رنگ زندگی روی آوار زلزله
دلش با تکان های زمین تکان خورده ، با همان زلزله ۷.۳ ریشتری که ۳ ماه پیش سرپل ذهاب را لرزاند. زلزله ای که هنوز ویرانی هایش برجاست؛ هرجا که سربرمی گرداند و نگاه می کند کوه آوار است که می بیند و زلزله زده هایی که از ۹۰ روز پیش زندگی در چادر و کانکس را تجربه می کنند.
اقای پورکند اهل کجا هستید؟
اهل سرپل ذهاب و محله فولادی.
محله فولادی همانجاست که می گویند که بیشترین تخریب را در سرپل ذهاب داشته؟
بله. محله ما بعد از زلزله دیگر قابل سکونت نیست. از همه جا بیشتر تخریب داشت و آن طور که می گویند حدود 105 نفر در همین محله به خاطر زلزله کشته داشتیم. حتی در همسایگی ما یک جشن تولدی بود که به خاطر ویرانی کامل ساختمان ، 39 نفر براثر زلزله در این ساختمان جانشان را از دست دادند.
خانه شما هم ویران شد؟
بله خانه من یک خانه دوطبقه بود. مادرم طبقه پایین زندگی می کرد و من و همسر و بچه هایم طبقه بالا.
چند تا بچه دارید؟
سه تا ، یک دختر دارم و دوتا پسر.
موقع زلزله چکار می کردید؟
موقع زلزله من سرپل ذهاب نبودم، در مسیر تهران به کرمانشاه بودم و تازه رسیده بودم کرمانشاه. فکر کنم ساعت از 9 شب گذشته بود که رفتم به یک مغازه و با مادرم تماس گرفتم. همان موقع من و مادرم داشتیم صحبت می کردیم، زلزله آمد و من از این طرف تلفن صدای جیغ و فریادهای همه را می شنیدم و حتی یک صدای وحشتناکی که فکر می کنم صدای تخریب بود. بعد هم تماس قطع شد و من با خودم گفتم خدایا خودت کمک کن، حتما خانه ما ویران شده و خانواده ام زیر آوار مانده اند .
چکار کردید؟
سوار ماشینم شدم و حرکت کردم به سمت سرپل ذهاب. در این مدت هم مدام با مادرم همسرم و بقیه اقوام تماس می گرفتم اما خط ها از دسترس خارج بودند تا اینکه بالاخره نیم ساعت بعد همسرم تلفنش را جواب داد و گفت که خودش کمی زخمی شده اما حال بقیه خوب است. گفت که همه ترسیده اند و زودتر خودم را برسانم .
کی رسیدید سرپل ذهاب؟
فکر کنم ساعت از ۲ شب گذشته بود. یعنی مسیر یک ساعت و نیمه را حدود ۴ ساعت طول کشید تا من بروم. چون نزدیکی های گردنه پاتاق کوه ریزش کرده بود و رفت و آمد به سختی انجام می شد.
اولین تصویری که از شهر زلزله زده خودتان دیدید چه بود؟
گردوخاک! شهر تاریک بود و همه جا پر از گردو خاک بود. انگار تمام سرپل پر از خاک باشد. هیچ جایی معلوم نبود. بعد صدای جیغ و فریاد و ناله مردم را شنیدم. البته اول که وارد شهر شدم دیدم ویرانی ها کمتر است خوشحال شدم اما وقتی به محله خودمان یعنی فولادی رسیدم و دیدم چقدر ویران شده شوکه شدم. تقریبا همه جا خراب شده بود. من زن و بچه ام را جایی در نزدیکی خانه پیدا کردم . آن موقع پشت سرهم پس لرزه می آمد و همه می ترسیدند . بچه ها گریه می کردند و آب هم پیدا نمی شد. ما تا صبح نه آب داشتیم نه پتو . فقط توانستیم یک آتش کوچکی روشن کنیم و همه تا صبح دورش بنشینیم. بعد نزدیکی های صبح مردم توانستند آوارها را تا اندازه ای کنار بزنند و جنازه قربانیان زلزله را بیرون بیاورند . خیلی شرایط بدی بود. به خاطر همین من بچه هایم را بردم به سمت ورودی شهر و نزدیک بیمارستان. بعد هم به این فکر افتادم که بروم ببینم چیزی از خانه ام سالم مانده ، آن موقع که داشتم می رفتم یاد بوم های نقاشی ام افتادم ، گفتم ببینم چیزی از آنها سالم مانده.
