چرا منوچهر آتشی چهرهی ماندگار شد؟
دوم مهرماه زادروز منوچهر آتشی است. فیض شریفی میگوید، اگر آتشی میدانست چند روز بعد از برگزیده شدن به عنوان چهره ماندگار، از دنیا میرود، این جایزه را نمیپذیرفت.
او معتقد است، روحیه وسیعالمشرب آتشی و گرفتاریهای مالی او باعث شد که به این سمت کشیده شود.
فیض شریفی، شاعر و منتقد ادبی، به مناسبت زادروز منوچهر آتشی عنوان کرد: میتوان گفت آتشی نیمای جنوب است؛ یعنی یک نوع بومیگری یا دیارگرایی بسیار شدید در آثار او دیده میشود. این بومیگرایی شامل توجه به مکانها و مناطقی مانند بوشهر و عسلویه است که خودش در فضای آنها زندگی و تنفس کرده است. این فضاها را بخصوص در «آهنگ دیگر» که اولین کتاب و بهترین کار اوست، بهشدت احساس میکنیم و میبینیم که از بس این فضاها را زیبا ترسیم کرده، چیزی برای شاعران جنوب باقی نگذاشته است.
او افزود: من برای نوشتن کتاب «شعر زمان ما» درباره آتشی، دو ماه تحقیق میدانی میکردم و برای این کار مرتب در سفر و رفتوآمد بودم. در این سفرها متوجه شدم که چرا آتشی اینقدر طبیعتستیز است؛ چون در جنوب بعد از عید ناگهان همه سبزیها و زیباییها نابود میشود. یادم به این شعر میافتد که: «تو مثل لاله پیش از طلوع دامنهها/ که سر به صخره گذارد/ غریبی و پاکی/ تو را ز وحشت توفان به سینه میفشارم/ عجب سعادت غمناکی!» وقتی در جنوب، هوا یا دریا طوفانی میشود و گرمای شدید میآید، انسانها باید پناه یکدیگر باشند، اما بعد از مدتی شعر آتشی ناگهان از صمیمیت با طبیعت فاصله میگیرد و گرفتار خشم به طبیعت میشود.
فیض شریفی
شریفی همچنین عنوان کرد: آتشی در «دیدار در فلق» بسیار به تهران هجوم میآورد، چون دوست دارد به دیار خود برگردد؛ اما این کتاب در عین حال کتاب خوبی بوده و همراه با «حریق باد» نصرت رحمانی جایزه گرفته است. آثار بعدی او «وصف گل سوری»، «اتفاق آخر» و «غزل غزلهای سورنا» است که آخری شگفتانگیز زیباست، اما «گندم و گیلاس» و «خلیج و خزر» را من دوست ندارم. میشود گفت «خلیج و خزر» از نظر ساختاری، شعر کوتاهی بوده که به آن آب بسته است، در حالیکه میتوانسته آن را در یک شعر کوتاه بگوید. یکی از مشکلات آتشی هم بازگشت به فضای روستاست.
او در ادامه اظهار کرد: اگر آتشی میدانست که میخواهد چند روز بعد بمیرد، جایزه چهره ماندگار را قبول نمیکرد. آتشی واقعا چهره ماندگاری بود. آن موقع که «آهنگ دیگر» منتشر شد، فروغ حسرت خورده و گفته بود، من میخواستم نام کتابم را «آهنگ دیگر» بگذارم، منظورش کتابی بود که با عنوان «تولدی دیگر» منتشر شد. اما آتشی دچار مشکلات خانوادگی شد و در سال ۶۰ یا ۶۱ هم از سروش اخراجش کردند. در دورهای در چنگان انبارداری میکرد. بچه داشت و در تنگنای مالی بسیار شدیدی گرفتار شده بود که به آن سمت کشیدندش، اما آن طرفی نبود و در فضای شعر دولتی سیر نمیکرد.
او افزود: آتشی ۲۱ کتاب شعر دارد و ۲۰۰۰ صفحه شعر سروده است. غیر از این ۲۰۰۰ صفحه هم شعرهای دیگری دارد که من بعضی از آنها را از مجله «کارنامه» قدیم استخراج کردهام. چند ترجمه هم انجام داد و جایزه گرفت. او شاعر تأثیرگذاری بود که بر همولایتیهایش و شاعرانی همچون فروغ، باباچاهی، سعید مهیمنی و... تأثیر گذاشت. زبان خاصی داشت که مخصوص خودش بود. اگر عادلانه نگاه کنیم، انتخاب او به عنوان چهره ماندگار حقش بود.
شریفی در ادامه یادآوری کرد: آتشی روحیه وسیعالمشربی داشت و با همه طیفهای ادبی در رفتوآمد بود؛ بنابراین شاعران دولتی بدشان نمیآمد او را در سیطره قلمرو خود معرفی کنند، اما او شاعر دولتی نبود.
