تاملی در «مشروطه» و «عقل مشروط»
رییس جمهور روحانی در نطق تحلیف خود این تمثیل را به کار برد که ایران برج دموکراسی است با ۱۱۱ پله. مراد او ۱۱۱ سالی است که از عمر مشروطه ایرانی می گذارد و اینک در پله ۱۱۲ جا دارد بار دیگر بر مشروطه تأمل کنیم.
مراد از ۱۱۱ پله ۱۱۱ سالی است که از عمر مشروطه ایرانی می گذارد و اینک در پله ۱۱۲ جا دارد بار دیگر بر مشروطه تأمل کنیم.
مقاله حاضر چنین درنگی دارد:
۱-مشروطه اولین اتفاق جمعیِ مدرنِ ایرانیان بود. اگر از استثمار - به عنوان کالای کهنه جهان مدرن - بگذریم، جهان جدید اول بار،با مشروطه به ایران گام نهاد.
در واقع مشروطه اولین تجربه زیسته مدرنِ ما ایرانیان است. از همان آغاز، انحاء ذائقه و انواع عقیده ها در برخورد با غرب هویدا بود. آنچه از«غرب» در این پاره، مراد می شود دستاوردهای جدید جهان واپسین است.
از همان ابتدا پاره ای نسبت به غرب خوش بین بودند و پاره ای بدبین. پاره ای اوج آمالِ خود را در آن می جُستند و پاره ای موضعی گزینشی داشتند و از قسمتی از آن درس می گرفتند و پاره ای آن را به کلی طرد و دفع می کردند.
بر همین اساس نسبت به مشروطه -که حاصل برخورد با غرب بود- مواضع خود را اتخاذ می کردند. یک عده آن را با شرع مغایر می دیدند. این عده دو گروه شدند.
گروهی، شرع را برگرفتند و طرفدار مشروعه شدند و گروهی، شرع را پس زدند و سکولار شدند. اما گروه سوم میان مشروطه و دین پیوند می دیدند. در واقع مشروعه در دسترس را همان مشروطه می دانستند.لذا هم دین را می خواستند و هم پارلمان را. هم به نظر فقها اعتنا داشتند و هم به رای مجلس شورای ملی.
این نوشته می کوشد چگونگی این پیوند را معرفتا بررسی کند. البته این بررسی، اجمالی و با تکیه بر«دامنه عقل» است.
۲- یکی از رهاوردهای واپسین جهان پسینی،«عقل اقلیم» است! جهان پسینی در عصری زاده شد که به "پسامدرن" شهرت یافت.
عصری که در آن، "عقل مدرن"، عقلی که در سقف ادعا بود، به چالش کشیده شد. قهرمان جهان مدرن، عقل بشری بود. آن جهان، سقف کارکرد را برای عقل متصور بود.
ایدئولوژی های مدرن محصول عقل حداکثری مدرن بود. لذا جهان مدرن را می توان جهان ایدئولوژی ها نام نهاد. در این جهان، مکاتب فربه و پر ادعا متولد شد.
حجت این مکاتب فربه، اتکا به عقل فربه بود. در عصر مدرن، جهان به راحتی به قبضه عقل عصر در می آمد. کمندِ عقل به پهنای هستی، فراخ بود. لذا در بلوغ آن عصر، چیزی "معنا" می یافت که به بند عقل می آمد.
در این جهان، عقل در سقف ادعا و تکبر بود. در جهان پسامدرن اما دیوارِ بلندِ ادعاهای عقل مدرن، فروریخت. پس از آن، عقل از صدرِ غرور به کفِ خضوع آمد و دیگر ادعای بلندی نداشت.
عقل، دیگر نه طرح مکتبی می ریخت و نه هوس ساختن ایدئولوژی جهان شمول داشت. دموکراسی پخته شده و قدرت مهار شده،همه محصول همین عقل خاضع است.
۳- مشروطه در زمانی رخ داد که "کلیتِ" عقلِ مدرن، ترک برداشته بود. نقدهای کانت، بادِ متافیزیک را خالی کرده بود.
ویتگنشتاین از راه رسیده بود و در دیوار ادعاهای پوزیتیویسم ترک انداخته بود. اما نمی توان گفت که ما همپای این تغییرات بوده ایم و آخرین نقدها بر عقل مدرن، به ایران نیز آمده بود. در آن هنگامه، ما اساسا با غربِ عریان، برخورد نداشتیم.
مواجهه ما با، آثار و عواقب غرب، آن هم با چند لایه حجاب و تاخیر بود. بنابراین "غرب مدرن" در آن زمان به ایران سرازیر بود.
هجوم مکاتب بشری در آن دوره شروع شده بود. از شمال و جنوب ایران، "چپ" و "راستِ" مدرن به ایران می آمد! عقل مفروضِ این مکاتب نیز تماما مدرن بود و پر ادعا.
در این میان اما مشروطه ای رخ می دهد که "ایدئولوژی" نبود و با سقف عقل مدرن فاصله داشت. حتی علمای دینی تراز اول نیز با آن همراهی داشتند؛ چندان که پاره ای از آنان پیشتازان و سردمدار مشروطه بودند.
یکی از علمایی که سخت با مشروطه همدلی می کرد و احتجاجات زیادی در دفاع از مبانی مشروطه داشت، مرحوم علامه نائینی بود.
او که یکی از مراجع تراز اول عصر به حساب می آمد، کتاب معروفی در دفاع از مشروطه نگاشت. آن کتاب "تنییه امت و تنزیه ملت" نام داشت. درجه اهمیت آن کتاب به قدری است که مرحوم شهید مطهری، آن را نقطه عطف و مرجع فلسفه سیاسی اسلام می دانست.