کارتان نقاشی است؟
بله زندگی من همیشه از نقاشی گذشته . مدتها کار نقاشی دیواری سازمان های مختلف را انجام دادم، کارهای زیباسازی شهر . تابلو هم کار می کنم اما چون شهر ما کوچک است، تمرکزم را روی همین بحث نقاشی دیواری گذاشته بودم. آن روز که رفتم داخل خانه ام تا بوم ها را بیرون بیاورم، خیلی ها می گفتند که آقا نرو خطرناک است. اما من دلم پیش نقاشی هایم بود. به هر زحمتی بود از بین ویرانه ها رفتم داخل خانه و بوم ها را پیدا کردم. خیلی هایشان شکسته بودند اما بعضی ها هم سالم بودند. همان موقع یاد رنگ هایی افتادم که چند روز قبل از زلزله خریده بودم ، حدود ۱۵ میلیون تومان پول رنگ آکرلیک داده بودم برای ایام عید و سفارش های این ایام که خیلی هایشان از دست رفت و یک مقداری سالم ماند.
ایده این نقاشی هایی که روی کانکس ها کشیدید از کجا آمد؟
من هم مثل بقیه اهالی شهرم همدردی مردم را با زلزله زده ها دیدم. از رسانه ها می شنیدم که مثلا علی دایی مدام به سرپل سر می زند یا جواد خیابانی چقدر در جمع آوری کمک های مردمی فعالیت کرده . به خاطر همین گفتم به رسم تشکر تصویر این عزیزانی را که بعد از زلزله ما را تنها نگذاشتند روی کانکس ها نقاشی کنم. اولین تصویری هم که کشیدم تصویر علی دایی بود . بعد هم تصویر جواد خیابانی را کشیدم که وقتی خبردار شد به من سر زد . بعد هم که قضیه نفت کش سانچی پیش آمد و من خیلی ناراحت شدم و برای این اتفاق هم یک نقاشی کشیدم. تصویر خانم فاطمه دانشور را در روستای کوئیک در دشت ذهاب کشیدم، تصویر سرهنگ کیومرث جعفری فرمانده پادگان ابوذر را کشیدم چون نیروهای ارتش خیلی به ما کمک کردند و وسیله های ما را از زیر آوارها با وجود خطرات فراوان بیرون کشیدند و نگذاشتند خود مردم وارد ویرانه ها بشوند. هدفم هم از کشیدن این نقاشی ها فقط تشکر از این چهره ها بود به خاطر نوع دوستی که داشتند و تلاش هایی که بی دریغ انجام دادند. فکر می کنم این تصاویر یک جورهایی امید به زندگی را به این کانکس ها برگردانده اند و یادمان می اندازند که ما در سختی ها تنها نبودیم و تنها نمی مانیم.
الان که سه ماه از زلزله گذشته با سرمای هوای این روزهای کرمانشاه چکار می کنید؟
خیلی سخت می گذرد. واقعا هوا سرد است . اینجا برف زیاد نمی آید اما سوز سرما از کرمانشاه به اینجا می رسد. بیماری های عفونی ریه و سرماخوردگی همه جا هست. پدرزن خود من به خاطر سرمای هوا داخل چادر بیمار شد و فوت کرد.
یعنی هنوز کانکس نداشت؟
نه کانکس هنوز به خیلی ها نرسیده، متاسفانه توزیع کانکس خیلی خوب نیست با این حال دل همه ما کرمانشاهی ها به لطف و مهربانی هموطنانمان خوش است که ما را در سخت ترین شرایط تنها نگذاشتند.
نظر کاربران
چه غم انگیز...
رفت شهرش و با اوار مواجه شد