روزنامه قانون نوشت: عجم اوغلو و رابینسون در اثر درخشان خود «چرا ملتها شکست میخورند؟» با نگاهی نهادگرایانه، به تعریف مفاهیم مهمی در علوم سیاسی میپردازند. از جمله شاخصترین این مفاهیم «بزنگاههای تاریخی» است.
روزنامه قانون نوشت: عجم اوغلو و رابینسون در اثر درخشان خود «چرا ملتها شکست میخورند؟» با نگاهی نهادگرایانه، به تعریف مفاهیم مهمی در علوم سیاسی میپردازند. از جمله شاخصترین این مفاهیم «بزنگاههای تاریخی» است.
از دیدگاه آنان بزنگاه تاریخی را میتوان نقاط عطف زمانی دانست که در آن، لحظه تاریخی اتفاقی رخ میدهد که آثار مهم این تحول را تنها با گذشت زمان میتوان در تاریخ، جامعه، سیاست و در کل، در سرنوشت ملتها ملاحظه كرد.
از این منظر میتوان یکی از بزنگاه های تاریخی سیاست ایران را ۳ تیر ۸۴ در نظر گرفت؛ بزنگاهی که منجر به ظهور گفتمانی جدید در سپهر سیاست ایران شد.گفتمانی که تاثیراتی جدی بر فرآیند توسعه سیاسی و گذار به دموکراسی کامل در ایران از خود باقی گذاشت. میتوان گفت این بزنگاه تاریخی، مستقیم منبعث از بحرانهایی عمیق از جمله بحران تصمیمگیری در اتاق فکر اصلاحات بود که خود، ناشی از ضعفی تاریخی و نهادی در روند تصمیمگیری درون جبهه اصلاحات بوده است و به نظر میآید این پاشنه آشیل اصلاحطلبی، مبدل به یک ویژگی نهادی در ساختار جریان اصلاحات شده که به آسانی نیز قابل تغییر نیست.
این جنس تصمیمها که بيشتر نيز در ذات خود در مقاطع مختلف زمانی، بحرانزا بودهاند، نوعی از «وابستگی به مسیر» را به ذهن متبادر میکنند. اين وابستگی به این معنی است که انتخابهای دیروزمان به نقطه آغاز انتخابهای امروزمان بدل میشوند. وابستگی به مسیر، یک عامل تعیین کننده در تغییرات بلندمدت نیز است.وابستگی به مسیر نشان میدهد که دشوار بودن تغییر مسیر، بدیهی است زيرا روند یادگیری که با آن به نهادهای امروز رسیدهایم، انتخابهای آینده را تعیین خواهد کرد. به همین شکل بحران تصمیمگیری در سیاستِ ایران(در اینجا جبهه اصلاحات) خود برآمده از وابستگی به مسیر طی شده است.
اگر اصلاحات ۸۴ شكست نميخورد!
تصور كنيد که اگر جبهه اصلاحات میتوانست به تصمیم و اجماعی منطقی در سال ۸۴ برسد، سرنوشت ملت ایران چگونه رقم میخورد؟وضعیت گذار به دموکراسی و توسعه در ایران،امروز به چه شکل میبود؟ اما وجه اصلی«وابستگی به مسیر» که در نظر کارشناسان امر به نحو فزایندهای خودنمایی میکند،پیامد یک الگوی نهادی(در اینجا بحران تصمیمگیری) است. پیامدی که میتواند با خود سلسلهای از حوادث دومینووار را در پی داشته باشد.صورتی از بحران تصمیمگیری،که اکنون دیگر به یک ویژگی اساسی و نهادی بازی سیاست در ایران نیز مبدل شده است،به وضوح در سال ۸۴ در جبهه اصلاحات به منصه ظهور رسید.
نباید فراموش کرد که تداوم این ضعف نهادی می تواند منجر به تکرار این بزنگاه در ۱۴۰۰ شده و عواقب غیر منتظرهای را برای گذار به دموکراسی و آینده توسعه سیاسی در ایران داشته باشد. اما گرانیگاه این واقعه تاریخی سیاسی مهم(بزنگاه سوم تیر۸۴)،فهم درست این نکته است که بدانیم این تصمیمگیریهای غلط چه بودند و چرا اعتقاد بر آن داریم که این تصمیمگیری غلط بود،تا شاید بتوان با تصحیح نقشه راهی که اصلاحات را به نقطه تاریک سوم تیر ۸۴ فرو انداخت، از وقوع مجدد آن پیشگیری کرد.
