مهرداد عربستانی . استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت: تعارض سیاسی را میتوان تنش بین پیکره ساختاریافته سیاسی- که در آن هر بخشی دارای جایگاهی است- و آن بخشی دانست که جایی برایش در این پیکره وجود ندارد یا اینکه در برابر جایی که برایش تخصیص داده شده است، مقاومت میکند.
مهرداد عربستانی . استاد دانشگاه تهران در روزنامه شرق نوشت: تعارض سیاسی را میتوان تنش بین پیکره ساختاریافته سیاسی- که در آن هر بخشی دارای جایگاهی است- و آن بخشی دانست که جایی برایش در این پیکره وجود ندارد یا اینکه در برابر جایی که برایش تخصیص داده شده است، مقاومت میکند. غیرسیاسیکردن اعتراضات و تقلیل آنها به «اعتراض منهای سیاست» و «مطالبات بحق»
یعنی آنچه میتوان جایی در پیکره مستقر سیاسی به آن تخصیص داد- به معنای نادیدهگرفتن ماهیت تنش و گریز از ترومای رویارویی با امور فروکوفته است. گمان نکنم کسی وجود نارضایتی و ظهور آن در قالب فوران خشم را در اعتراضات اخیر انکار کند؛ خشمی که به روشنی در رفتارهای تند معترضان تجلی مییافت، تجلیاتی که مشخصا نشانه ناکامی و احساس گیرافتادن است و امری نادیدهگرفتهشده را حداقل در نظر اهل کاوش به صحنه میآورد. به عبارت دیگر خشم و نفی همراهش به چیزی بیش از مطالبات قابلتعریف در نظام نمادین غالب دلالت دارد، چراکه در غیر این صورت با این فوران خشم و نفی همراه نمیشد. این مازاد یا باقیمانده نظام نمادین غالب، همان چیزی است که باید توجه و حساسیت ما را برانگیزد. برای روشنکردن این موضوع مایلم به چگونگی خطاب به معترضان اشاره کنم و به طور خاص منظورم طیفی از خطابهای هنجاری است که با تفکیک معترض بد از خوب و رفتار درست از غلط میکوشد نظم نمادین بههمریخته را سامان دهد و از سرگشتگی و آشفتگی ناشی از تجلی ورطه یا خلأ بکاهد. ولی این سروساماندادن هنجاری و عجولانه اگر بدون داخلکردن امر مستثناشده در نظام نمادین صورت بگیرد، ممکن
است به هزینه ازدسترفتن معنا تمام شود. ساماندهی نظام نمادین یا معنادهی، اساسا کاری است که همه به طور مداوم به آن مشغولاند و اصولا نمیتواند مورد قضاوت اخلاقی قرار گیرد.
آنچه میتواند مورد نقد واقع شود، نادیدهگرفتن و غفلت از چیزی است که بیرون نظام نمادین غالب باقی مانده است و اجازه ورود نمییابد؛ امر مازادی که همیشه توان بازگشت و گشودن ورطه و تهدید سامان نمادین را دارد. اگرچه این روزها بسیار درباره این اعتراضات نوشته و گفته شده است، ولی به تصور نگارنده اگر بخواهیم تلاش کنیم این اعتراضات را بفهمیم، لازم است ورای علایق گروهبندیهای سیاسی، یا حداقل با فاکتورگرفتن موقت این گروهبندیها، آنها را مانند بخشی از نشانگانی بنگریم که به امری نسبتا پنهان یا بهزباننیامده، دلالت دارند.
نشانگانی که با نشانههای دیگری که در تحقیقات انجامشده درباره ایران به دست آمدهاند، کامل میشود؛ اموری مثل تمایل بالا به مهاجرت (مغزها؟) از کشور، تجربه بیشترین احساسات منفی (از جمله خشم) در سطح دنیا و ناامیدی نسبی اجتماعی. دیدن پدیده اعتراضات به منزله نشانگان به آن معناست که الزاما کمیت معترضان نیست که اهمیت تشخیصی دارد، بلکه کیفیت واقعه است که به تشخیص کمک میکند. با کمک از استعارهای طبی، یک زخم کوچک برای تشخیص جذام کافی است؛ مهم کیفیت و محتوای زخم است. بيتوجهي به این زخم و انکار اهمیت آن البته منجر به نادیدهگرفتن عفونتی مرگبار در بدن خواهد بود که تبعات آن قابلپیشبینی نیست.
در اینجا، با تأسف، آنچه این نشانگان اجتماعی نشان میدهد، ناکامی، استیصال و آن چیزی است که احساس «بیتحرکی وجودی» یا «گیرافتادگی» نامیده میشود. احساسی که ناشی از نداشتن چشماندازی روشن و رو به رشد برای آینده است. مشکل از آنجا نشئت میگیرد که از پذیرش وجود این ورطه و فقدانی که منبع تمنّاست، طفره برویم و آن را انکار کنیم و هویتی برای سوژه معترض متصور شویم که کماکان راه بروز ناگفتهها را به نظام نمادین یا گفتمان روزمره مسدود کند. در این صورت سوژه معترض همچنان خویش یا بخشی از خویش را خارج از نظام نمادین غالب یافته و بیمعنایی و بیقراری ادامه پیدا میکند.
این همان امری است که به تشدید گفتمان هیستریک منجر میشود؛ گفتمانی که نفی دائم و گسترده، امتناع گفتوگو و خشم پیامدهای آن هستند. در واقع هیستریک از مکانی که در نظام نمادین به او تحمیل شده راضی نیست، چراکه خواهش و فقدانی را که او تجربه میکند، از این نظام نمادین مستثنا شده و نادیده گرفته میشود. سوژه هیستریک در معامله با جامعه احساس غبن میکند، چراکه بسیار داده و اندکی پس گرفته است.
بنابراين این سوژه به طور مرتب آن جایگاهی را که این هویت و مکان را در نظام نمادین برایش تعریف کرده زیر سؤال میبرد و به چالش میکشد: آنی نیستم که میگویی، آنچه میخواهم نزد تو نیست.
راه برونرفت البته پذیرش واقعیت وجود این فقدان و تأمل و چارهاندیشی برای تغییر است. ساختن نظام نمادین جدیدی که مکانی برای تمنّاهای مستثناشده و جبران فقدانها ایجاد کند. البته چنین پذیرشی ممکن است دردآور یا تروماتیک باشد، ترومایی که شاید بخش جدا نشدنی هر رشد و توسعهای باشد. راه فاجعهآمیزتر البته طفرهرفتن از این مواجهه و باور آن هویت تحمیلی است که فقدان را مستثنا کرده و از معادله حذف میکند. البته این راه یک مزیت دارد و آن این است که به این صورت دیگر لازم نیست اقدامی صورت بگیرد، مجازات بلاگردان کفایت میکند.
میتوانیم این روایت را از انتها نیز بنگریم. میزان تصدیق فقدان و وقوف به وجود آن، به اندازه اقدامات صورتگرفته برای جبران این فقدان و میزان تغییری است که در نظام نمادین ایجاد میشود. سؤال این است که چقدر تغییر در نظام نمادین غالب قابلمشاهده است؟ و چه اقداماتی برای جبران این فقدانها صورت گرفته است؟ در کجا و چگونه فقدان در حال تولید یا در حال جبران است؟
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر