گام اول معتدلان اصولگرا برای تصاحب مجلس
سید محمد حسین هاشمی در عصر ایران نوشت: پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم، گرچه برای اصلاحطلبان که بعد از سالها دوباره ارکان قدرت را به دست گرفته بودند، یک موفقیت چشمگیر بود، اما گامی بود برای تثبیت شرایط اصولگرایان میانهرو؛ آنهایی که در بزنگاه مهم شناخت مرز بین تندروی و عقلانیت، دومی را انتخاب کردند و ماندگاریشان را در دایره سیاست، تضمین.
سید محمد حسین هاشمی در عصر ایران نوشت: پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم، گرچه برای اصلاحطلبان که بعد از سالها دوباره ارکان قدرت را به دست گرفته بودند، یک موفقیت چشمگیر بود، اما گامی بود برای تثبیت شرایط اصولگرایان میانهرو؛ آنهایی که در بزنگاه مهم شناخت مرز بین تندروی و عقلانیت، دومی را انتخاب کردند و ماندگاریشان را در دایره سیاست، تضمین.
همین اتفاق هم باعث شد که از همان روزهای اول بعد از انتخابات، خیلیها تصور کنند که رئیسجمهور بعدی ایران، از میانهروهای اصولگراست؛ چهرهای که رابطه نزدیکی با اصولگرایان معتدل دارد و اگر پایش بیافتد، با رهبر جریان اصلاحات همنشین میشود و عکس میگیرد و به وقتاش، پای جدال لفظی با تندرویهای اصولگرا هم میایستد. شخصی شبیه علی لاریجانی.
پیدایش فاصله معنادار در بدنه اصولگرایی
شاید اگر حافظههایمان یارای بررسی آنچه دو دهه پیش اتفاق افتاد را داشته باشد، به خوبی دودستگی جریان سیاسی ایران را به یاد بیاوریم. زمانی که با پیروزی محمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد، چپها به اصلاحطلبان تعبیر شدند و محافظهکاران و دستراستیها به محافظه کاران و سپس به اصولگرایان. آن موقع، به تعبیر بسیاری از اهالی سیاست، تکلیف روشن بود. سیاستمداران یا اصلاحطلب بودند یا اصولگرا. در این میان اگر حزبی از گذشته وجود داشت یا حزب تازه تاسیسی شکل میگرفت هم ناگزیر، یکی از این دو طیف را انتخاب میکرد. کارگزارانیهایی که از زمان دولت آیتالله هاشمیرفسنجانی تحزب را تجربه کرده بودند، به سمت چپیهای قدیم متمایل شدند، مشارکتی پدید آمد که راهش مشخص بود و همه اینها در کنار تفکرات سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مجمع روحانیون مبارز و مجمع مدرسین و ... عملاً اصلاحطلبان را به یکی از مهمترین بالهای سیاسی کشور تبدیل کرد.
در دیگر سو هم راستیها، برای آنکه بتوانند با این جریان تازه به وجود آمده که هم مجلس را در دست گرفته بود، هم شورای شهر و هم ریاستجمهوری، رقابت کنند، از تمام ظرفیتشان استفاده کردند تا یک جریان اصولگرایی همپیمان به وجود آید که تنها هدفشان بازگشت دوباره به قدرت بود. اتفاقی که با روی کار آمدن محمود احمدینژاد در دولت، در دست گرفتن مجلس هفتم و همچنین شورای دوم، محقق شد. اما گذشت زمان و اتفاقاتی که در دوره ریاستجمهوری احمدینژاد رخ داد عملاً کاری کرد که این جناح، به اردوگاهی چند شقه تبدیل شود که هر شقه آن، مانیفست خود را دنبال کردند. عدهای، اصولگرای سنتی ماندند، عدهای تحولخواه شدند، عدهای به حمایت از احمدینژاد برخواستند و بعضیها هم اعلام استقلال کردند. اتفاقی که بیشتر از هر چیز، به سود اصلاحطلبان تمام شد و نتیجهاش ریاستجمهوری رسیدن حسن روحانی در سال ۹۲ بود.
