ناطق: گفتم آقا اسدالله برای شما خوابی دیدهام
ناطقنوری در گفتوگویی مطالب مهمی را در پاسخ به ادعاهای عناصر ضدانقلاب و سازمان منافقین درخصوص اعدامهای سال ۶۷ مطرح کرده که بعدا به درخواست وی به صورت کامل از متن مصاحبه حذف شد. همچنین بخشی از مباحث گفتوگوی یک ساعت و نیم با حجتالاسلام ناطقنوری مربوط به ماجرای پرونده نخستوزیری بود که توسط وی حذف شد. در این مصاحبه ناطقنوری بیش از هر چیز در مورد اسدالله لاجوردی صحبت کرده است.
مهر نوشت: ناطقنوری در گفتوگویی مطالب مهمی را در پاسخ به ادعاهای عناصر ضدانقلاب و سازمان منافقین درخصوص اعدامهای سال ۶۷ مطرح کرده که بعدا به درخواست وی به صورت کامل از متن مصاحبه حذف شد. همچنین بخشی از مباحث گفتوگوی یک ساعت و نیم با حجتالاسلام ناطقنوری مربوط به ماجرای پرونده نخستوزیری بود که توسط وی حذف شد. در این مصاحبه ناطقنوری بیش از هر چیز در مورد اسدالله لاجوردی صحبت کرده است.
اهم سخنان ناطق نوری:
* با اینکه شهید لاجوردی یک بازاری و کاسب بود و به تعبیر خودش لچکفروش بود، اما هیچ وقت ادعایی نداشت اما من مطلع بودم و میدانستم کسی اهل تحقیق و مطالعه است و از پیش از انقلاب در زندان با جریانهای انحرافی مثل تودهایها و مجاهدین خلق به بحث و مناظره میپرداخته، مرحوم لاجوردی است. ایشان از قدرت بیان و حضور ذهن خوبی برخوردار بود. شما این ویژگیها را اضافه کنید به عنصر شجاعت و صراحتی که شهید لاجوردی داشت و از او یک انسان اهل تحقیق، اهل مناظره و مصمم میساخت.
* من در سال ۴۶ با دوستان موتلفه اسلامی در بند چهار زندان قصر بودیم. از جمله افرادی که در آن مقطع با ما هم بند بودند، برخی از اعضای نهضت آزادی و سران حزب توده بودند ولی آقای لاجوردی را میشناختم و از همین روی بعد انقلاب توانستیم از تواناییهای ایشان استفاده کرده و در ارتباط با پرونده فرقان موفق شویم.
* در مورد عملیات و سازماندهی برخورد با فرقانیها هم ماجرا جالب بود، چند گروه همزمان روی این موضوع کار میکردند، بخشی از سازمان مجاهدین انقلاب و سپاه که در آن زمان هنوز نو پا بود و همین طور گروهی از دوستان مرتبط با من که هم سوابق عملیاتی داشتند و هم انگیزههای ایدئولوژیکی و مبارزاتی و جالب این که هیچ کدام از این گروهها نسبت به فعالیت گروه دیگر اطلاعی نداشتند و در نهایت در بحث دستگیری اعضای فرقان به هم رسیدند و به لطف خدا موفق به ریشهکنی این جریان انحرافی شدند.
یادم هست با یکی از دوستان به بازار رفتیم، در همان مغازه کوچکی که در آن به شهادت رسید، با او ملاقات کردیم. به واسطه رفاقتی که داشتیم خیلی به من لطف کرد و احترام گذاشت. بعد از تعارفات اولیه به ایشان گفتم: «آقا اسدالله؛ برای من خوابی دیدهاند و من هم برای شما خوابی دیدهام.»
گفت: «خیر است؛ چه خوابی؟» گفتم: «من قاضی پرونده فرقانیها شدهام و قرار است دادستان را هم خودم انتخاب کنم و به ذهنم رسیده است که دادستان این پرونده شما باشید.» نگاهی کرد، خندید و گفت: «حاج آقا! من حافظه خوبی ندارم، دادستان باید خوشحافظه باشد.» گفتم: «آن مقدار حافظهای که مد نظر من است را داری» و بالاخره پذیرفت.
مرحوم آقای لاجوردی در زندان با گروههای انحرافی اعم از مجاهدین خلق، تودهایها و کمونیستها بحث و مناظرههای طولانی داشت. ایشان خیلی اهل مطالعه بود و به آموزههای شیعی و فقه جواهری تسلط خوبی داشت. از طرفی به دلیل تعامل با طبقات گوناگون جامعه از شناخت اجتماعی خوبی برخوردار بود و به همین دلایل من لاجوردی را برای پرونده فرقان انتخاب کردم.
