محبوب ناشناس، آن فرشتهی نجاتِ زلزلهزدگان کرمانشاه
از زلزله شهرهای غربی کشور، سلبریتیهای زیادی برای کمکرسانی در کرمانشاه حاضر شدند. میلیاردها تومان کمکهای نقدی و غیر نقدی، از طرف مردم به دست آنان رسید تا در شرایط بحرانی زلزله خرج زلزلهزدگان شود. هر روز بسیاری از سلبریتیها با استفاده از فضای مجازی، با مردم ارتباط میگرفتند و درخواست کمک میکردند. نتیجه کار کمکهای نقدی و معنوی عظیم از کشور و جهان بود.
روزنامه صبح نو : بعد از زلزله شهرهای غربی کشور، سلبریتیهای زیادی برای کمکرسانی در کرمانشاه حاضر شدند. میلیاردها تومان کمکهای نقدی و غیر نقدی، از طرف مردم به دست آنان رسید تا در شرایط بحرانی زلزله خرج زلزلهزدگان شود. هر روز بسیاری از سلبریتیها با استفاده از فضای مجازی، با مردم ارتباط میگرفتند و درخواست کمک میکردند. نتیجه کار کمکهای نقدی و معنوی عظیم از کشور و جهان بود. در میان نمایش رسانهای سلبریتیها اما کسانی هم بودند که ناشناس و بیتوقع دست پدرانه خود را بر روی شانه زلزلهزدگان گذاشتند.
خود را آقای «شین» معرفی و تأکید میکند که دوست ندارد شناخته شود. اهالی شهر سرپل ذهاب اما او را خیلی خوب میشناسند. برای تشکر از او چند بیلبورد هم در سطح شهر آویزان کردهاند. روی یکی از بیلبوردها نوشتهاند: «آقای ... از زحمات جنابعالی و همکاران محترم شما که از ابتدای زلزله ویرانگر تابهحال در زمینه اسکان موقت و دائمی تلاش نمودهاید، کمال تقدیر و تشکر را داریم.» قهرمان شهر زلزلهزده، برای بیش از هزار خانواده شرایط اسکان مهیا کرده است، ویژگی اصلی او اما مهیا کردن اسکان نیست: «در روزهای ابتدایی وقوع زلزله، شرایط شهر، خیلی بغرنج بود. به بسیاری از اهالی کمکها بیشاز اندازه و به برخی دیگر، اصلاً نمیرسید.
همین مسأله باعث شد که به فکر چارهای بیافتم.» رساندن کانکس به دست کسی که واقعاً نیازمند است، هدف اصلی او شود: «درخواستها را دریافت میکردم و بلافاصله بعد از آن به محل چادرش میرفتم. یکبار در روز، نوبت بعد در شب و دفعه بعدتر هم در شرایط دیگری به او سر میزدم. اگر صحت گفتهاش ثابت میشد و جزو مشمولان به حساب میآمد، کانکس دریافت میکرد.» بعد از گذشت چهار ماه از زلزله، او هنوز به خانوادههایی که کمک کرده است، سر میزند و اگر خواسته دیگری داشته باشند اجابت میکند. قهرمان شهر، آدرس، تعداد خانواده و شرایط همه خانوادههایی را که به آنها کمک کرده از حفظ است و همه را به نام میخواند.
سه ماه بعد ازدواج کردیم
هر دو جوان هستند. سمانه 29 ساله و ایرج هم 31 ساله است. زوج جوان یک هفته قبل از زلزله، در روز تولد حضرت زینب (س) عقد میکنند و قرار میگذارند که تا چند هفته بعد، جشنشان را برگزار کنند و به زیر یک سقف بروند. آرزویی که البته با وقوع زلزله به تحقق نمیرسد. تمام جهیزیه سمانه در زیر آوار میماند و زن و شوهر مجبور میشوند در خانه والدینشان بمانند. سه ماه بعد اما داستان طور دیگری رقم میخورد. سمانه توضیح میدهد: «اسم ایشان را زیاد شنیده بودیم، بنابراین تصمیم گرفتیم که مشکلمان را مطرح کنیم. انجام ملاقات با آقای «شین» سه ماه طول کشید، از بس که سرش شلوغ بود. مشکلمان را درمیان گذاشتیم.
