هفته نامه مثلث: حسین قربانزاده، دبیرکل جمعیت پیشرفت و عدالت و از شخصیتهای سیاسی نزدیک به شهردار تهران درباره واکنشها به نامه محمدباقر قالیباف بعد از انتشار میگوید. او به ضرورت سعه صدر در فضای سیاسی و رسانهای اشاره میکند و یادآور میشود: «وقتی نامه منتشر شد نقدهایی صورت گرفت مثلا اینکه ایشان میخواهد حذف نشود و لیدر جریان اصولگرا باشد، از اینکه در انتخابات ریاستجمهوری انصراف داد حالا ناراحت است و الان میخواهد در مورد شکست اخیر انتقام بگیرد یا نسبت به آقای رئیسی موضع دارد، همه اینها را به ایشان منتقل کردهایم.» قربانزاده تاکید میکند: «خود نقد این نامه برای نوگرایی جریان اصولگرا مفید است، به همین خاطر در کانال آقای قالیباف منتشر میشود.»
اخیرا آقای قالیباف نامهای نوشت که بعد از آن مورد تحلیلهای مختلف قرار گرفت. به نظر شما چطور آقای قالیباف یک ماه بعد از انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم این ضرورت را دید و احساس کرد که باید چنین نامهای بنویسد؟
این موضوع اتفاقا در خود نامه هم اشاره شده، آن هم اینکه بالاخره ایشان محل رجوع افراد و طیفهای مختلفی از جوانان اصولگرا بوده و از دغدغههایشان در این موضوع صحبت کردهاند که یک نوگرایی و تحولی باید در شیوه سیاستورزی جریان اصولگرا اتفاق بیفتد.
طبیعتا برای این تحول ابعاد مختلفی قابل تصور بود، برای اینکه همه مختصاتش درست ارزیابی و سنجش شود، تاملی صورت گرفت و نهایتا آقای قالیباف این طور صلاح دید تا این را در قالب سوال از جوانان اصولگرا طی نامهای مطرح کند. ولی قبل از اینکه نامه منتشر شود، همین دغدغهها در محافل اصولگرایی وجود داشت و افراد مختلفی درباره این موضوع در فضای مجازی و جمعهایی که به منظور موضوع آسیبشناسی انتخابات اخیر وجود داشت به طرح نقد و نظر پرداختند.
آقای دکتر قالیباف اینها را تجمیع کرد، با نسبتی که رو به آینده باشد و نگاه متفاوتی از آن وضعیتی که تا الان در سیاستورزی وجود داشته و اینکه باید چه ویژگیهایی در موضوعات مختلف داشته باشد، که در نهایت در قالب آن ۵ سوال آورد.
تحلیلهایی بعد از آن نامه مطرح شد، عدهای میگفتند آقای قالیباف برای آینده سیاسی شخص خودش چنین دیدگاهی را دنبال میکند. آیا آینده سیاسی آقای قالیباف با آن پیشنهادی که در قالب نواصولگرایی مطرح کرد، نسبت و ارتباطی دارد؟
اگر درست فهمیده باشم سوال این است که نوع فعالیت شخص آقای دکتر قالیباف در آینده و نسبتش با این نامه چیست؟ معتقدم کسی که چنین نامهای را در حوزه سیاسی مینویسد بهطوری که واکنشهای متفاوتی هم در پی دارد، اتفاقا خودش را کاملا از این حوزه منتزع کرده و منافع و آینده شخص خودش را از این موضوع جدا میبیند.
چون در عالم مناسبات و تعاملات سیاسی به معنای اینکه افراد موضوعات شخصی خودشان ترجیح داشته باشد، نوشتن چنین نامهای توجیهی ندارد. اتفافا سکوت و آرامش و صحبتهای پشتپرده و رایزنیها برای این حوزه مفید است اما کسی که به این شیوه علنی از آسیب و نقصی در یک دستگاهی که قرار است برای یک بخش عمدهای از جامعه ما راهکار و نقشه راهی نشان دهد، صحبت میکند؛ میداند که در این حوزه افراد، جریانات و شخصیتهای مختلفی موضع میگیرند.
