نرگس موسوی: امید را نقاشي ميكنم
نرگس موسوی با رنگ و قلم، که بهقول خودش تنها ابزار اوست، تلفیقی از خشونتِ جنگ و لطافت صلح را در نمایشگاهِ اخیرش با عنوانِ «وقتی سپیده زد»، به تصویر کشیده است.
مضمون صلح و خشونت و تقابل این دو مفهوم، چهطور در نقاشیهای اخیرتان موردتوجه قرار گرفت و تصمیم گرفتید چنین مجموعهای را کار کنید؟
حدود یکسالونیم پیش، اینکه هر روز صبح بیدار میشدم و اخبار هولناکی از داعش و دیگر گروههای تروریستی میشنیدم، ناگهان مرا خیلی ترساند. در قِبال این مسائل احساس مسئولیت میکردم، فکر کردم باید کاری بکنم و این نمایشگاه حاصل همان حس مسئولیت است. ابزار من هم همین قلم و رنگها بودند.
چهطور شد که عنوان «وقتی سپیده زد» بر تارک این آثار نشستند؟ چه وقت سپیده میزند؟
«وقتی سپیده زد» برای من یادآور روزی عاری از صدای بمب و موشک و گلوله است؛ روزی که فقط صدای آواز پرندهها به گوش میرسد.
پشت نقشهای صلحآمیز و خوشرنگی که تصویر کردید، سایه اسلحه و جنگ و هیتلر، ماسک و هلیکوپتر جنگی و... به چشم میخورد. برای شما در پس صلح هم باز سایهای از جنگ وجود دارد؟
تصاویری که پشت کارها میبینید، شاید برای خود من چنین معنایی داشته که در لحظه صلح هم باز اثرات جنگ پابرجاست، زخمی که انگار اثرش همیشه میماند. اما آنچه نقاشی کردم، درنهایت خیالها و رؤیاها و آرزوهای من بود.
در شرحی که بر آثارتان در این نمایشگاه نوشتید، امیدواری موج میزند، همانطور که در آثارتان هم امید هویداست، چه در مضمون و چه در رنگبندی و زیباییشناسی. این امید از کجا در ذهن و جان شما پدید آمده است؟
امید به ساختن جهانی بهتر و داشتن زندگی بدون اسلحه و نسلکشی و ترور و جنگ تنها چاره ما برای ادامه این زندگی است. ما آدمها محکوم به امیدیم. هویت ما با این امید گره خورده.
علاقه به هنر و نقاشی از چه زمانی در شما شکل گرفت؟
من در محیطی کاملا هنری رشد کردم. پدر و مادرم هر دو نقاشاند. اولین استاد نقاشیام مادرم بود که معلمِ هنر بینظیری بوده و هست و پدر هم معلم عرفان و زندگی من بود. این دو نفر زمینه را برای من فراهم کردند و همیشه مشوقم بودند و همین موجب گرایشم به نقاشی شد. از وقتی یادم میآید نقاشی میکردم، شاید از چهار، پنجسالگی. نقاشیهایم را به پدرم میفروختم و بعد همان نقاشیها را پس میگرفتم و به مادرم میفروختم، دستآخر نقاشیها را از او هم پس میگرفتم و برای خودم نگه میداشتم. همه آن نقاشیها هنوز هم در خانه پدری است. نقاشی از کودکی بخشی از وجودم بوده و در همه لحظات سخت عمرم، گذران زندگی برایم با نقاشی ممکن شده است.
جوهرهای که شما شخصا از نقاشی و هنر درک کردهاید چیست؟
البته من کار خودم را هنر نمیدانم، من صرفا یکسری نقاشی میکشم، فقط همین. اما این نقاشیها بخشی از وجود و هستی من هستند. با وسایل خانهام، با بزرگکردن پسرم، با غذاپختنم، با همه لحظاتم عجین هستند. نقاشی یکجورهایی هویت من است.
