا بچه داره ...جوونه ..30سالشه..التماس دعا

    • امیری چهارمحال و بختیاری

      دوست عزیز درست عدالت ولی بی ربط حرف نزن خیلی ها گرسنه اند ولی مثل آدم زندگی میکنند همش مال این مواد کوفتی هست خاک توسرشون

  • امیدوار

    اول صبحی حالم گرفته شد ، واقعا حرفی برای زدن ندارم . شرم با بر هر چه آدم معتاده که انتهای کار خودشون را میبینند اما باز هم معتاد میشوند . معتاد یعنی بی تعهد یعنی بی...

  • بدون نام

    بدبخت معتاد؛بگو به دخترم حسودی میکردم که شوهرم از گل نازکتر بهش نمی گفت؛دیگه آسمون ریسمون نباف
    حرف هیچ معتادی رو قبول ندارم؛همشون نکبتن

    پاسخ ها

    • eivazi

      واقعا برات متاسفم ک در مورد ی آدم معتاد مظلوم بیجاره اینطوری قضاوت میکنی ! اگ توام اون زندگی جهنمی رو تجربه میکردی الان حال و روزت مث الان نبود

    • م۴

      چاقوتوشکم شوهرت فرو میکردی تا اونم راحت میشد
      تراخدااین شد زندگی بمیردبهتراست تااین طورزندگی

    • بدون نام

      زود قضاوت نکن وگر نه دنیا و روزگار میچرخه تا تو رو تو همچین موقعیتی قرار بده و میبینی ک دقیقا کار زن معتادو انجام میدی

  • بدون نام

    متاسفم

  • مهرداد

    همه درد عدم توزیع ثروت هست تف به مسئولین.....

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ای بابا چرا هر جنایتی را به مسولین ربط میدید. مسولین گفتن برو شیشه بکش. انسان باید از عقلش استفاده کنه. دختر احمق وقتی زندگی عموی متعادت را دیدی غلط کردی با یک متعاد ازدواج کردی. بعد هم خودت متعاد شدی. شما هم خدایی نظر بدید.

    • بدون نام

      بله...والله مسئولین مقصرند...اگه همون موقع که بچه بی پناه و یتیم میشه مثل کشورهای اروپایی یک سرپرست درست واسش پیدا کنن اینطور نمیشد...مگه به صرف عمو بودن انسان محق میشه هر بلایی خواست سر بچه بیاره....ولی مسئولین به فکر جای گرم و نرم بچه هاشون تو امریکان...

  • مهدی

    یا خدااااااا به چه روزی افتادیم، مادر بچه ده ساله خودش را با دست خودش میکشه .... بچه چه گناهی کرده بود ...

  • ستایش

    قبول دارم خیلی سختی کشیده ولی این کارش درست نبود. خدا کمکش کنه و و اون عموی نا انسانشم خدا جوابش بده... ❤️
    خدا کنه خدا ببخشدد...
    فک کنم ب ته خط رسیده بودی ولی چرا ب خدا اعتماد نکردی شاید بهترینا مال دخترا میبود...

    پاسخ ها

    • eivazi

      خیلی ناراحت شدم , قبول دارم کارش درست نبود ولی قضاوت نمیکنم , خدا کمکش کنه و ببخشدش

  • بدون نام

    مسولین چاره ای بیندیشیداین موادایران را به آتش کشید....ای خداکجاداریم میریم جگرم خون شدچراایرانیهابه خاطریه شکم سیرکردن به چنین روزی بفتن ؟؟؟واقعابه کشوری مثل ایران مایه ننگ است....

  • خانم والنتینا

    تف بهت توبایدازادبشی وزجربکشی

  • ایدا

    وحشتناکه, باید بجای این زن شوهرش و عموش رو اعدام کنن

  • بدون نام

    بابت این موضوع اخبار داغ را از گوشیم حذف کردم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      برترین های بیچاره چه گناهی داره
      لابد رونامه ایران رو هم میخوی جمع کنی
      ... خخخخ

  • رز

    خدا مرگتون بده ببین دوتا نر چطور زندگی این دخترو نابود کردن هر جنایت خیانت بو گند باشه پای نرها درمیان است خدا ورتون داره بوی گند تهران معلوم شد از نرها بود بو گندوها