در واقع او خود را سیبل آماج نقدهای مختلف قرار میدهد و آینده و سرنوشت این جریان را به آنچه به منفعت شخصی و شغلی شخص خودش برمیگردد، ترجیح میدهد. بنابراین در نگاه اول معتقدم نقد نوشتن و انتشار این نامه خودش یک از خودگذشتگی دیگری بود که در راستای همان از خودگذشتگی که در موسم انتخابات و انصراف ایشان اتفاق افتاد، ارزیابی میشود؛ اینکه ایشان دغدغه این جریان و دغدغه تحول در شیوه سیاستورزی این جریان را دنبال میکند تا جوانها بتوانند موتور محرکه آن باشند و آسیبهایی که تا الان وجود داشته مرتفع شود.
اما بهطور روشن خیلی از تحلیلها این بود که آقای قالیباف میخواهد لیدر جریان نواصولگرایی باشد.
نه، اصلا چنین چیزی نیست. برداشتهای مختلفی که از این نامه شد، هرکسی از ظن خود برداشتی کرد. مثلا رسانهها و برخی از شخصیتهای جناح اصلاحطلب طبیعتا به دلیل اینکه بهعنوان رقیب به این جریان نگاه میکنند و الان مخصوصا با اختلافنظرهایی که در مورد چینش کابینه و معرفی وزرا به مجلس دارند و از طرفی اختلافنظرهایی که در مورد انتخاب شهردار آینده تهران دارند، این موضوع را یک مستمسکی قرار دادهاند، برای اینکه آن موضوعات کمتر رسانهای شود و ویترین فضای مجازی و رسانهای قرار بگیرد.
بنابراین به این موضوع پرداختند و آن را با عنوان انشقاق و اختلاف بین جریان اصولگرایی و شخصیتهای اصولگرایی مطرح کردند و به چند خبر و اظهارنظر دیگر متمسک شدند. اصلاحطلبان تصورشان این است که جناح اصولگرا بهدنبال مقصریابی و تا حدودی اینکه این شکست در انتخابات تقصیر چه کسی بوده است و آقای قالیباف با انتشار این نامه بهدنبال این است که این تقصیر را گردن کسی دیگر و جریان دیگری بیندازد ولی حقیقتـا این مساله نه مدنظر آقای قالیباف بوده و نه در موضوع جریان اصولگرایی کسی بهدنبال یافتن مقصر است.
این طبیعی است که آن جناح به لحاظ سیاسی و رسانهای در حال انجام عملیات خود است و سعی میکند آن خوانش و قرائت خودش از انتشار این نامه را که همان مقصریابی شکست انتخابات ۹۶ است تقویت کند و بیشتر به این بپردازد تا در ذهن افکار عمومی جا بیندازد.
از طرفی عدهای دیگر هم که لزوما نمیتوان گفت در جریان خاصی هستند، بلکه ممکن است حتی در طیف اصولگرایی هم باشند، تصورشان این است که چه کسی میخواهد لیدر یا رهبر جریان اصولگرایی شود. در واقع آنها دارند تصور میکنند که انتشار این نامه از این باب این است که آقای قالیباف خودش را بهعنوان علمدار جریان اصولگرایی معرفی کند و بعد از این طریق بتواند در فضای سیاسی جریان اصولگرا را راهبری کند که این هم اشتباه است.
همانطور که در نامه هم اشاره شده، مقصود این است که واقعا و حقیقتا نقدهایی که در شیوه سیاستورزی تا الان وجود داشته، شناسایی شود تا بتوانیم در این فضا به صورت کاملا عینی و با تجربههایی که از تبادل نظر و افکار مختلف بهدست میآوریم، نقدها را مرتفع کنیم و به یک ساختار و شکل جدیدی از این شیوه سیاستورزی برسیم که برای آن هیچ فرضیهای هم از قبل تعیین نشده است.
