دزدانی که سالها از دست پلیس فراری بودند
آن زمان در گشت پلیس آگاهی خدمت میکردم. با موتور ۷۵۰ سیسی در خیابانهای مرکزی تهران برای مبارزه با کیفقاپی گشت میزدیم. گروه ۱۰ نفرهای بودیم که با پنج موتور در مناطقی که مراکز تجاری یا بانکهای زیادی داشت، گشت میزدیم و کیفقاپهای زیادی را دستگیر میکردیم.
ظهر ۲۲ مرداد سال ۸۵،همراه با یکی از گشتهای دیگر به خیابان جمهوری رفتیم و قرار شد که منطقه تحت پوششمان را وسیعتر کنیم و به فاصله کوتاهی از هم در خیابانها گشت بزنیم تا اگر تبهکاری را شناسایی کردیم و از دستمان فرار کرد، واحد دیگر بتواند جلوی فرارش را بگیرد.
خیابان جمهوری و ولیعصر(عج)، سه راه جمهوری و زیرپل حافظ را گشت زدیم و مورد خاصی ندیدیم. البته باید این را هم بگویم وقتی ما در خیابانها گشت میزدیم، دزدهای زورگیر یا کیفقاپ به هم خبر میدادند که گشتهای موتورسوار آگاهی توی خیابانها هستند و آنها کارشان را تعطیل میکردند؛ چرا که دستگير شدنشان ردخور نداشت.
نزدیکیهای ساعت پنج عصر که هوا هم خیلی گرم بود، به سمت بهارستان رفتیم. واحد همراهمان ۵۰۰ متر جلوتر از ما بود. همینطور که در خیابان بهارستان میچرخیدیم، دیدم موتور سواری با سرعت به یک عابر پیاده که مردی ۵۰ سالهاي بود نزدیک شد و ترک نشین آن، کیف را از دست مرد میانسال قاپید.
عابر پیاده خشکش زده بود و دزدهای جسور هم خوشبختانه متوجه حضور ما نشده بودند و نمیدانستند که ما فقط با آنها ۱۰۰ متر فاصله داریم. بدون اینکه نزدیکشان بشوم به ترکنشینم اشاره کردم که با ترک نشین واحد جلویی بیسیم بزند و بگوید که دونفر کیفقاپ پشتشان هستند و سرعت را برای عملیات دستگیری كم كنند. قرارم این بود که در تقاطعی که چراغش قرمز است و ماشینها پشت چراغ ماندهاند و امکان کمی برای فرار دزدان وجود دارد، آنها را غافلگیر کنیم.هنوز یک دقیقه از سرقت نگذشته بود که دزدان موتورسوار این بار کیف زن جوانی را از دستش قاپیدند. زن نمیخواست کیفش را از دست بدهد و روی زمین کشیده شد ولی دزدان کار خودشان را کردند.
وقتی به چهارراه سیروس رسیدیم، دو جوان کیفقاپ متوجه شدند که همكارانم راهشان را بستهاند و برای فرار از دستمان به داخل خیابان باریکي پیچیدند؛ ما با سرعت خودمان را به آنها رساندیم و با نشان دادن اسلحه از راننده خواستیم توقف کند ولی سرنشین او به موتورمان لگد زد و با این کار قصد داشت تعادلمان را بهم بزند تا زمین بخوریم و از دستمان فرار کنند.خوشبختانه با توجه به آموزشهای ویژه موتورسواری که برای اینگونه عملیاتهادیده بودم، موفق شدم تعادلمان را حفظ کنم و به تعقیب و گریز ادامه بدهم. سرنشین من برای اینکه آنها را مجبور به تسلیم کند، چند بار ایست داد و سه شلیک هوایی کرد ولی این دزدان جسورتر از آنی بودند که دیده بودیم.