او اضافه کرد: آتشی با جوانها خیلی خوب و راحت برخورد میکرد؛ جوری که آنها سردرگم میشدند که چگونه آتشی این همه به آنها احترام میگذارد. به نظرم او از ۱۰ شاعر برتر معاصر ایران از نیما به بعد است. «اسب سفید وحشی» و شاهکارهای دیگرش نشان میدهند که شاعر قدرتمندی بوده؛ هم در آثار کلاسیک و هم در شعرهای نیمایی و خصوصا شعر سپید. در شعرهای سپیدش ضعفهای خیلی کمی دیده میشود.
فیض شریفی در پاسخ به این پرسش که نظرش درباره اظهارات فروغ فرخزاد مبنی بر لزوم بازگشت آتشی به زادگاهش و نماندنش در تهران، گفت: فروغ عجله میکرد. درباره نادرپور هم عجله کرد، اما بعدا نادرپور شعرهای ماندگاری گفت. به نظر من اینقدر که تهران به این شاعران پروبال داد و آنها را برکشید، آنها به تهران پس ندادند. کسی همچون محمد بیابانی شاعر بسیار توانمندی است که الآن در جنوب دفن شده است؛ اگر او هم به تهران میآمد، چیزی از آتشی کم نداشت. به نظرم آتشی به تهران کملطفی کرده است.
او ادامه داد: فروغ هم که میگفت تهران او را خراب کرده، شاید منظورش از نظر شخصیتی بوده، وگرنه از نظر شعری آتشی با آمدن به تهران با موج نو و اندیشه پسامدرن آشنا شد و تحولی در شعرش به وجود آمد. الآن من ۲۰ کتاب دارم و در شهرستان غریبام، اما در تهران دو کتاب از کسی منتشر میشود و بعد شب و روز مصاحبه و... دارد.
شریفی سپس عنوان کرد: آتشی در سروش و تماشا کارهای ادبی زیادی انجام داد. نمیتوان گفت تهران خرابش کرد، تهران مشهورش کرد و به او اعتبار داد. تهران دشمن کسی نیست. آدم باید خود را با محیطش وفق دهد، البته آتشی شعری هم دارد که نشان میدهد با تهران اخت شده است. او سروده است: «من اما در همین شهر/ از بوستانی گذشتم و عشق را دیدم/ که ناگهانی از پس نارونی درآمد/ با دامن گلیرنگ و بی عینک آفتابی/ و لبخندی به سمت قلب شاعر هفتادسالهای/ شلیک کرد/ و هوا/ ناگهان بارانی شد» این شعر نشان میدهد که او با تهران اخت شده است.
او افزود: آتشی به اروپا هم رفت، اما نتوانست بماند و برگشت. اگر او به تهران نمیآمد و در فضای شهر خود میماند، کارهایش تکرار میشد. شاعر باید تجربه زیستمانی داشته باشد، مرتب نگاه کند، ببیند و کشف کند. شاید حتا اگر شاعری مثل حافظ هم به سفر میرفت و شهرهای دیگری را هم میدید، میتوانست شعرهای بهتری بگوید. البته باید به این نکته هم توجه کرد که به شاعرانی که روحیه روستایی دارند، ایراد میگیرند، درحالیکه لورکا هم روحیه روستایی داشت، اما شاعری جهانی شد و روحیه او دلیل بر غیرمدرن بودنش نبود.
به گزارش ایسنا، منوچهر آتشی، شاعر و مترجم، دوم مهرماه سال ۱۳۱۰ در دهرود دشتستان بوشهر متولد شد. به سال ۱۳۳۹ به تهران آمد و در دانشسرای عالی به تحصیل پرداخت. او در مقطع کارشناسی رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی فارغالتحصیل شد.
نخستین مجموعهی شعر آتشی با عنوان «آهنگ دیگر» در سال ۱۳۳۹ در تهران چاپ شد. مجموعههای شعر «آواز خاک» (۱۳۴۷)، «دیدار در فلق» (۱۳۴۸)، «وصف گل سوری» (۱۳۶۷)، «گندم و گیلاس» (۱۳۶۸)، «زیباتر از شکل قدیم جهان» (۱۳۷۶)، «چه تلخ است این سیب» (۱۳۷۸) و «حادثه در بامداد» (۱۳۸۰)، همچنین ترجمهی آثاری چون «دلاله» (تورنتون وایلدر)، «لنین» (مایاکوفسکی) و ترجمه داستان «فونتامارا» اثر ایناتسیو سیلونه که در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت، از آثار منتشرشدهی منوچهر آتشی هستند.
آتشی ظهر روز ۲۹ آبانماه سال ۸۴ در پی بیماری در بیمارستانی در تهران از دنیا رفت و برای خاکسپاری به زادگاهش منتقل شد. او چند روز پیش از درگذشتش به عنوان چهره ماندگار در زمینه ادبیات انتخاب شد، اما این انتخاب و پذیرفتن جایزه از جانب آتشی، با واکنشهای بسیاری مواجه شد و تا مدتها بحثبرانگیز بود.
ارسال نظر