یعنی اشتباهی که برخی از دوستان در مورد نامه دارند این است که قرار است جریان سومی شکل بگیرد یا قرار است ساختار حزبی جدیدی شکل بگیرد، درحالی که هیچکدام از اینها نیست. نه قرار است جریان سومی و نه حزب جدیدی تاسیس شود، بلکه قرار است در درون جریان اصولگرایی این نوگرایی اتفاق بیفتد و به آسیبهایی که بعضا هم در نامه اشاره شده که بخشی از آنها لزوما آسیب نیستند، بلکه به نوع نگاه شخصیتهای اصولگرا به موضوعات و مقولاتی اشاره دارد که در آن ۵ سوال آمده است.
مثلا نوع نگاه به دولت یا نهادهای حاکمیتی یا حتی شخص رهبری و چه موضوعاتی که دغدغهها و مطالبات مردمی و غیره است، بازخوانی و بازنگری شود و براساس این بازنگری، نوع تعاملات جریان اصولگرایی با ارکان یادشده چراغ راه آینده جریان باشد که مسیر درستی را برای سیاستورزی برآیندی ترسیم کند و نه پروژهای.
یعنی این طور نباشد که فقط برای شب انتخابات یک ساز و کاری برای انتخاب افراد شکل گیرد بلکه یک سیاستورزی مبتنی بر عقل و خردجمعی باشد که در هر روز برای موضوعات مختلف جامعه بتواند نسخهای ارائه دهد. رسیدن به این مساله نیاز دارد که کسانی که دلسوز این جریان هستند با عقلانیت این خودانتقادی را بپذیرند و این تحمل را داشته باشند که صداها و نقدهایی را بشنوند که ممکن است تا الان نسبت به آنها کمتر توجه میکردند.
اتفاقا این روند، روندی است که حتما مسیر جریان اصولگرایی را به سمتی میبرد که خروجی این دستگاه مطلوب باشد. من نسبت به این آینده خوشبین هستم و معتقدم این مساله حتی در مقاطع انتخاباتی و سیاسی هم نتیجهاش را بروز و ظهور خواهد داد، البته به شرطی که این سعه صدر درون جریان وجود داشته باشد تا نقدها به صورت شفاف، روشن و صریح بیان شود. طبیعتا اگر این اتفاق بیفتد حتما نسبت به آینده خوشبین هستم و افرادی موثر میتوانند ادامهدهنده این مسیر باشند.
از آنجا که هم خود نامه گویای این امر است و هم اینکه من نسبت به شناختی که از شخص آقای دکتر قالیباف سراغ دارم، حتما این برداشت اشتباهی است که ایشان میخواهد لیدر جریان اصولگرا باشد و خودش را بهعنوان رهبر جریان اصولگرا جا بیندازد.
در واقع ایشان یک مسیری را کلید زده و آغاز کرده که افراد و شخصیتها و بهویژه بدنه جریان اصولگرایی و جوانانی که خودشان را تا الان دلسوز این جریان میدانستند وارد شوند حال آنکه پیش از این در تصمیمگیریها ذیمدخل نبودند اما بعضا حتی بیشتر از کسانی که درگیر موضوعات سیاسی بودند به درستی تشخیص میدادند، برخی از تصمیمات میتواند اشتباه باشد و باید اصلاح شود.
این موارد در نامه آقای قالیباف بهعنوان اختلال در تصمیمگیری از بالا به پایین ذکر شده است و حتما در مورد این شیوه تصمیمگیری هم باید بازنگری صورت بگیرد. قاعدتا همین طیف و بدنه میتواند این بازنگری را انجام دهد بنابراین هرگز این فرضیه، فرضیه درستی نیست که ایشان میخواهد خودش را بهعنوان لیدر جا بزند و در پیامها و صحبتهای بعدی که خواهد داشت، این موضوع را شفافتر مطرح خواهد کرد.