چند روز بعد برایمان جشن عروسی گرفتند.» روز تولد حضرت زهرا ؟س؟ جشن عروسیشان را برگزار کردند و به عنوان هدیه عروسی هم یک کانکس پانزده متری، با وسایل اولیه به عنوان جهاز، هدیه گرفتند. در گوشه خانه کوچک، وسایل خانهشان را چیدهاند. اجاقگاز، لباسشویی، آبمیوهگیری و یخچال را در کنار هم قرار دادهاند. وسایلی که البته هنوز از کارتن درنیامده است: «برق خانهمان هنوز وصل نشده است. به خاطر همین نمیتوانیم به طور کامل اینجا زندگی کنیم.» مشکلی که البته برای حلش سریع اقدام میشود. تنها دغدغه سمانه بعد از شروع زندگی زناشوییاش بیکاری شوهر است:
«قبل از زلزله شوهرم کارگر بود. بعد از زلزله کار سخت پیدا میشود.» سمانه اما شاکر است و با نگاه پرعشق به همسرش نگاه میکند. با آنکه تازه چند هفته از شروع زندگیشان میگذرد، سمانه برای شوهرش غذا هم پخته است. ایرج دستپخت او را دوست دارد: «بهترین غذایش مرغ آبپز است.» از دستپخت همسرش که تعریف میکند، بر روی صورت استخوانیاش لبخند عمیق و پرمهری نقش میبندد.
حمام کردنش سخت است
خانواده پرجمعیت هستند. هفت، هشت نفر بزرگسال و دو، سه بچه کوچک اعضای خانوادهاند. در کانکس کوچک یک تخت بزرگ بیمارستانی را هم گذاشتهاند، تختی که چون به پهنا جا نمیشود، کج قرار گرفته و بیش از نیمی از فضای خانه را اشغال کرده است. پسر خانواده، امیر، قطع نخاع است. بر رویش یک ملافه تمیز سفید کشیدهاند. از گوشه تخت، سوندش (کیسهای که ادرار در آن جمع میشود) آویزان است. پنکه روشن است، جهت پنکه درست در پشت تخت، جایی که او خوابیده است، قرار دارد. پدرش توضیح میدهد: «پنکه را روشن کردیم، چون مدام میگوید که از درون دارم میسوزم.» امیر جوان به نظر میرسد، هرچند که تمام موهای سرش سفید شده است، چند سال قبل از وقوع زلزله، در یک تصادف رانندگی، قدرت راه رفتنش را از دست داد.
پدرش توضیح میدهد: «ماهی سه تا چهار بسته پوشک بزرگسال استفاده میکند، هزینه اینها به ۷۰۰ هزار تومان هم میرسد.» البته او یک چمدان بزرگ هم دارو دارد. هزینههای دارو و مراقبت از او، تنها مشکلات خانواده نیستند: «مشکل بزرگ ما تخت امیر است. تختش خیلی بزرگ است و از در کوچک بیرون نمیرود. در زمان حمام کردنش به مشکل برمیخوریم. زمان زلزله تختهای کوچک بیمارستانی متحرک به ما نرسید. بعد از آن هم از هیچ مؤسسه خیریه یا حتی بهزیستی نتوانستیم تختی دریافت کنیم.» قهرمان شهر، قول مساعد میدهد که مشکل بزرگ خانواده را هم حل کند.
فرزندمان بعد از زلزله به دنیا آمد
با چشمان سیاه و درشتش به مهمانان زل زده است. رنگ صورتش به کبودی میزند. هرازچندگاهی ابروهای کلفت و تمام مشکیاش را درهم میکشد و نوک زبانش را آرام از دهان کوچکش بیرون میآورد. علی تازه بیست روزش است. بعد از وقوع زلزله و خراب شدن خانهشان، آنها مجبور میشوند شبها را در خیابان بخوابند. پدرش از روزهای زلزله میگوید: «شرایطمان خیلی بد بود. خانمم باردار بود و خانهمان هم خراب شده بود. نمیدانستیم که باید چه کار کنیم.» پدر علی اما خیلی زود با آقای شین آشنا میشود:
«من کارگر بخش دولتی یکی از ادارات شهر هستم. در زمان زلزله با ایشان به مشکلات زلزلهزدهها رسیدگی و در بسیاری از محلهها سرکشی میکردیم.» پدر جوان بسیاری از خانوادههایی را که نیازمند کانکس و رسیدگی بودند به قهرمان داستان معرفی کرده است: «من بسیاری از مردم شهر را میشناسم و میدانستم که شرایط هر کسی چه طور است.» علی شیرش را خورده و زمان خوابش رسیده، او اما هنوز هوشیار است و با چشمان بیآلایش مهمانانش را بدرقه میکند.
آقای شین به خانوادههای زیادی کمک کرده است. از خانواده آقای احمدی که برقکار است و در کمکرسانی به مردم شهرش، دستش بهشدت آسیب دیده است تا خانواده آقای توکلی که کمکم ساختن خانهشان را شروع کردهاند و به همه مردم شهر که هنوز وقتی ماشین او را از دور میبینند، برای صحبت درباره مشکلاتشان به طرفش میروند.
نظر کاربران
مردم زلزله زده هنوز خونه ندارند؟ هنوز محتاج كانكس اند؟ كانكس، يه ماه، دو ماه، نه صد سال!
دمش گرم جاش تو بهشته