خطر عارف
وارد کردن محمدرضا عارف به عنوان یکی از بازیگران اصلی و یکی از متغیرهای مستقل جبهه اصلاحات به میانه میدان نبردی تخصصی و اعطای قدرت تعیینکنندگی بالا به او،از خرداد۹۲ به بعد،آننيز در حالیکه بزرگترین حضور و کنش او در سرتاسر حیات سیاسیاش، عدم حضور در انتخابات۹۲ بود(آننيز به شکلی قهری و اجتنابناپذیر)از آن دست تصمیمگیریهای اشتباهی بود که میتواند مانند کاتالیزوری برای فرو غلتیدن به درهای عمیقتر از آنچه در تیر ۸۴ به آن سقوط کردیم،عمل کند.
دنياي پيچيده سياست
سیاست، سپهری چندلایه است که به واسطه تغییرات پرسرعت تکنولوژی و به تبع آن تغییرات اجتماعی و اقتصادی گسترده،روزبهروز بر پیچیدگیهای این لایههای در همتنیده،افزوده شده است. این پیچیدگیهای روزافزون میدانگاه پرپیچ و خم سیاست، بازیگران هوشمند و متخصص خود را طلب میکند؛ بازیگرانی که علاوه بر برتریهای ژنی،بايد شایستگیهای ذهنی و تواناییهای شخصیتی خواص و در خور توجهی را برای امتداد حیاتشان،در خود پرورانده باشند.
در غیر اینصورت مطابق همان اصل برتری ژنیکذایی مدنظرشان،طبیعت،موجودات ضعیفتر و ناتوانتر در همزیستی مثبت و کارا با محیط پیرامونیشان را از چرخه بازی حذف خواهد کرد! افرادی که به سهو یا عامدانه، بازیگری را به میدان بازیِ سیاست روانه كردند که نمیتوان وی را به عنوان بازیگری عقلایی(در نظریه بازیها)پنداشت که تصمیماتش بر اساس به حداکثر رساندن سود جبهه اصلاحات یا حتی خود بازیگر مذکور باشد،نه تنها خیانتی بزرگ در حق شخص عارف و اصلاحات کردهاند که باید در مقابل تاریخ سیاسی کشور نیز پاسخگو باشند.
برزخ اخلاقگرايي يا تخصص
در همين حال، بشیریه در بخشی از دیباچهای برجامعهشناسی سیاسی ایرانش به نکتهای بسیار مهم اشاره میکند. بشیریه میگوید تاکید بر تعهد اخلاقی و ایدئولوژیک(تعهد ایدئولوژیک به رهبری یک جریان سیاسی یا آرمانی خواص)بهجای تخصصگرایی و کاردانی،کارایی اداری و اجرایی را کاهش میدهد. باید اذعان داشت که ما سالهاست از دوگانه تعهد و تخصص عبور کردهایم. امروزه دیگر همه موثران معادلات سیاسی،پذیرفتهاند که در این عرصه اگر تمایل به کنشگری مثبت و نقشآفرینی بهینه وجود دارد،باید مولفههایی ورای تعهد و وفاداری ایدئولوژیک را در نظر گرفت و نمیشود فقط با تکیه بر یکسری ابراز ارادتها و اظهار وفاداریهای غیرتشکیلاتی به رهبری یک جریان سیاسی،تمام نقاط ضعف و کاستیها را تحت تاثير خود قرار داد و در قامت یک بازیگر مطلوب ظاهر شد.
در عصری که تعلل و تاملی بر لزوم تخصصی شدن کارکردها و کارویژههای هر یک از اعضای جامعه به مثابه سلولی از یک پیکره واحد،جایز نیست،باید بر این نکته صحه گذاشت که اهمیت بالای جایگیری مناسب هر کدام از اجزاء و بازیگران جبهه اصلاحات برای حصول نتیجه نهایی که همانا بسط و تقویت و تثبیت یک توسعه سیاسی پایدار در کشور است، بیش از پیش جلوهگر شده است. در واقع برای پیشبرد مستمر و موفق اهداف مترقی حرکتی که از خرداد۷۶ آغاز شده ،به مولفهاي بیش از تکرار میکنمهای سلبی برای تایید عملکردهای منصوبانمان،احتیاج است!