پیش خودم گفتم اگر نتوانم دزدان راتوی همین چند دقیقه بگیرم دیگر نمیشود آنها را گرفتار کرد؛ چرا که بسیار حرفهای بودند و نمیخواستند دم به تله بدهند. گاز موتورم را گرفتم و خودم را رساندم به موتور دزدان و پیش از اینکه بخواهند به موتورمان لگد بزنند، آنها را با ضربهای منحرف کردم. راننده نتوانست کنترل موتور را حفظ کند و زمین خورد. از شانس اکیپ دیگر هم پشت ما میآمد. وقتی دزدها روی زمین افتادند،در حالی که کیفهای سرقتی هم دستشان بود با پاي پیاده فرار کردند و ما نيز به همان شكل به تعقیب و گریز پرداختیم. با شلیکهای هوایی یکی از آنها را دستگیر کردیم و نفر دوم را یکی از همکارانم که تکواندوکار بود و بدن ورزیدهای داشت، موفق به دستگیریاش شد.هوای گرم بود و استرس و دوندگی نفسمان را بریدهبود. دزدها را که مردم زیادی دورشان حلقه زده بودند به کارگاه آهنگری که در همان نزدیکی بود، بردیم. صاحب کارگاه که وضعمان را دید برای ما و دزدها آب آورد. وقتی کمی نفسمان سر جایش آمد، به مردم توضیح دادیم که این دو جوان دقایقی پیش کیف زن و مردی را در خیابان دزدیدهاند. بعد از آن توضیحات عملیات را به مركزگفتم و خواستم برای انتقال دزدان به اداره اعلام شده، واحد كمكي بفرستند.
با آمدن واحد کمکی، دزدها را دستبند زده به اداره بردیم. آنها در ابتدای بازجویی ادعا کردند که برای اولین بار است که دست به دزدی زدهاند. چند دقیقه بعد سردار رجبی، رییس پلیس آگاهی که چند سال قبل رییس اداره اطلاعات جنایی بود برای تشکر از ما به دفترمان آمد و تا دزدان را دید به سمت یکی از آنها آمد و گفت: پیمان خرگوش، فکر میکردی بچهها اینطور توی خیابون شکارت کنن؟ بعد رو به ما کرد و گفت که این دزد دو سال است که دم به تله نمیدهد و ما کار بزرگی کردهایم. بعددستور داد که رییس اداره مالی به هر کداممان ۱۰۰ هزار تومان پاداش نقدی بدهد. با انتقال متهمان حرفهای به اداره هجدهم که جرایم کیفقاپی را مورد رسیدگی قرار میداد، آنها با تحقیقات میدانی موفق به شناسایی صدها مالباخته شدند.
دستگیری این دزدان در سراسر اداره پیچیدهبود و هر کدام از همکاران که در محوطه ما را میدید، ميگفت که کار بزرگی کردهایم و دزدی را گرفتهایم که در آخرین عملیات برای دستگیری از طبقه سوم خودش را پایین پرت کرده و از دستشان گریختهبود.
اما اتفاق عجیبتر این بود که صحنه تعقیب و گریز ما و لحظه بازداشت متهمان در صفحه حوادث یکی از روزنامهها چاپ شد. چند هفته بعد خبرنگاری که از این عملیات بدون آنکه ما اطلاع داشتهباشیم، گزارش تهیه کرده بود، ما را در پلیس آگاهی دید و خودش را معرفی کرد. وقتی از او پرسیدیم چطور موفق شده از صحنههای تعقیب و گریز گزارش تهیه کند، گفت زمانی که ما را در حال تعقیب و گریز دیده بدون هدر دادن یک لحظه، موتوری را کرایه کرده و ما را تعقیب کرده و مدام با دوربینش عکس انداختهاست و پس از بازداشت دزدان به دفتر روزنامهشان برگشته و همه جزییات را همراه با عکسها منتشر کرده است.
نظر کاربران
باسلام . خدا حفظشان کند که نگاهبان جان و مال مردم هستند.