سلبریتیها و زلزله و باقی قضایا
اومبرتو اکو (فیلسوف و نویسنده محبوب من) نابغه پستمدرن قرونوسطایی (به قول دکتر امیرعلی نجومیان، نشانهشناس) مقاله معروفی دارد تحت عنوان «چگونه با چهرههای آشنا برخورد کنیم».
خب وقتی اسطوره آغاز قرن ٢١ که خود شهره آفاق بوده و کتابهایش تیراژ میلیونی داشته و دارد و جزو فیلسوفان درجهیک زبانشناسی و نشانهشناسی است، در مواجهه با یک سلبریتی چنین شوکه میشود، چه انتظاری میتوان از یک فرد عادی و معمولی که جز در بین فامیل، دوست و آشنایانش کسی نمیشناسدش داشت؟ این اکو بود که توانست خودش را جمعوجور کند و چشم به آسمان بدوزد و از کنار آنتونی کویین رد شود. آیا همه ما میتوانیم چنین رفتاری داشته باشیم؟قبلا هم گفته بودم که اکنون من یک توریست فرهنگی هستم و در سینما و تئاتر و تلویزیون به صورت توریستی گاهی بازیگری میکنم. الان هم سر یک پروژه سینمایی (اصطلاح سینماییها برای فیلم سینمایی) در شمال هستم؛ در کنار یک خانم سلبریتی ایرانی. (فعلا به دستور تهیهکننده نمیتوانم اسمش را بیاورم) دیشب رفته بودیم شهر خرید (چون هر دو گیاهخوار هستیم و همه عوامل تولید فیلم ماندهاند که چگونه میتوانند شکم ما را سیر کنند!!) جالب است بدانید؛ هرکجا قدم میگذاشتیم، از سبزیفروشی تا خواروبارفروشی، اول پچپچها شروع میشد و بعد لبخندها و بعد گوشیهای همراه بالا میآمد و آماده عکسگرفتن و البته سلفی. بدون استثنا همه خانمها حتما با سلبریتی موردنظر روبوسی هم میکردند و همه ابراز علاقه شدید. انگار عشق زندگیشان را دیده بودند. این خانم بازیگر مشهور خیلی هم فروتن و ساده و بیآلایش و بیآرایش بود و خیلی سربهزیر؛ اما مردم فوری او را بهجا میآوردند. قدیمترها که گوشی همراه و سلفی نبود، برای اینکه ثابت کنی فلان هنرپیشه معروف را دیدهای و با او حرف زدهای در اولین تکه کاغذی که گیر میآوردی ازش امضا میگرفتی تا بعد به دوست و آشنا نشان دهی و پز بدهی. الان اما میتوانی فوری با او عکس سلفی بیندازی و در اینستاگرام بگذاری، آنهم با هشتگ مربوطه و به عالم و آدم فخر بفروشی.این از اینور قضیه، اما مطلب دیگری که در آغاز هم به آن اشاره کردم، بحث داغ حضور سلبریتیها در مناطق زلزلهزده است. البته اگر در تاریخ معاصر بگردی، احتمالا زدن سنگبنای این رسم به اسم جهانپهلوان تختی برمیگردد که بعد از زلزله بویینزهرا، کشکولی دست گرفت و راه افتاد برای کمک جمعکردن برای زلزلهزدههای آن منطقه. رسم بدی هم نیست. اینکه احساس همدردی مشترکی که بعد از فاجعههای انسانی در جامعه شکل میگیرد از سوی یک الگوی فرهنگی تا حدی اغنا و ارضا شود، این نکته مثبت است. در ضمن حتما با همه بزرگی فاجعه، کسانی در منطقه باقی ماندهاند که تلفاتی از خانواده خود نداشته یا اصلا خسارت زیادی ندیده باشند. برای این بازماندگان خوششانس مسلما خاطره دیدن یک هنرمند مشهور میتواند تسلیبخش باشد. در زلزلههای ١٠، ٢٠ ساله اخیر هم؛ از بم گرفته تا ورزقان، بسیاری از هنرمندان برای کمک به این مناطق آستین بالا زده بودند، اما یک مقدار که این حرکات و حضورها زیاد شود و بهخصوص اکنون که تکان بخوری در فضای مجازی با عکس و تفصیلات هوا میشوی، گاهی به نظر میرسد دیگر این کارها کمی زیادهروی شده است. یاد حرکت هنرمندان برای بخششگرفتن از خانواده اعدامیها میافتم. یک زمانی بود که این حرکت یک تلاش انسانی و رادیکال و پیشرو بود و اندک هنرمندان شجاعی برای این امر پا پیش میگذاشتند، اما کمکم آنقدر این بازیگر و آن فوتبالیست؛ از کوچک و بزرگ و فرهیخته و غیرفرهیخته در این گلریزانها شرکت کردند و عکس و خبرش همهجا پیچید که دیگر به نظر میرسد هنرمندان محترم مجبورند این کارها را حتما انجام دهند تا در رزومه کاریشان نوشته شود. نمیدانم اگر اومبرتو اکوی عزیزم زنده بود، در مقابل این رزومهنویسی چه مینوشت.
ارسال نظر