فیلم «تالی»؛ خاطرات و کابوسهای یک زن خانهدار
«تالی» هم ممکن است فیلمی معمولی به نظر برسد، یک فیلم متوسط که احساسات تماشاگر را هوشمندانه به بازی میگیرد و در نهایت تبدیل میشود به تصویری غمخوارانه از افسردگی پس از زایمان. اگر «تالی» را به زن بودن شخصیتهای اصلی و تجربههای زنانهی آن در روایت محدود نکنید، با فیلمی پیچیده و انسانی مواجه میشوید که روی مخاطبش تاثیر عاطفی عمیقی دارد.
روزنامه هفت صبح: مادرانگی شاید یکی از زیباترین و مقدسترین مفاهیم برای نوع بشر باشد؛ پیدایش حیات از دل رنج و اطمینان از امتدادِ بودن حتی بعد از مرگ. تا موقعی که به پدیدهی «زایش» از دور نگاه میکنیم، همه چیز شبیه پیکرها و نقاشیهای عصر رنسانس زیبا و باشکوهی فراتر از این جهان به چشم میآید.
ولی کافی است که نزدیک شویم و دستمان را به خون و چرک آلوده کنیم. آنوقت است که فرایند زایش و تولد در ایجاد رعب و تنش دست کمی از سری فیلمهای «بیگانه» ندارد! آنقدر دردناک که احساس میکنی عشق مادری خوانش تحریفشدهای از سندرم استکهلم است.
یعنی همانطور که از بعد مدتی ربوده شده نسبت به رباینده احساس همدردی و نزدیکی پیدا میکند، مادر هم از آنجایی که نمیتواند از دست موجودی که از درون دارد میخوردش فرار کند، تصمیم میگیرد تا خودش را گول بزند و به آن عشق بورزد. خیلی ترسناک شد ولی بدانید که فیلم جدید جیسون رایتمن و دیابلو کوبدی درباره افسردگی پس از زایمان نیست.
ماجرا دربارهی مارلو با بازی خودویرانگرانهی شارلیز ترون است. زنی که بعد از زاییدن دو بچه و بارداری ناخواستهی سومی به نمونهای عینیت یافته از «فنا شدن» و «زار زدن» تبدیل شده است. مارلو اصلا نمیداند که دارد به کجا میرود و میخواهد چه کند، فقط باید جان بکند تا شیرازهی زندگیاش بیش از این وا نرود؛ شوهرش نق نزند، بچههایش گرسنه نمانند و خانهاش را گند برندارد. مارلو خسته است، حوصلهی هیچ کس و هیچ چیزی را ندارد و فقط دلش میخواهد تا چند ساعت بیشتر بخوابد و فراموش کند چقدر دور شده از آن کسی که قبلا بوده.
مارلو دارد در باتلاق دستوپا میزند و گریه میکند که پرستار بچه مثل مری پاپینز از راه میرسد و با چوب جادوییاش زندگی مارلو را زیر و رو میکند. تالیِ پرستار به جای آن که شبانه برای نگه داشتن بچه بیاید، تبدیل میشود به فرشتهی نجات مارلو، ولی قضیه قرار نیست به همین سادگی تمام شود…
رایتمن و کودی، چه وقتی با هم فیلم میسازند و چه در کارهای مستقلشان، همیشه میتوانند سوءتفاهمبرانگیز باشند. «جونو»، «پا در هوا» و «تازه بالغ» با وجود تحسین و موفقیتهای فراوانی که کسب کردهاند، از دید خیلیها فیلمهای متوسطی اند، همین.
«تالی» هم ممکن است فیلمی معمولی به نظر برسد، یک فیلم متوسط که احساسات تماشاگر را هوشمندانه به بازی میگیرد و در نهایت تبدیل میشود به تصویری غمخوارانه از افسردگی پس از زایمان. اگر «تالی» را به زن بودن شخصیتهای اصلی و تجربههای زنانهی آن در روایت محدود نکنید، با فیلمی پیچیده و انسانی مواجه میشوید که روی مخاطبش تاثیر عاطفی عمیقی دارد.
مارلوی «تالی» مثل جونو مکگاف، رایان بینگام و میویس گری فیلمهای قبلی در یک موقعیت مشابه گیر افتاده: «من دارم چه غلطی میکنم و چرا زندگیام به اینجا رسیده؟» رایتمن و کودی استاد پیدا کردن موقعیتهای داستانی از دل زندگی روزمره برای دست گذاشتن روی بحرانهای عمیق وجودی اند. مشکل مارلو هم این نیست که محکوم شده به شستن و ساییدن هرروزه و سر و ته زندگیاش آن طور که میخواهد به هم وصل نمیشود.
داستان دربارهی آدمی است که دارد عادت میکند به غرق شدن و متوجه فرو رفتن آرام آراماش به قعر دریای غمها نیست. «تالی» برای این ساخته شده که به مخاطبش یادآوری کند هیچ کس کامل نیست، هیچ آدمی. همه پر اند از ضعف و نقص و تلاش برای کامل به نظر رسیدن یک بازی فرسایشی و بدون نتیجه است. اولین گام برای غرق نشدن و نجات پیدا کردن، پذیرفتن کامل نبودن و دراز کردن دست برای گرفتن کمک است. ولی چه کسی میتواند ما را نجات بدهد؟
«تالی» هم شخصیت پیچیدهای دارد و هم قصهای با سیر غیرمعمول با این وجود دیابلو کودی قصد نداشته تا با فیلمنامهاش «باشگاه مشتزنی» و «اقتباس» را به چالش بکشد. پس به جای مهندسی ساختار و روایت و نمایاندن آن، فیلم بر اساس تاثیرگذاری عاطفی پیش میرود.
«تالی» از دریچهی احساسات و مانند قصههای پریانی به ذهن تماشاگر رسوخ میکند تا بهش بفهماند که همهی ما در مقاطع مختلف زندگی به بنبست میرسیم و به کمک نیاز داریم، هیچکس هم نمیتواند به دادمان برسد، به غیر از خودمان! شبیه یک معادلهی ریاضی است که بسط پیدا میکند و آخر سر برمیگردد سر همان متغیر اول.
بعد از چند تجربهی ناموفقِ رایتمن، «تالی» در فصل مردهی اکران به نمایش درآمد. با وجود آن که توسط منتقدها تحویل گرفته شده، نمیشود برای فیلم سرنوشت عجیب و غریبی را متصور شد. البته که اجرای شارلیز ترون را به سختی میتوان نادیده گرفت و بخش عمدهای از تاثیرگذاری فیلم هم مدیون حضور او است که فراتر از چالش فیزیکی برای پذیرفتن نقش، میتواند آسیبپذیری و بازیگوشیهای مارلو را به نمایش بگذارد و در آغوش تماشاگر گریه کند. اصلا این فیلمی است برای کسانی مانند مارلو که نیاز دارند تا کسی از یک دنیای دیگر بیاید و بغلشان کند.
ارسال نظر