«وقتی برگشتم»؛ نوستالژی با طعم سینما
رویداد ۲۴ در یادداشتی به قلم مازیار وکیلی نوشت: وقتی برگشتم قرار است یک نوستالژی دلچسب باشد. یک رجوع به گذشته ملودراماتیک با پایانی خوش. به همین خاطر فیلم آرام و نرمی است. منهای تصادف بهرام که قرار است از آن بهرهبرداری مضمونی شود اتفاق خاصی در فیلم نمیافتد. وقتی برگشتم فیلم کهنهای است. منتها تفاوتی که با سایر فیلمها دارد این است که کهنه بودنش عامدانه است.
رویداد ۲۴ در یادداشتی به قلم مازیار وکیلی نوشت: وقتی برگشتم قرار است یک نوستالژی دلچسب باشد. یک رجوع به گذشته ملودراماتیک با پایانی خوش. به همین خاطر فیلم آرام و نرمی است. منهای تصادف بهرام که قرار است از آن بهرهبرداری مضمونی شود اتفاق خاصی در فیلم نمیافتد. وقتی برگشتم فیلم کهنهای است. منتها تفاوتی که با سایر فیلمها دارد این است که کهنه بودنش عامدانه است.
همه تلاش موسائیان در این فیلم رسیدن به چنین حال و هوایی بوده است. به همین خاطر هم هست که فیلمش پر ارجاع به آثار برگمان است و سعی کرده وقتی برگشتم شمایلی آئینی داشته باشد. به نظر کسانی که درگیر و اسیر نوستالژی هستند گذشته چیزهای ارزشمندی داشته که با از بین رفتنشان حال انسانها تباه شده است. تکیه نوستالژی گرایان به اشیا و آئینهاست. اشیا و آئینهایی که به گذشته رنگ و عطر ویژهای میبخشید. رنگ و عطری که در امروز وجود ندارد. نباید گمان کنیم آئینهایی که از آن حرف میزنیم، آئینهای ویژه با مختصاتی بزرگ هستند. درست کردن یک قرمه سبزی و چیدن میز نهار میتواند حکم آئینی را پیدا کند که خاطرات شیرین گذشته را زنده میکند. درست مثل قرمه سبزی که فرنگ برای عروس خود میپزد. میز را با دقت میچیند و بعد به اتاق خواهرش که تازه فوت کرده میرود تا با خیالی آسوده بمیرد. به همین خاطر است که بنمایه آثاری مثل وقتی برگشتم حسرت و دریغ است.
کسانی که اسیر نوستالژی میشوند احساس میکنند چیزی را در گذشته از دست دادهاند که در امروز وجود ندارد و چون آن چیز وجود ندارد باید حسرتش را بخورند. یک شی، یک خاطره یا یک مکان میتواند احساساتی را در آنان بیدار کند که مایه حسرتشان است. حسرتی غمبار و تلخ که از ذهن و ضمیرشان پاک نمیشود. اما سوال اینجاست که آیا اسارت در نوستالژی چیز خوبی است؟ این سوال، سوال مهمی است و پاسخ به آن میتواند ابهامهای بسیاری را رفع کند. جواب قطعاً خیر است. نوستالژی چیز خوبی نیست. چون ریشهاش معلوم نیست. انسانهای نوستالژیک و گذشتهگرا تکلیفشان با جهان پیرامونشان معلوم نیست. مدام به گذشته ارجاع میدهند. گذشتهای که موهوم و نامعلوم است.
در واقع گذشتهای که نوستالژی گرایان به آن ارجاع میدهند تاریخ نیست، خاطره است. خاطرات انقدر متنوع و متکثر هستند که نمیتوان برای اثبات بهتر بودن گذشته به آنها تکیه کرد. چون هر کس از زمان و مکان خاصی خاطره دارد و نمیتوان با تکیه بر آن رای به اثبات بهتر بودن گذشته داد. اما این همه ماجرا نیست. نوستالژی زمانی در سینما جواب میدهد و میتوان به آن به عنوان دستمایه داستانی تکیه کرد که متمرکز بر جنبههای فردی یک رابطه باشد. نوستالژی زمانی میتواند برای تماشاگر سینما تاثیرگذار از کار دربیاید که عشقی را زنده کند. مثل شاهکار دمین شزل لالالند که فصل انتهاییاش زیباترین جلوه نوستالژی در فیلمهای سالهای اخیر سینمای جهان است. اما در این فیلم ما عشقی نمیبینیم که با تکیه بر آن خاطرات نوستالژیکمان زنده شود. با چند تماس تلفنی عشق ساخته نمیشود. عشق را باید دید و لمس کرد. اگر در فیلمی عشق واقعی شکل بگیرد آن وقت میتوان از تماشاگر انتظار حسرت نوستالژیک داشت.