* جالب است بدانید من هم جزء کسانی بودم که از همان آغاز نهضت هیچگاه به مجاهدین خلق اعتقاد پیدا نکردم. بسیاری از دوستان و بزرگان در مقاطعی از مبارزه با مجاهدین خلق همسو بودند یا از آنها حمایت میکردند. علت این بود که آنها از اسلام، قرآن و نهجالبلاغه صحبت میکردند و ضد رژیم هم بودند، بنابراین در ظاهر مشترکات زیادی با ما داشتند ولی هنگامی که در رفتارهای درونی و حتی مبارزاتی آنها دقیق میشدیم، برای امثال ما جذاب نبوده و یک افسار گسیختگی التقاطی و فاصله مبنایی از اسلام فقاهتی داشتند که شاید قابل تشخیص برای همه نبود.
* مثلاً آنها (مجاهدین خلق) در ایام ماه مبارک رمضان میگفتند: این جایز نیست که بخواهیم سحر بیدار شده و سحری بخوریم، لازم نیست نماز صبح را بلند بخوانیم زیرا کمونیستها و سایر زندانیان بیدار میشوند. این یکی از همان علامتهای انحراف بود و کم کم دوستان فهمیدند که مجاهدین خلق به تشیعی که ما اعتقاد داریم، معتقد نیستند. خوب سالهای آخر البته این موضوع برای همه بزرگان عیان شد و اعلام کردند که این ها منافق هستند و مسلمان واقعی نیستند.
* توفیقی که ما در پرونده فرقان پیدا کردیم این بود که من محاکمه میکردم اما رأی صادر نمیکردم و سپس پروندهها را به آقای لاجوردی میدادم. من براساس اعتقادم به آقای لاجوردی میگفتم: «باید ایدئولوژی را محاکمه کنیم، اینها جوان هستند و اکثراً فریب خورده و اغفال شدهاند. هنگامی که به بند برمیگردند، شما با آنها بحث کنید و تفکر آنان را به چالش بکشید، شاید به پوچ بودن اعتقاداتشان پی برده و از گمراهی خارج شوند.» من شهادت میدهم که آقای لاجوردی واقعاً در این امر موفق بود.
* ما برای اعدام فرقانیها یک حکم کلی مطابق با فرمایش امام(ره) داشتیم. ایشان فرموده بودند که صرف عضویت در فرقان به منزله محاربه است، بنابراین من یک اجازه کلی داشتم که به همه اعضای فرقان حکم اعدام بدهم اما این اعتقاد من که باید مکتب فرقان را به پوچی برسانیم تا جلوی زایش و رویش آن گرفته شود نه اینکه فقط افراد را از بین ببریم، موجب میشد که حکم نمیدادم و به آقای لاجوردی میگفتم که با اینها بحث کنید. این شهید بزرگوار هم گاهی شب تا صبح با حوصله تمام با تکتک آنها به بحث مینشست بدون اینکه بخوابد، واقعاً با روش اقناعی خودش بسیاری از آنان را آگاه کرد.
* اعضای گروه فرقان حدود ۷۰ نفر بودند که ۱۴ نفر از آنها که در عملیات ترور به طور مستقیم شرکت داشتند، حکم اعدام گرفتند. چند سال بعد زمانی که نماینده مجلس بودم، به زندان اوین رفتم. در ساختمان محل کار شهید لاجوردی یک خانمی بود که در آن جا کار میکرد و خیلی هم فعال بود. آقای لاجوردی از من پرسید: «این خانم را میشناسید؟» گفتم: خیر گفت: «ایشان همسر سعید مرات هستند.» من این خانم و همسرش را محاکمه کرده بودم. گفت: «این خانم الان جزو کارمندان زندان اوین بوده و بهترین نیروی اینجاست.» آقای لاجوردی از این نوع افراد خیلی تربیت کرد.
