متهم به قتل مدیرمسئول نشریه: قاتل نیستم
مهدی مردی میانسال است که به اتهام درگیری منجر به قتل بازداشت شده است. او ساعت ۱۲ و ۲۵ دقیقه ۲۰اردیبهشت امسال با مرد ۵۰ ساله همسایهشان که مدیر مسئول نشریه «شمارش» بود، در پارکینگ ساختمان محل زندگیشان در محله امیرآباد درگیر شد و در جریان این نزاع و درگیری وی را با ضربه جسمی نوک تیز زخمی کرده و منجر به مرگ او شد.
او بعد از جنایت گریخت و پنج ماه زندگی مخفیانه داشت تا این که ماموران رد او را درخانه باغی در شهر کرج یافتند و عامل جنایت پیش از این که فرصتی برای فرار پیدا کند، بازداشت شد. متهم در گفتوگویی از درگیری مرگبار و فرارش گفت که در ادامه میخوانید.
سواد داری؟
بله. دیپلم گرفتم و دیگر ادامه تحصیل ندادم.
شغلت چیست؟
بساز و بفروشی میکنم.
معتادی؟
بله.
چند سال است که اعتیاد داری؟
دو سال است.
چی مصرف میکنی؟
فقط تریاک مصرف میکنم.
ازدواج کردی؟
قبلا متاهل بودم. اما به خاطر اختلافاتی از همسرم جدا شدم.
به چه اتهامی بازداشت شدی؟
میگویند قتل عمد. اما قتل عمدی در کار نبود. من نمیخواستم مرد همسایه را به قتل برسانم. از مرگ او خیلی ناراحتم.
موقع بازداشت، از مخفیگاهت پول و دلار کشف شد. آنها متعلق به تو بود؟
این پول و دلارها را از دوستانم گرفته بودم. آنها بعد از این که متوجه شدند چه اتفاقی برایم افتاده است، پول و دلارها را آوردند تا من با آن بتوانم فرار کنم و از کشور خارج شوم. اما من چون مرتکب قتل نشده بودم فقط این اموال را در خانه نگه داشتم و از آن برای فرارم استفاده نکردم. کاری نکرده بودم که از کشور خارج شوم.
ثروتمندی؟
آنقدر نه. اما به اندازه خودم پول داشتم. در این سالها خیلی کارکردم تا پول جمع کنم و وضع مالیام خوب شد.
پیش از این خارج از کشور رفته بودی؟
بله. شش سال در ژاپن شبانه روز کار و دستمزدم را پسانداز کردم. ۷۰ میلیون تومان پول در آن سالهایی که در ژاپن کار کردم، پسانداز کردم و آن را به ایران آوردم. سال ۷۹ که به ایران بازگشتم. همان سال ۳۲۰ متر زمین خریدم و ساختمانسازی را در تهران شروع کردم. در دورهای که مدرسه میرفتم نیز با پهن کردن بساط در خیابان دستفروشی کرده و پول درمیآوردم. پدرم کارمند بود و از این کار خوشش نمیآمد. من آنقدر به کاسبی علاقه داشتم که حتی بعد از دیپلم کسب و کار را رها نکردم.
چند تا خواهر و برادر هستید؟
هشت خواهر و برادر هستیم. همه ازدواج کرده بودند و من بعد از جدایی با والدینم زندگی میکردم.
خودروی گرانقیمت داری؟
بله، ارزش خودرویم ۴۲۰ میلیون تومان است.
میدانی فردی که در آپارتمان زندگی میکند باید قوانینی را رعایت کند؟
بله. میدانم همسایهها نسبت به هم حق و حقوقی دارند. من سعی میکردم این حق و حقوق را رعایت کنم، اما مقتول ـ مرد همسایهمان ـ قوانین را بدرستی رعایت نمیکرد.
کل ساختمان محل حادثه متعلق به شما بود؟
طبقه اول متعلق به من و خانوادهام بود. ما در آنجا پنج طبقه ساختیم. من یک سوئیت غیرمجاز نیز در پارکینگ ساختمان ساخته بودم که وسایل اضافهام را در آنجا میگذاشتم.
اختلاف و درگیری شما با مقتول چه بود؟
مقتول از ما میخواست حالا که من یک سوئیت در پارکینگ برای خودم ساختم، باید یک پارکینگ اضافه نیز به او بدهم. همین باعث بروز اختلاف و درگیریمان شد. او مدام در وسط پارکینگ پارک میکرد که ما نتوانیم خودروهایمان را بدرستی پارک کنیم. آخر هم بابت همین موضوع از من شکایت کرد و برایم اخطاریه آمد.
میدانستی مقتول مدیرمسئول نشریه است؟
خیر. خبر نداشتم. بعد از دستگیری متوجه کار او شدم.
شما مدعی هستید کاری نکرد پس چرا روز جنایت فرار کردی؟
من چون اعتیاد داشتم، ترسیدم و فرار کردم و در این پنج ماه پنهان شدم و زندگی مخفیانه داشتم.
از روز جنایت بگو.
من او را نکشتم. فقط با او درگیر شدم. او به من تلفن کرد و گفت حالا که مساله پارکینگ را حل نمیکنم، خودروی مدل بالای مرا نیز تخریب میکند. از پشت تلفن صدای ضربه زدن او به خودروی پارک شدهام در پارکینگ ساختمان و به صدا در آوردن دزدگیر آن را میشنیدم، فحاشی کرد. من هم به ساختمان رفتم. زنگ خانهاش را زدم و خواستم بیاید بیرون تا با هم حرف بزنیم که نیامد و بد و بیراه گفت. رفتم مقابل خانهاش اما در را باز نکرد. زمان کوتاهی نگذشته بود که فردی آمد و ابلاغیهای را برایم آورد. زمانی که برگه آن را نگاه کردم، دیدم اخطاریه است.
