سرنوشت شوم یک دعانویس فاسد
زنی که مورد وسوسه های شیطانی یک دعانویس افغانی در مشهد قرار گرفته بود پس از پاشیدن اسید به صورت وی، او را با ضربات چکش کشت.
در حسرت داشتن فرزند می سوختم از چند سال قبل که ازدواج کرده بودم بچه دار نمی شدم، از نگاه های دیگران بدم می آمد همیشه احساس می کردم اطرافیانم مرا «اجاق کور» می دانند برای داشتن فرزند به هر دری زدم و به پزشکان متعددی مراجعه کردم اما...
این ها بخشی از اظهارات زن ۳۲ ساله ای است که روز گذشته خود را تسلیم نیروهای انتظامی کرد و پرده از راز یک جنایت برداشت. او که پس از ۲۴ ساعت جنگیدن با وجدان خود، به کلانتری مراجعه کرده بود به افسر نگهبان گفت: دعانویس افغانی را در منزلم کشته ام و هم اکنون جسد او داخل اتاق است.
با اظهارات این زن، بی سیم نیروهای انتظامی به کار افتاد و ماجرای قتل مرد افغانی به نیروهای گشتی اعلام شد. دقایقی بعد زن جوان در خودروی پلیس نشست و مأموران به سمت منزل وی حرکت کردند.با اشاره زن جوان، خودرو پلیس در مقابل منزل وی توقف کرد و مأموران به داخل منزل رفتند. آنان با مشاهده جسد مرد افغانی که به طرز فجیعی کشته شده بود بلافاصله با تلفن همراه قاضی ویژه قتل عمد تماس گرفتند و وقوع یک جنایت را به وی اطلاع دادند.
لحظات به کندی سپری می شد زن جوان سرش را میان دستانش گرفت و در حالی که حلقه های قانون بر دستانش گره خورده بود در گوشه اتاق نشست. گرچه از آینده وحشت داشت اما از این که توانسته بود عفت خود را حفظ کند خوشحال به نظر می رسید. چشمان اشکبارش را با گوشه چادر پاک کرد و در افکار خود غوطه ور شد.
مأموران انتظامی در حال فراهم کردن مقدمات انتقال جسد به پزشکی قانونی بودند که خودرو قاضی ویژه قتل به داخل کوچه پیچید و در مقابل منزل توقف کرد.
با حضور قاضی علی اکبر صفائیان در محل ارتکاب جنایت، بررسی های قضایی در این باره آغاز شد. جسد مربوط به مردی افغانی بود که صورتش بر اثر پاشیدن اسید سوخته و سرش نیز با ضربات چکش شکسته بود. چهره خون آلود مرد افغانی بیانگر آن بود که حدود ۶۰ تا ۶۵ سال از عمرش می گذرد. آفتابه ای که زن جوان با آن به روی مرد افغانی اسید پاشیده بود به همراه چکش (آلت قتاله) ضبط شد.
مقام قضایی پس از انجام تحقیقات اولیه و جمع آوری اسناد و مدارک مستندی که در محل ارتکاب جنایت باقی مانده بود دستور حمل جسد به پزشکی قانونی را صادر کرد.
قاضی صفائیان سپس از زن جوانی که خود را عامل این جنایت می دانست خواست تا چگونگی ماجرا را شرح دهد. او نگاه غم بارش را از زمین برداشت و آهی از ته دل کشید و گفت: با آن که سال ها از ازدواجم می گذشت بچه دار نمی شدم. داشتن یک فرزند برایم آرزویی دست نیافتنی بود حاضر بودم همه اموالم را از دست بدهم اما خنده های یک کودک فضای تاریک خانه ام را روشن کند به همین دلیل به نزد هر پزشکی که دیگران معرفی می کردند می رفتم. هر دارویی را که تجویز می کردند استفاده می کردم اما انگار طلسم شده بودم تا این که یکی از آشنایان گفت شاید جادو وجنبل شده باشی! او گفت: من فردی را می شناسم که برای این موارد «دعا» می دهد آوازه او همه جا پیچیده و «دعاهایش» ردخور ندارد! با شنیدن حرف های او و مطالب دیگری که در این باره شنیده بودم تصمیم گرفتم تا نزد این «دعانویس افغانی» بروم.