* اجازه بدهید خاطره دیگری برایتان بگویم؛ حدود ۱۵ سال قبل در آخرین سفری که به همراه پسرم به حج مشرف شده بودیم، هنگام برگشت به تهران، یک جوان در هواپیما مرا دید و سلام کرد. جلو آمد و تلاش کرد دست مرا ببوسد که من دستم را کشیدم. گفت: «مرا میشناسید؟» نگاهش کردم و گفتم: «چهرهات آشناست، حافظه من هم بد نیست ولی نمیتوانم بگویم شما را کجا دیدهام.» مکث کوتاهی کرد و گفت: «آقا اسدالله!.. اوین!..» فکر کردم شاید جزو کارمندان اوین بوده است ولی باز نشناختم. یک دفعه گفت: «من احمدیان هستم.» تا گفت احمدیان، گفتم: «عجب؛ اسدزاده چطور است؟» ماجرا این بود که من این دو نفر (اسدزاده و احمدیان) را با هم محاکمه کرده بودم، این آقا عضو فرقان بود. حالا بعد از سالها من که قاضیاش بودهام را دیده و میخواست دست مرا ببوسد، این هنر من نبود بلکه نتیجه زحمات آقای لاجوردی بود. به او گفتم: «خب؛ کجا هستی و چه میکنی؟» گفت: «من آمریکا زندگی میکنم، پزشک هستم و الان مستطیع شده و به حج آمدهام.» پسرم را به او معرفی کردم. به پسرم گفت: «پدر شما به گردن ما حق پدری و حیات مادی و معنوی دارد.» اینها به دلیل مباحثه و مناظره با فرقانیها و به پوچی رساندن ایدئولوژی آنها بود.
* محمد منتظری خیلی با استعداد و باسواد بود. رئیس جلسه هم آقای حجتیکرمانی بود و ما هم مستمع آزاد بودیم. کمتر کسی میدانست در اعتقادات ما با آنها (نهضت آزادی) زاویههایی وجود دارد. همگی برای انقلاب مبارزه میکردیم اما هر کدام اعتقادات خودمان را داشتیم و در عین حال زاویه هم داشتیم.
* آقای لاجوردی ماجرای پرونده نخستوزیری را به صورت ریز بررسی کرده و قائل بود که بسیاری در این ماجرا موثر بودند و در فراری دادن کشمیری یا این که تسامح ورزیدند و بیدقتی و بیتوجهی کردند و یا این که اصلا عامل حادثه بودند. این مسائل دشمنزاست. این دقت و سلیقه ای که لاجوردی داشت و آدمِ صریحی هم بود، باعث ایجاد دشمنی برای او میشد.
* مرحوم لاجوردی چنین چهرهای داشت، هم جاذبه داشت و هم دافعه. سازشکار نبود، همین باعث دشمنزا بودن برای او میشد، کوتاه نمیآمد و توصیه هم نمیپذیرفت
* امام آدمی نبود که با کسی تعارف داشته باشد، اگر لاجوردی را قبول نداشت او را عزل میکرد، امام(ره) آدم باهوشی بود. برخی مطالبی را علیه آقای لاجوردی به امام(ره) میگفتند که طبیعتا اگر به من هم میگفتند، به آقا اسدالله میگفتم چنین حرفهایی است، دقت کنید!
* این بعد از دوران ما بود (ایجاد شرایط سخت برای زندانیان از سوی لاجوردی) اما در عین حال اشتباه میگفتند، به نظر من خلاف بوده است.
* قسمت اعظم آنها (گزارشها علیه لاجوردی) خطی و سیاسی بود.
* عدهای مانند آقای منتظری سادهدل و سادهلوح بودند که میرفتند به آنها میگفتند آنها هم باورشان میشد، عدهای هم جناحی و خطی. این خطبازی تا امروز به مملکت آسیب رسانده است. (در مورد رفتار لاجوردی با زندانیان)
* یکی از مشکلاتی که آقای لاجوردی داشت که از نظر من مثبت بود اما از نظر دیگران مشکل که همین باعث شد علیه او بزنند، همین بود که توصیهپذیر نبود.
* آقای لاجوردی قائل بود که ای ها منافق هستند و میگفت، یادمان باشد اگر دارند توبه هم م کنند، این توبه سطحی است، میخواهند این کار را بکنند که بروند، این تشخیص آقای لاجوردی بود.
* اتفاقا زمانِ فشار همان زمان بود چون امام(ره) دیگر نبودند که نگاهِ خودشان را بیان کنند. ایشان آن زمان مسئولِ زندانها بود و قاضی یا دادستان نبود، پس بهترین فرصت بود که فشار بیاورند. کاری به منافقین نداشتند، اصلاً میگفتند ایشان خشن است و چهره خشنی در زندان است. عمده جفایی که به شهید لاجوردی شده از همین ناحیه است، شهید لاجوردی چهره مصمم و جدی داشت اما اینها خیال میکردند ایشان خشونت دارد، در حالی که برخلاف آن، ایشان «کانون عاطفه» بود.
نظر کاربران
چرتو پرت فقط
پاسخ ها
از همان خوابها که برای مردم ایران دیده بود
چکارها که نکرده اند
تو نمیخواد از لاجوردی دفاع کنی اگه مردی از عملکرد خودت و اتهامات مالی خانوادت دفاع کن حاج آقا...!
باز پشت سر مرده حرف زدی ...