بعد چه شد؟
رفتم دنبال کارهای خودم که ساعاتی بعد مادرم تماس تلفنی گرفت و خبر داد مرد همسایه در حال جر و بحث و دعواست و از من خواست به خانه بیایم. وقتی آمدم متوجه شدم مرد همسایه و برادرانش در آنجا هستند. آنها خودروی مدل بالای مرا تخریب کرده بودند. من هم عصبانی شدم و با برداشتن نیمچه قمهای که داخل وانتم بود، به سمت خودروی مرد همسایه رفتم و آن را تخریب کردم و شیشههایش را شکستم.
دعوا ادامه پیدا کرد؟
بله. درگیریمان ادامه داشت که برادر و برادرزادهام به ساختمان آمدند و آنها هم وارد دعوا شدند تا آن را پایان دهند که نشد. زمانی که نیمچه قمه در دستم بود؛ برادر مقتول مرا محکم به کناری کشید که نفهمیدم چطور ضربه به بدن مرد همسایه خورد. وقتی به خودم آمدم دیدم او در حالی که لباسهایش خونی بود، کف حیاط افتاد. آن روز خون به مغزم نرسیده بود. خیلی عصبانی بودم. شاید اگر کمی خودم را کنترل میکردم این درگیری و دعوا رخ نمیداد.
فرار کردی؟
خیلی ترسیده بودم. نمیفهمیدم چطور این گونه شد. چند نفری درآنجا چاقو و قمه و زنجیر داشتند. نمیدانم ضربه من به او خورد یا ضربه افراد حاضر در درگیری. اما اگر ضربه من به او خورده بود، آنها باید راهم را سد کرده و اجازه نمیدادند من با سوار شدن به موتورم از محل بروم.
چرا با خودت نیمچه قمه حمل میکردی؟
من زمانی که برای ساخت و ساز به شمال کشور رفته بودم. چند نفری به من حمله کرده و کتکم زدند. حتی فکم آسیب دید. برای دفاع از خودم در برابر مزاحمان با خودم
نیمچه قمه حمل میکردم.
به محل درگیری برنگشتی؟
از ترس برنگشتم. معتاد که بودم، احساس کردم اگر بازگردم همانجا پلیس مرا دستگیر میکند.
بعد از فرار کجا رفتی؟
رفتم به نمایشگاه خودروی دوستم. یک خودروی سانتافه از او 180 میلیون خریده بودم و خودرو را در مغازهاش گذاشته بودم تا آن را برایم 185 میلیون تومان بفروشد. از او خواستم خودرو را بدهد که قبول نکرد. بعد سوار موتورم شدم و به کرج رفتم. آنجا خانه باغ دوستم بودم.
چطور متوجه مرگ مرد همسایه شدی؟
دو روز گوشی تلفن همراهم را خاموش کردم، کسی از من خبری نداشت. مقداری تریاک همراهم بود آن را مصرف کردم و حالم کمی بهتر شد. بعد از دو روز که تلفن همراهم را روشن کردم و از خانواده و دوستانم ماجرا را جویا شدم، متوجه شدم مرد همسایه کشته شده و پلیس در تعقیبم است. از آن موقع به بعد تلفن را خاموش کرده و در همان خانه ماندم. فقط برای خرید موادغذایی از آنجا بیرون میرفتم. کسی نمیدانست من آنجا هستم.
چرا تسلیم نشدی و پنج ماه پنهان شدی؟
به خاطر اعتیادم و این که از زور خماری ممکن بود بمیرم.
چطور بازداشت شدی؟
روزهای آخر دیگر خیلی افسرده و خسته شده بودم. دیگر نمیتوانستم با این شرایط کنار بیایم. میخواستم دیر یا زود تسلیم شوم که نشد. آن روز از خانه بیرون زدم که یکدفعه متوجه حضور ماموران شدم، خواستم فرار کنم که نشد و ماموران محاصرهام کردند و من بازداشت شدم.
در سوئیتی که غیرمجاز ساخته بودی، مشروبات الکلی و لباس پلیس کشف شده، آنها برای چه بود؟
من به لباس پلیس علاقه داشتم. آن را خریده و در آنجا نگهداری میکردم. اصلا از آن سوء استفاده نکردهام.
بیسیم و بلندگوی غیرمجاز هم از شما کشف شده است؟
بله. بیسیم برای این بود که با نگهبانمان در ارتباط باشم که در را هنگام ورود و خروجم باز کند. بلندگو هم برای صدا کردن او بود که روی خوروی وانتم نصب کرده بودم.
نظر کاربران
وای پناه بر خدا زده مردکه را کشته بعدش همش دروغ سر هم می کنه میده بیرون عوضی
مگه موبایل نداشتین که با بیسیم میخواستی نگهبانو صدا کنی مردک؟؟؟!!!!!
اره جون عمه ت تو گفتی ماهم باورکردیم بروخودتو سیاه کن
تو دوره اصل ارتباتات بیسیم میزده درو وا کن چه جالب اینهمه خرج کردی خو درو ریموت میزدی یا شاید مامور قلابی بوده در هر صورت سریع اعدام شه دروغ گویه خوبیه .کثافت