مشکل فیلم وقتی برگشتم همین است. عشقی در فیلمی ساخته نمیشود که حسرتی در پی داشته باشد. در این فیلم فقط از عشق حرف میزنند. بهرام زمانی عاشق نسرین بوده. حمید عاشق هما بوده. پدر مامان فرنگ را دوست داشته. این عشقها در طول فیلم فقط بیان میشوند. تماشاگر عشقی نمیبیند که بخواهد حسرتش را بخورد. موسائیان در ساختن آن گذشته تابناک مدنظرش ناتوان بوده به همین خاطر روابط فیلمش مصنوعی از کار درآمده.آن ارجاع به برگمان به طور خاص و سینما به طور عام هم مشکلی را حل نکرده است. این ارجاعها فقط به ابهام فیلم افزوده.
بسیاری از تماشاگران وقتی برگشتم نه این فیلمها را دیدهاند و نه حوصله دارند به تماشای آنها بنشینند. برای همین ارجاع به دکتر ژیواگو، مهر هفتم، توت فرنگیهای وحشی و قصه عشق نه تنها برای تماشاگر برانگیزاننده نیست، بلکه بی معنی است. موسائیان حتی برای تماشاگران حرفهای سینما که این فیلمها را دیدهاند هم چیز تازهای ندارد. او فقط به نمایش تکههای پراکندهای از این فیلمها اکتفا کرده بدون اینکه بتواند از این فیلمها به نفع داستان فیلمش استفاده کند. نوستالژی با چند شی و خاطره ساخته نمیشود.
برای ساخت یک نوستالژی تمام عیار به عشقی عمیق احتیاج داریم. عشقی که از کف رفتنش حسرت به دنبال داشته باشد و چون موسائیان در ساختن این عشق ناتوان است حسرتی هم که میخورد بیدلیل و مسخره است. مثل هر نوستالژی گرا رمانتیکی موسائیان به دنبال حسرت است. حسرتی که ظاهراً عمیق است و دلیل ناکامی آدمها در امروز زندگیشان. به خاطر همین هم هست که در وقتی برگشتم حق با قدیمیترین افراد خانواده است. قشنگ و فرنگ خوب و متعادل و مهربان هستند. هوای همه را دارند. خانواده را سرپا نگه میدارند. عشقشان حقیقی است و محبتشان واقعی. این خوب بودن هم دلیل خاصی ندارد. برای نوستالژی بازها پیر بودن و از گذشته آمدن مهمترین دلیل خوب بودن یک فرد است. چون گذشته از نظر کسانی که اسیر نوستالژی هستند همیشه بهتر از حال و آینده است. اما این وسط سوال اصلی بیپاسخ میماند. دقیقاً کدام گذشته؟ چقدر باید به عقب برگردیم تا نظر نوستالژی گرایان تامین شود؟
اهالی سرمین نوستالژی ساکنان تاریخ نیستند اسیر خاطرهاند. گذشته آنها را تاریخ و یا عشق نمیسازد. خاطرات میسازد. خاطرات هم که تکیهگاه خوبی برای اثبات نظریه گذشته بهتر نیست. به همین خاطر است که نوستالژی گرایان برای اثبات نظریهشان یا به اشیا روی میآورند یا به آئین. یک چیزی یک زمانی در ذهن این دوستان خاطره خوبی به جای گذاشته است. همین برای بهرهبرداری این دوستان از آن خاطره کافیست. موسائیان در فیلمش ناتوان از ساخت عشق و حسرت سراغ ذهنیتهای کهنه میرود. ذهنیتهایی که حاصل همان گذشتهپرستی موهوم نوستالژی گرایان است. هما با استادش در فرانسه به سفر نمیرود چون عشق استاد به او حقیقی نیست و این عشق حمید است که ارزش ریسک دوباره را دارد. انگار در غرب عشقی وجود ندارد و هر چه عشق و مهر و خوبی است فقط در شرق و ایران پیدا میشود.
وقتی برگشتم نه عشقی دارد و نه حسرتی. یک نوستالژی بازی بیدلیل و بیخاصیت است. برای همین هست که به راحتی فراموش میشود و از یاد میرود. کسی که دنبال عشق حقیقی و حسرت عمیق ناشی از نابودی این عشق میگردد سراغ فیلمهایی مثل لالالند میرود. فیلمی که نمای پایانیاش میاَرزد به کل فیلم وحید موسائیان.
ارسال نظر