تجربه شما از جنگ در دوران کودکی، چه اثری در نگاه صلحطلب امروزتان و رسیدن به این رنگها و نقشها داشته است؟
بهطورقطع آن تجربه بسیار مؤثر بوده. اساساً نوعِ زیست من طوری بوده که نمیتوانم نسبت به درد و رنج بیتفاوت باشم. ما بچههای متولد دهه شصت که تا چشم باز کردیم در پناهگاه بزرگ شدیم و صدای خمپاره و موشک در گوشمان پیچیده، نمیتوانیم نسبت به جنگ بیتفاوت باشیم. مسئله «جنگ» با زندگی و وجود ما آمیخته است. نسل ما در آن سالها نمیتوانست اسلحه دست بگیرد و بجنگد. ما فقط از جنگ آسیب دیدیم، پس امروز هرکدام بنا به گرایشها و ذائقه شخصیمان، نسبت به جنگ واکنشی داریم. واکنش من هم همین نقاشیهاست.
رگههایی از مینیاتور در نقاشیهای شما بهچشم میخورد. چقدر خودتان را به سنتهای نقاشی ایران پایبند میدانید، به بیان دیگر تا چهحد از نقاشی سنتی ایران وام گرفتهاید؟
زمانی که خواستم نقاشی را بهشکل آکادمیک شروع کنم، اولین دوره آموزشی که رفتم، یک دوره نگارگری و مینیاتور بود. برای همین شاید همیشه ردپایی از مینیاتور در کارهایم، چه گرافیک، چه تصویرگری و چه نقاشی هست. در مقطع کارشناسی ارشد، تصویرسازی خواندم و طبیعتا رَد تصویرگری هم در کارهایم وجود دارد.
بیشتر به کدام سبک هنری گرایش دارید؟
این چیزی است که منتقدان هنری باید درباره کارهایم بگویند، من نمیتوانم بگویم که کارم مثلا پیرو کوبیسم است یا سوررئالیسم یا هر سبک دیگری. نمیتوانم برای کار خودم سبک مشخصی تعیین کنم، فقط میدانم اینها سبک نرگس است!
نکته جالبتوجه در رنگبندی کارهای شما، غبار نرمی است که در پسزمینه بهچشم میخورد. این اتمسفر ذهنی چگونه ساخته شده است؟
من خیلی خاطرهباز و نوستالژیک هستم و اساسا نمیتوانم از خاطرات خلاص شوم. شاید این رَد کهنگی در همه کارهایم، بهخاطر همین تعلقخاطری است که به گذشته دارم. تم زرد و کهنهای که در این مجموعهنقاشیها میبینید، فقط مختص این نقاشیها هم نیست. در غالب کارهای من پسزمینهای زرد و غبارآلود بهچشم میخورد، برایم شاید لذتی دارد شبیه ورقزدن کتابی با برگهای کاهی. بهلحاظ بصری این پسزمینه کهنه برایم راضیکننده است.
در این نمایشگاه اولینبار است که از شما حجمهایی را نیز میبینیم. لباسهای تکهپاره که انگار حکایت از تجسدی تهیشده دارند. طراحی این حجمها در چه روندی اتفاق افتاد؟
در این مجموعه، از لباسها بهعنوان بوم نقاشی استفاده کردم. بهتدریج فکر اضافه و کمکردن بخشهایی به لباسها به سرم زد، مثل استفاده از بال، یا ماسک نظامی... .
نقطه اشتراک تمام نقاشیهای شما در این مجموعه و البته نمایشگاه قبلیتان و تقویمهایی که چند سالی است با طراحی شما در نشر نظر منتشر میشود، پرندهها هستند. پرندههایی که عنصر تکرارشونده آثار شما هستند و دیگر بهنوعی امضای شما محسوب میشوند. در جهان شما این پرندهها چه آوازی در سر دارند که حضورشان همیشگی است؟
در حقیقت پرندهها برایم نماد آزادی و رهایی هستند. جنسی از رهایی که در این جهان مادی قابل دستیابی نیست. هدف من از ترسیم این پرندهها، ترسیم میل بشر به رهایی است.
نظر کاربران
حمید رونقاشی نمیکنه