۴- مرحوم علامه نائینی استدلال های درخوری در کتابش می آورد. کتابی که با قلم فقیهانه و نگاه جسورانه ای نگاشته شده است. اما رویکرد کلی آن یک نگاه محتاطانه به حجیت معرفت انسانی است. شرح یکی از معروف ترین استدلال های آن کتاب شاید خالی از لطف نباشد و مراد مرا روشن سازد.
نائینی، انواع حکومت را و انواع «تصرف سلطان در مملکت را به اعتبارِ انحصار»*، در دو نوع می بیند. حکومت تملیکیه و حکومت ولایتیه.
او این نوع حصر را عقلی می داند و لذا شق سومی برای آن متصور نیست. سقف نگاه او حکومت ولایتیه است و آن را بر هر نوع سلطنتی ترجیح می دهد.
حکومتی که اساسش آزادی و مساوات است. مقام سلطنت در سلطنت ولایتیه، از آنِ معصوم است و "عصمت" حافظ و ضامن تحقق شرایط آن حکومت است.
اما «با دسترسی نبودن به آن دامان مبارک ... قوه علمیه و هیئت مسدده و رادعه نظاری انتخاب نموده، برخود گمارد.» * و حاکم باید «اساس مراقبه و محاسبه و مسولیت را بر پای دارد»*. در واقع نائینی در نبود قوه عصمت که ناظر درونی است و حداکثر دیانت است، به نظارت بیرونی توجه دارد.
او تحقق نظارت بیرونی را نیز موقوف به دو امر می داند: اول؛ تدوین قانون اساسی برای ایجاد حد و شرط و دوم؛ مجلس شورای ملی برای اقامه اساس مراقبه و محاسبه.
«چنانچه غاصبی عدوانا وضعِ ید نماید و رفع یدش راسا ممکن نباشد،ولکن ترتیباتِ علمیه و گماشتن هیئتِ نظاری می توان تصرفش را تحدید نمود،البته وجوب آن بدیهی و خلاف آن نه تنها از علمای متشرعین،بلکه از عقلای دهریین هم هیچ متصور و متحمل نخواهد بود»*
به گفته نائینی با این شرایط می توان با تحدید سلطنت جائره، آن را به مشروطه تحویل داد و از «ظلم و غصب زائد»، خود را رهانید و نه در کمال مطلوبات بلکه در ظرف مقدورات، مامن گزید.
حد یقف تحدیدات نیز پاره ای بر ذمه شرع است و پاره ای بر ذمه عقل. او این چنین دریای مطلوب دین را در خمره محدود عصر می ریزد و میان آن دو ربط و پیوندی برقرار می کند.
5- خود را به مشورت سپردن و به حداقل های مشروعیت راضی شدن، از برکات خاضع شدنِ عقل است. عقل خاضع، خود را در مظان خطا می بیند لذا به نظر دیگران وقع می نهد و به رای و حکم مجلس شورای ملی تن می دهد.
تنها در زمین این عقل می توان به فهم خود مشکوک بود و ضریب خطایی برای آن متصور بود. در زمین عقل حداقلی است که قاعده "دفع افسد به فاسد" این چنین قدر می یابد. ادعای عقل حداقلی، شناخت افسد است و بلندترین ادعای آن، پذیرش این نکته است که پس زدن افسد و لاجرم برکشیدن فاسد، راهی به ناکجا آباد ندارد و غایتِ این راه، قرب حقیقت است و لذا انتخاب این راه، خود یک فضیلت است.
آنی که نائینی با آن امت را متنبه می کند و ملت را منزه می دارد همین نکته نیکو است.
او در مقدمه کتابش تصریح می کند که «سیر قهقرایی و گرفتاریِ اسلامیان»* از آن رو است که احکامش را "با ضرورت عقل مستقل، مخالف شمردند" لذا کوشش او در این کتاب «برای برائتِ ساحتِ مقدسه دین اسلام از چنین احکام جوریه مخالفه با ضرورتِ عقلِ مستقل»* صرف شد.
"عقل حداقلی" نیز آموزه ای ندارد جز اینکه نباید با "ضروریات" در افتاد. «صدق ضروری» را باید برکشید و «کذب ضروری» را باید پس زد؛ در بقیه امور (که اکثر امور است) باید با مسامحه به حداقلیات قانع بود.
استدلال نائینی در بند ۴ نیز در همین زمین و زمینه قابل فهم است. سقف دین (یعنی حکومت غیر غاصب)، در دسترس نیست و سقف عقل نیز نه مقدور است و نه مطلوب! کف دین با کف عقل هم در دسترس و هم قابل جمع است. جمع این حداقلیات و ضروریات، هم مقدور است و هم مطلوب.
نائینی البته پیوند این دو را هنرمندانه در نام کتابش به تحریر می کشد. مسمای اسم کتاب نیز قناعت به ضروریات است؛ «تبییه امت به ضروریات شریعت و تنزیه ملت از این زندقه و الحاد و بدعت»*
از ادعاهای بلندِ عقلِ حداکثری دست کشیدن و از سقفِ اتکا به معرفت انسانی پایین آمدن، فضیلتی است که "مشروطه" را به ارمغان آورد.
کسبِ این فضیلت البته چندان که در غرب پر هزینه بود، در ایران نبود؛ و این از بختیاری ما بود. اینکه ما بدون تجربه «جنگ جهانی»، «فاشیسم»، «هولوکاست»، «دادگاه های تفتیش عقاید» و ... ، شهوداً دریافتیم که باید از ادعاهای بلند و فربه دست کشید، خود از بختیاریِ تاریخی بود.
پاورقی:
*متن از کتاب تنبیه امت و تنزیه ملت است. ارجاع ها موجود است و برای رعایت تلخیص نیامده است.
ارسال نظر