متهم اصلي كيست؟
البته در این میان باید خاطرنشان کرد که هميشه نيز نمیشود خردهای به شخص محمدرضا عارف گرفت. زیستجهان او به شکلی کارویژههای شخصیتیاش را تبیین کرده است که توقع بروز و فعلیت یافتن دستهای از کنشهای سیاسی از او را غیرممکن ساخته است. در نظام فکری و دایرهالمعارف فرهنگ سیاسی محدود رییس شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان، برخی واژگان و بخشی ارزشهای یک دموکراسی پیشرو،یا تعریف نشده یا فاقد بار معنایی خواصی است!متهم اصلی در این میان، ساختار معوج و ناقصالخلقه سیاستورزی اصلاحطلبانه با همراهی افرادی است که با علم به باگهای ساختاری شخصیت این بازیگر اشتباهی نبردگاه سیاست،او را به میانه میدانی فرستادهاند که نه تنها خود را دچار تعارضات عقیدتی عمیق کرده است که در کوتاه مدت، نتایج خسران بار این تحمیل ناثواب و خطرناک،دامن تمامی دلسوزان اصلاح و تغییر در ایران را خواهد گرفت.
کنشهای غلط و ناموزون و مستمر عارف، چه در قامت ریاست شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان و چه در مقام ریاست منفعلانه فراکسیون امید مجلس دهم و حتی چه درپايه یک فعال سیاسی(با اظهار نظرات بدموقع و غیرکارشناسانه)در کوتاه مدت، جبهه اصلاحات را با بحران کارایی(و در ادامه بحران مشارکت)روبهرو خواهد ساخت. در پس این بحران، جریان اصلاحات و دموکراسیخواه کشور،درگیر آنچنان پویایی زوالی خواهد شد که سادهانگاری سودمحورانه و فردگرایانه معدود گردانندگان پشت پرده عارفی سیاسی و سینه زنان زیر علم از خود گذشتگی سلبی و اجباری ریاست سابق دانشگاه تهران در انتخابات ۹۲، بر دیواره تاریخ سیاسی ایران حک خواهد شد.
تدبير لازم!
اگر سران اصلاحات هر چه زودتر برای حل این معضل، تدبیری نیندیشند،باید به انتظار ظهور و استیلای رادیکالیسمی به مراتب مستحکمتر و بنیادیتر از آنچه در سوم تیر۸۴ سر برآورد،در پهنه سیاسی ایران بنشینند.در انتها دوباره باید یادآور شد که با نگاهی گذرا به سیر وقایع دو دهه گذشته،آنچه ما را به تفکر وا میدارد، نشانههایی از نهادینه شدن بحران تصمیمگیری در جبهه اصلاحات است.متاسفانه این نشانههای پررنگ و قدرتمند،خبر از تکرار این بحران در انتخابات مهمِ ۱۴۰۰ میدهد.
یکی از پایههای شهودی این فرضیه، همانا تداوم بازیگری اشتباه عارف در بازی قدرت است. تصمیم به بازی دادن معاون اول دولت اصلاحات در معادلات سیاسی اين جريان با خود پیامدهای کلان مخربی برای تغییر و اصلاحاتی موفق به همراه داشته و خواهد داشت.
پیامدهایی که بيشك دیگر تحملش از دایره طاقت و تحمل تن نحیف جریان اصلاحطلبی ایران خارج است.نباید فراموش کرد که وقوع مجدد این بحران، به آسانی میتواند نقطه عطف یا بزنگاهی دیگر در تاریخ سیاست ایران باشد که بهواسطه آن، گفتمانی پدید خواهد آمد که مانند سدی در برابر فرآیند گذار به دموکراسی قرار خواهد گرفت و توسعه سیاسی را با پیچیدگیها، ناهمواریها و دشواریهای خانمانبرانداز همراهمیسازد.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
ژن خوب