  • سانسور بی سانسور

    لعنت بر فقر
    نفرین بر مواد مخدر
    ننگ و لعنت و نفرین بر مسئولینی که نمیخان مواد مخدر ریشه کن بشه
    مرگ بر برترینهای سانسورچی

  • بدون نام

    یه چیزی دیگه از زبون اینا بنویسید یه متن برای همه! ادم معتاد وقتی خمار که حوصله نداره و هرکاری ازش برمیاید وقتی میکشه بازم توهم واین حرفا ....از روزی که پا گذاشتمو یه چیزی دیگه بنویسید اگر میخواست میتونست ترک کنه تا مادر خوبی باشه ....متاسفم برا این جامعه

  • بدون نام

    کلاه یا بهتر بگم عمامه شون رو بالاتر بزارن با این وضعی که مردم رو دچار کردن

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ای بابا.مردم خودشون دارن به خودشون ظلم میکنن.درسته اقتصاد کشور داغونه چه ربطی به معتاد شدن آدمها داره.این زنه خودش خیاط بود میتونست یه لقمه نون در بیاره واسه چی معتاد شد؟

  • بدون نام

    الهی بمیرم برای دختر مظلوم حالا مادر بدبخت چ جوری با این درد کنار میاد کاش دنیا اینقدر نامرد نبود کاش آدما اینقدر جای همو تنگ نمیکردن

  • بدون نام

    افسوس که چه بر سر مردم اومده هرکسی گرفتار ی درد بی درمونه

  • شیداخوزستان:|

    الهی :(
    این موادجزنابودی چی دآرع عآخه...

    پاسخ ها

    • گندم مجیدی..16ساله قزوین.

      اومای گاد.شیدابسکن

  • بدون نام

    متاسفم

  • بدون نام

    یک لحظه خشم چکار میکند.شیطان لعنتی میگویددرهنگام خشم من حضوردارم.گاهی پیش خودم میگویم خدایا آیا آن چنددرصدی که اشرف مخلوقات توهستند آیاارزشش راداشت اینهمه انسان بی ظرفیت ونالایق راخلق کنی ودرعذاب خشمشان گرفتارکنی؟من نمی دانم، لااقل صبرمان رازیادکن وماراازشیطان دور کن،آمین

  • بدون نام

    الهی بمیرم برات، من مادرم می فهمم چی میگی، خدا به داد دلت برسه

  • avaanis

    با اینكه اصلا كارش هیچ توجیهی نداره و نمیشه حتی برای بدتر از اینها دست ب قتل فرزند زد اما واقعا زندگی براش سخت بوده از دست دادن تمام كسانیكه میتونستن پشتو پناهش باشن وجود عمویی ك از انسانیت بویی نبرده تحقیر زندگی زناشویی نابسامان و از همه بدتر اعتیاد ب شیشه ك من فكر میكنم اگر معتاد ب شیشه نبود 99%دست ب این كار وحشتناك نمیزد واقعا نمیشه گفت زنده بودن این فرد با این شرایط یعنی زندگی كردن

  • بی نام

    خدایا بهش صبر بده خودت کمکش کن خدایا خودت کس بی کسایی خدایا خودت پناه بی پناههایی .

  • بدون نام

    خدایا بعضی از آدمات واقعا از حیوان بدترن

  • بدون نام

    دلیل اصلیش فقرررررر

  • بدون نام

    یاامام زمان فرج نزدیکه دیگه نمیکشیم

  • بدون نام

    یاامام زمان فرج نزدیکه دیگه نمیکشیم

  • بدون نام

    چرامسولین جلوموادونمیگیرن بااینهمه عده اشون

  • گـنـدم مجیدي*'* پـونـڪ قـزویـن

    عجب زندگي فلاڪت باري .

  • بیهمتا

    فقط میتونم برای این زن اشک بریزم همین دلم اتیش گرفته

  • مهدی.

    اون بچه چه گناهی کرده بود که تاوان شماهارو داد.چه بسا اگه بزرگ میشد زندگی خوب وابرومندی بدست می اورد.تو باید خودتو شوهرتو میکشتی نه اون طفل معصوم رو سنگدل بیرحم حتی اعدام هم واسه چنین مادرهایی کمه.

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج