کودکان کار افغانستانی از وضع دستفروشی در خیابانهای شهر میگویند
دعا میکنم خدا بیاید...
تشکیل دولت مرکزی افغانستان دلیلی شد تا بسیاری از پناهندگان افغانستانی در ایران از سوی کمیساریای عالی پناهندگان و دولت ایران برای بازگشت به کشورشان تشویق شوند. این طرح که بازگشت داوطلبانه نام داشت، در سالهای اول با استقبال گسترده افغانستانیها روبهرو شد.
مهمترین مشکلات کودکان کار افغانستانی را میتوان به شرح زیر طبقهبندی کرد:
محرومبودن از حق آموزش و رفتن به مدرسه؛ اگر کار طولانی و خستهکننده، وقت و توانی برای درسخواندن باقی بگذارد، این کودکان نمیتوانند از مدرسه استفاده کنند. کودکانی که کارت اقامت قانونی دارند، باید شهریه بپردازند که پرداخت آن برایشان دشوار است. بهعلاوه هزینه تهیه کتاب و لوازمالتحریر که اندک هم نیست و باید به آن اضافه شود. این کودکان نمیتوانند از حمایتهای آموزشی- اجتماعی سازمانهای غیردولتی که شامل سوادآموزی هم میشود، استفاده کنند، زیرا این سازمانها به موجب قانون از ارایه خدمات به این کودکان منع شدهاند.
٧ بچه هستیم با پدری نابینا و بیکار
چند سالت است؟
حمیرا جلالی هستم، ١٧سال دارم.
اهل افغانستان هستم ولی تهران به دنیا آمدم.
خانواده داری؟
بله.
شغل پدر و مادرت چیست؟
مادرم خانهدار است. پدرم نابینا و بیکار است.
چند تا بچه هستید؟
٧ تا هستیم . ٤ خواهر و ٣ برادر.
بچه پنجم.
درس خواندهای؟
نه.
چرا درس نخواندی؟
شناسنامه ندارم. از طرفی هم پول نداشتیم. اجازه تحصیل ندارم. قانون نمیگذارد.
از ٤سالگی رماتیسم گرفتم و سخت بیمار شدم و کمکم قدرت راهرفتن را از دست دادم. از طرفی تأمین هزینههای بیمارستان خیلی زیاد بود. به خاطر همین از همان دوران تا الان از ویلچر استفاده میکنم.
انجام کارهای روزانه برایت سخت است؟ کسی برای انجام کارها کمکت میکند؟
بله، خیلیوقتها برای انجام کارهای شخصی از مادرم کمک میگیرم.
چرا تصمیم گرفتی فروشندگی کنی؟
نیاز به پول داشتیم. پدرم نابیناست و توان کارکردن ندارد.
اولین بار کسی به تو گفت باید فروشندگی کنی یا خودت تصمیم گرفتی؟
خیر، خودم تصمیم گرفتم کار کنم.
چه چیزی میفروشی؟
جوراب.
چرا جوراب؟
مردم جوراب بیشتر خرید میکنند.
جنس دیگری را هم برای فروش انتخاب کردهای؟
خیر، فقط جوراب میفروشم.
روزی چقدر درآمد داری؟
١٠ تا ١٥هزار تومان روزانه فروش دارم.
چه زمانهایی بیشتر میفروشی، چه زمانهایی کمتر؟ مشتریها چه زمانی بیشتر میشوند؟
بعدازظهرها بیشتر فروش دارم. صبحها کمتر مشتری دارم. معمولا آخر هفته از چهارشنبه تا جمعه بیشتر فروش دارم. معمولا بین ٢٠ تا ٢٥هزار تومان فروش دارم.
چه ساعتی از خانه میزنی بیرون؟
٩ صبح.
چه زمانی به خانه برمیگردی؟
٥ بعدازظهر برمیگردم.
کسی تو را مجبور کرده کار کنی؟
خیر، خودم خواستم کار کنم.
با درآمد کارت چه کار میکنی؟ باید آن را به کسی بدهی؟ میتوانی بخشی از آن را برای خودت برداری؟
درآمدم خرج اجارهخانه و دارو و پول آب و برق و گاز و تلفن میشود. چیزی برای خودم نمیماند.
خیر، به هیچوجه خجالت نمیکشم. خوشحال هستم از اینکه برای هزینههای زندگی خانواده کار میکنم.
برخورد مردم چطور است؟ بهخصوص وقتی میبینند یک دختری در سن تو روی ویلچر دستفروشی میکند؟
دلسوزی دارند و مهربان هستند.
تا حالا شده کسی مسخرهات کند یا بخواهد آسیبی بزند؟ دزدی چطور؟ شده کسی بخواهد درآمدت را بردارد و ببرد؟
خیر، خوشبختانه از این اتفاقها پیش نیامده است.
در خانه تلویزیون داری؟
بله، تلویزیون داریم.
کارتون هم نگاه میکنم. فرقی ندارد، هرچی باشد نگاه میکنم. دوست دارم.
شعر هم بلدی؟ اگر بلدی یکی برایمان بخوان.
سواد ندارم. شعر بلد نیستم.
میبینم موبایل هم داری...
بله، موبایل دارم.
اگر دیر کنی کسی هست که نگرانت شود و زنگ بزند که مثلا تا الان کجا بودهای؟
بله، مادرم همیشه نگران میشود و تماس میگیرد.
در زندگیات بیشترین کسی را که دوست داری، کیست؟ چرا؟
پدر و مادرم را خیلی دوست دارم، چون خیلی زحمت میکشند.
از چه کسی بدت میآید؟ کسی هست که بیشتر تو را اذیت کند و از دستش عصبانی باشی و نخواهی او را ببینی؟
از کسی متنفر نیستم. کسی تا حالا در زندگی مرا اذیت نکرده.
فرض کن سه تا آرزو داری که میتوانی آنها را بگویی. آن آروزها چیست؟
حالم خوب شود، خانوادهام خوشبخت شوند، همه مریضهای دنیا شفا پیدا کنند.
بین تفریحها کدام یکی را بیشتر دوست داری؟ بازی کنی، تلویزیون تماشا کنی یا چه سرگرمیای؟
همه این تفریحها را دوست دارم.
بله.
بیشتر چه چیزهایی میکشی؟
بیشتر عکس گل میکشم.
دوست دارم در آینده معلم خوب و مهربانی بشوم.
آرزویم این است معلم شوم
عصمتالله اکچزی.
١٤ سال.
اهل افغانستان هستم ولی در روستای قردین شهرستان ساوه به دنیا آمدهام.
بله.
پدرم دستفروش است و مادرم خانهدار.
٨ تا بچه هستیم؛ ٤ خواهر و ٤ برادر.
حدود ٢٠ سال.
بچه دوم هستم.
نه.
چون پول نداشتیم.
برای حل مشکلات زندگی و برای اینکه گرسنه نباشیم.
خیر؛ خودم تصمیم گرفتم که کنار پدرم کار کنم؛ از ٧سالگی شروع کردم.
جوراب.
جنسهای دیگری هم میفروشم؛ آدامس، بیسکویت ویفر، دستمال کاغذی و شلوار گرمکنی؛ پیشانیبند هم میفروشم.
بین ٢٠ تا ٣٠هزار تومان درآمد دارم.
جمعهها بیشتر فروش دارم. معمولا صبحها بیشتر از بعدازظهر است. دم عید مشتریها بیشتر میشوند؛ البته من ایام نوروز خصوصا سیزدهبدر تخمه و بلال اطراف دریاچه تفریحی ساوه میفروشم.
٩ صبح از خانه بیرون میآیم و ساعت ١٢ برمیگردم؛ بعدازظهرها هم ساعت ٧ به خانه برمیگردم.
نه؛ خودم دوست داشتم کار کنم.
مدرسه نرفتم و سواد ندارم ولی پولشمردن را خوب بلد هستم.
بله؛ با پدرم کار میکنم و همیشه بعد از کار با اتوبوس به خانه برمیگردیم.
باسواد بشوم، پول زیاد داشته باشم، بتوانیم خانه برای خودمان داشته باشیم و... همینها!
فوتبال را خیلی دوست دارم.
بله؛ عکس اعضای خانوادهام را میکشم.
معلم بشوم.
با غریبهها حرف نزن!
فال.
داشتم این را نگاه میکردم (اشاره میکند به هلیکوپتر کنترلی!)
بله. آقای صاحب مغازه آن را آورده بود بیرون، پرواز کرد. کنترل دستش بود و رفت بالا تا گیر کرد به سیمهای برق! بعد با چوب آن را آورد پایین دوباره برد توی مغازه.
١٥٠هزار تومان.
پرسیدم. یکبار من پرسیدم، یکبار خواهرم.
چرا دوبار پرسیدید؟
شاید ارزان به خواهرم بگوید!
نه.
گران است.
برادرم میخرد میآورد. من نمیدانم. یعنی یکبار با او رفتهام ولی بلد نشدهام.
برادرت چندسالش است؟
٥ سال بزرگتر. خودش میگوید ٦سال ولی مادرم میگوید ٥سال!
خودت چند سالت است؟
١٠سال.
اهل کجایی؟
تهران به دنیا آمدم ولی پدرم و دو خواهرم افغانستان دنیا آمدند.
چند بچه هستید؟
٦ تا. ٢ خواهر، ٤ برادر.
تو چندمین بچه هستی؟
آخر.
خودت میتوانی فالهایی را که میفروشی، بخوانی؟
بعضی کلمهها را بلدم.
درس خواندهای؟
نه ولی برادرم چند تا را یادم داده.
برادرت مدرسه رفته؟
قبلا سه کلاس رفته.
الان هم میرود؟
دیگر نمیرود.
چرا؟
نمیدانم.
پدرت هم کار میکند؟
پدرم اینجا نیست؛ افغانستان است.
آنجا چه کار میکند؟
پول میفرستد برای مادرم.
خب چرا نمیروید پیش پدرتان؟
مادرم میگوید ما اگر برویم حواسش پرت میشود و نمیتواند درست کار کند.
برادرت این بستههای فال را چند تومان میخرد؟
دوهزار تومان.
چند تا در هر کدامشان هست؟
١٠٠ تا.
هر کدام را چند میفروشی؟
هر چقدر بدهند میفروشیم؛ ٥٠٠ تومن، ١٠٠٠ تومان....
روزی چقدر درآمد داری؟
١٠هزار تومان یا ١٢هزار تومان.
با پولش چه کار میکنی؟
میدهیم به مادرم.
کسی دیگر هم هست که با تو بیاید اینجا فال بفروشد؟
بله؛ خواهرم آن طرف پارک است.
میتوانی به او بگویی بیاید اینجا؟
نه!
چرا؟
دوست ندارد با شما صحبت کند!
چرا دوست ندارد؟ من که کاری نکردهام!
نه اینکه به خاطر شما. میگوید زیاد با غریبهها حرف نزنیم.
خانهتان کجاست؟
اسلامشهر.
از اسلامشهر هر روز میآیی سیدخندان؟
هر روز نه؛ امروز ولی آمدیم.
چرا؟
خواهرم گفت بالاتر بیاییم.
میدان هفتتیر.
١٢ سال.
١٠ صبح.
کی برمیگردید خانه؟
٦ یا ٧.
دوست داری مدرسه بروی، درس بخوانی؟
نه!
چرا؟ اگر نروی که باسواد نمیشوی.
اگر بروم، دیگر نمیشود کار کرد.
غیر از آن هلیکوپتري که به من نشان دادی، چه چیز دیگری دوست داری؟
ماشین.
ماشین کنترلی؟
نه؛ واقعی. مادرم را سوار کنیم برود بیرون.
خب مگر مادرت نمیتواند خودش بیرون برود؟
زانویش درد میکند، میخوابد.
همیشه میخوابد؟!
نه که بخوابد، دراز میکشد.
کار نمیکند؟
کار میکرد، الان نمیکند.
چرا؟
زمین خورد، شکست!
یعنی پایش شکسته؟!
شکسته بود ولی الان بسته.
چند وقت است؟
یک سال است.
دکتر نرفتید؟
نمیدانم؛ رفت ولی خوب نشد.
چرا خوب نشد؟
یعنی دکتر نبود. با برادرم یکجایی رفت که شب وقتی آمد، دور پایش را با پارچه بسته بودند. درد میکرد.
پس هنوز خوب نشده.
نه.
دوست داری یک روز دکتر بشوی، پای مادرت را خوب کنی؟
نه؛ مادرم میگوید دعا کنیم خوب میشود.
تو هم دعا کردی؟
بله.
دیگر چه دعایی کردی؟
دعا کردم خدا بیاید.
کجا بیاید؟
واقعی که نه ولی مثلا خواب ببینم، بعد من به او بگویم.
چه چیزی بگویی؟
نمیدانم... (دیگر جواب نمیدهد).
بله.
چقدر باید بدهم؟
هر چقدر دوست داری.
خودت برایم باز میکنی؟
بله.
چه چیزی نوشته؟ هر کلمهای را که در آن بلدی بخوان.
نه... (فال را دستم میدهد، میدود و میرود).
نظر کاربران
بهترین کاری که برای این مردم میشه کرد پخش رایگان وسایل جلوگیری از بارداریه .
این مردم واقعا مظلوم اند. گیر جبر زمانه افتادن.از طرفی ادم های جاهلی که فکر میکنند با انتحار به بهشت میرسند امنیت را از مملکتشون گرفتند از طرف دیگه روس ها و امریکایی ها به این سرزمین و این مردم به چشم یک پایگاه و محل برای توسعه قدرتطلبی خودشون نگاه میکنند.
مسئولین ما که به خود ما هم پاسخگو نیستند اما کاش مردم اگر کمکی از دستشون بر میومد برای این مردم میکردن.کو ادعای اریایی گری؟ کو ادعای شیعه گری؟ سر قبر کوروش رفتن و فروهر انداختن گل گردن یا پختن خورشت قیمه و شله زرد هنر نیست و نشانه ایرانی بودن یا شیعه بودن نیست نشانه ایرانی بودن یا شیعه بودن اینه که کاری برای برادران و خواهران واقعی خودمون بکنیم.
ایرانیا به خودشون رحم نمی کنن چه برسه به این مردم مظلوم .
خداوند یاور درماندگان و بی پناهان باشد .
من که یه خیاط افغانستانی می شناسم ،براش تبلیغ می کنم و خودمم لباس براش می برم ،این کمکی است که از دست من بر میاد
چه لزومی دارد اینهمه بچه تو شرایطی ک پول نیست
چقدر هم بچه آوردند....حتما حالشان خوب است که اینقدر زادوولد می کنند.