تاثیرگذاری اصولگرایان سنتی معتدل شده
با پیدایش بعضی تندرویها در بدنه اصولگرایان، آنها که راهشان روشنتر بود و السابقون اصولگرایی به حساب میآمدند، متوجه افتراق در این جریان شدند. تازهواردهای اردوگاه اصولگرایی، حالا آنقدر قدرت گرفته بودند که عملاً پدران خود را دور میزدند و از نظرشان اصولگرایی، تعریفی بود که وارثان میگفتند نه صاحبان.
شاید نمونه روشن این اتفاق را بتوان در پدیدار شدن جریان پایداری دانست. جریانی متشکل از اصولگرایان تازه به دنیای سیاستوارد شده که با بسیاری از پیشینیان، سرناسازگاری داشتند.
آنها که بسیاری از حامیان احمدینژاد را در بین خود داشتند، حالا دو دشمن اصلی در راه اصولگرایی مدل خود متصور میشدند. احمدینژاد هم که در هر دو انتخابات، همین دو نفر را در صدر انتقاداتش گذاشته بود، عملاً کاری کرد که راه، برای این طیف هموار شد. آنها هاشمی رفسنجانی را مرتد از این اردوگاه میپنداشتند و ناطقنوری را هم شبه هاشمی میدانستند که اگر بدتر از او نباشد، بهتر نیست.
همین اتفاق باعث شد تا بدنه سنتی اصولگرایان و آنهایی که سیاستی معتدلتر در پیش گرفته بودند، به صورت علنی نشان دهند که راهشان با راه این تازهواردها یکی نیست. ماجراهای احمدینژاد در دومین دولتاش هم دست به دست تمام این حوادث داد تا نسل دوم اصولگرایانی که به سنتیها نزدیکتر بودند راهشان را از این طیف جدا کنند.
افرادی مانند علی مطهری، علی لاریجانی، سید رضا اکرمی و خیلیهای دیگر، حالا به روشنی خطشان را از خط این طیف تازه جدا کردند؛ نشانهاش را هم میتوان در اعلام حمایت آنها از حسن روحانی در انتخابات یازدهم ریاستجمهوری دانست؛ انتخاباتی که سعید جلیلی، کاندیدای مشهود همین جریان تازه بود. آنها در آن انتخابات به روشنی از حسن روحانی حمایت کردند و حتی برای او رای جمع کردند، چرا که میدانستند خواستگاه فکری حسن روحانی به عنوان یار دیرینه مرحوم هاشمی رفسنجانی، بیشتر از آنکه اصلاحطلب باشد، اصولگراست.
حمایتهای همه جانبه این دسته از حسن روحانی در انتخابات دوازدهم ریاستجمهوری هم به روشنی نشان داد که اصولگرایان، دیگر آن اصولگرایان متحد نیستند. نگاهی به آنچه در این انتخابات رخ داد عملاً نشان داد که این معتدلهای اصولگرایی بیشتر از آنکه ببینند تشکل تازه تاسیس جمنا که میخواست چتری برای تمام اصولگرایان باشد و نتوانست، چه میگوید، به حرف ناطقنوری گوش دادند و در نبود آیتالله هاشمی رفسنجانی و در میانه تمامی انتقاداتی که ترکیب سیدابراهیم رئیسی و محمدباقر قالیباف از یک سو و مصطفی میرسلیم از سوی دیگر بر روحانی وارد میدانستند، از او حمایتی همه جانبه انجام دادند و ائتلافی را با همراهی اصلاحطلبان به وجود آوردند که در نتیجهاش، این تعبیر را گفتند: «نسیم اعتدال وزیدن گرفت». تمام این اتفاقات نشاندهنده این است که حالا دیگر نباید جریان اصولگرا را یک جریان واحد دانست و حداقل میتوان آنها را به دو طیف معتدل و تندرو تقسیم کرد. اتفاقی که ممکن است در آینده جدال بین این دو را پررنگتر مبارزه اصولگرایان و اصلاحطلبان کند.
خیر معتدلان برای انتخابات بعدی
نظر کاربران
صد سال سیاه هم اصول گراها اکثریت کرسی مجلس را بدست نمیارند