آدرس منزل واقعی او را کسی نمی دانست به هر زحمتی بود آدرس را پیدا کردم و نزد مرد افغانی رفتم او هر بار تکه کاغذی به دستم می داد و با دادن دستوراتی برای استفاده از دعا مبالغ زیادی از من پول می گرفت اما «دعاهای» او نیز تأثیری نداشت تا این که وقتی دوباره به او مراجعه کردم و گفتم این دعاها فایده ای ندارد به من گفت: برای تو باید «دعای مخصوصی» بنویسم تا به زودی لذت داشتن فرزند را بچشی! با این حرف او نگاه های شیطانی اش را فراموش کردم اصلا فکر نمی کردم او که سن و سال بالایی دارد چنین «نیت شومی» داشته باشد. وقتی از او پرسیدم این دعای مخصوص را کی می نویسی؟ گفت: فردا شب هنگام افطار به منزلت می آیم و آن دعا را به تو می دهم. به این امید که شاید این بار نتیجه ای بگیرم با خوشحالی آدرس منزل را به او دادم و بیرون رفتم.
آن شب مقدمات حضور او را فراهم کردم و با درست کردن غذا به انتظارش نشستم. او وقتی داخل منزل شد که من تنها بودم و از همان ابتدا شروع به خواندن «ورد» کرد وقتی غذایش را خورد کتابی را باز کرد و حدود ۲ ساعت مشغول خواندن آن شد.
احساس بدی داشتم می ترسیدم به چشم های هوس آلودش نگاه کنم در دلم غوغایی بر پا بود با خودم می گفتم نکند نقشه شومی داشته باشد بنابراین به او گفتم اگر خواندن دعا تمام شد برو! اما او گفت: این دعا را تا هنگام «سحر» باید ادامه بدهم وگرنه تأثیری ندارد! نمی دانستم چه کار کنم سعی می کردم خودم را در گوشه ای مشغول کنم اما نگاه های بی شرمانه اش آزارم می داد تا این که پس از گذشت چند ساعت به طرفم آمد.
ترسیده بودم، تازه فهمیدم که او چه قصد شومی دارد حتی اگر فریاد هم می زدم در آن وقت شب کسی صدایم را نمی شنید آبرویم در خطر بود نمی خواستم عفت خودم را از دست بدهم و تسلیم نگاه های شیطانی دعانویس افغانی شوم وقتی او به طرفم حمله کرد ناگهان فکری به ذهنم رسید بلافاصله به داخل دستشویی رفتم و قوطی اسید را که برای باز کردن دستشویی خریده بودم داخل آفتابه ریختم و به داخل اتاق برگشتم او از جایش بلند شد که ناگهان اسید را به صورتش پاشیدم او فریاد زد و با من درگیر شد در همین هنگام پایش به پرده گیر کرد و به زمین افتاد من که ترسیده بودم چکش را برداشتم و با آن چند ضربه به سرش زدم در حالی که خون از سر او به روی صورت سوخته اش می ریخت به روی زمین افتاد و دقایقی بعد جان داد.
این زن ۳۲ ساله در ادامه ماجرا گفت: مدتی را داخل خانه نشستم نمی دانستم چه کار کنم عقلم به جایی نمی رسید گریه می کردم اما بی فایده بود حدود ۲۴ ساعت به همین ترتیب گذشت و من مدام با وجدانم درگیر بودم تا این که تصمیم گرفتم خود را تسلیم کنم امروز صبح به کلانتری رفتم و ماجرای قتل مرد افغانی را گفتم.
این گزارش حاکی است: قاضی صفائیان پس از شنیدن اظهارات زن جوان، دستور بازداشت وی را صادر کرد.
منبع : عصر ایران
نظر کاربران
damesh garm belakhare ye baram be jaye zana marda ghorbanye asidpashi shodand.
آفرین واقعا خوشحال شدم و کیف کردم.یه مرد آنهم افغانی،حقش بود ولی ببین مردم به چی اعتقاد دارن!!!رمال،دعانویس،به نظر شما ما باسواد شدیم؟
يه مسئله اي خيلي جالب بود واين كه شوهر اين زن كجا بوده چون هيچ چيزي نوشته نشده