شما به واکنشی که اصلاحطلبان نشان دادند، اشاره کردید. بهعنوان مثال آقای شکوریراد بلافاصله بعد از انتشار نامه در صفحه توئیتر خود یادداشت نوشت یا آقای زیباکلام مصاحبه کرد و حتی سایر اصلاحطلبان مواضع انتقادی به این نامه گرفتند. بفرمایید چرا نامه آقای دکتر قالیباف خوشایند فعالان سیاسی جناح رقیب نبود؟
خیلی روشن است چون اگر ما خود آن جریان را بررسی کنیم، سال 81 دقیقا همین اتفاقی که ما الان با آن روبهرو هستیم افتاد، همزمان با دولت دوم اصلاحات، شورای شهر تهران یکدست در اختیار اصلاحطلبان بود و اکثریت غالب نمایندگان مجلس اصلاحطلب بودند.
یعنی هم دولت و هم قریب به اتفاق مجلس و هم شورای اول به صورت کامل در اختیار جناح اصلاحطلب بود ولی آنها درست کمتر از دو سال بعد به تدریج افول کردند و همین جایگاههای انتخابی را از دست دادند و با عدم اقبال مردم روبهرو شدند.
این اتفاق از انتخابات شورای شهر دوم تهران شروع شد و به تدریج این اوضاع به نحوی رقم خورد که در سال 84 دیگر دولت را هم از دست دادند. سپس افرادی که تئوریسینهای اصلاحطلب بودند امثال آقایان تاجیک، حجاریان، عباس عبدی و غیره در موضوعات مختلف نقدهایی بهشدت شدیدتر از آنچه الان در مورد جریان اصولگرایی مطرح میشود را بیان کردند و این نوزایی اصلاحات و ادبیاتی که باعث دگرگونی جریان اصلاحات شد را جا انداختند.
از اینکه باید چهرهها را عوض کرد تا اینکه حتی در رویکردها و گفتمان هم باید تغییر ایجاد شود، این ادبیات در آنجا جا افتاد که یکی از نمونههایش تغییر نگاه تحریمی نسبت به انتخابات بود. این نگاه آن ایام مطرح شد و به تدریج تا همین ایام هم ادامه داشت. آنها معتقد بودند که اساسا این نگاه از سوی طرفداران اصلاحات اشتباه است و با وجود هر نقد و نظری نسبت به نهادهای حاکمیتی، باید به موضوع انتخابات ورود و در انتخابات شرکت کرد.
همین طور موارد دیگری بعضا حتی در حوزه مبانی اصلاحطلبی شاهد تغییر نظر و تغییر دیدگاه بودیم. بنابراین جریان اصلاحطلبی این مسیر را طی کرد و میداند این مسیر در آینده به یک نوگرایی و نهایتا یک انسجام و اتحاد درون جریان ختم میشود. این پیشبینی برای جریان اصولگرایی هم هست.
بنابراین در نطفه بهدنبال خفهکردن این نوگرایی هستند و میکوشند این را به یک دعوای خیلی سطحی میان شخصیتهای جریان اصولگرا تحت عنوان مقصریابی برای شکست انتخابات ریاستجمهوری تبدیل کنند و نواصولگرایی و موضوع تحول در سیاست ورزی جریان اصولگرا را به موضوعی کاملا گذرا و مشمول گذر زمان تقلیل دهند.
مثلا یک هفته در مورد اینکه آقای میرسلیم چه گفته و آقای قالیباف و جلیلی چه گفتهاند و اینکه چرا آنها نسبت به موضوع انتخابات این نظرها را نسبت به هم دیگر دارند پرداختند حال آنکه این اتفاقات به نظر من طبیعی است. جریان اصولگرایی قاعدتا در این دام نخواهد افتاد و میداند که آن طیف با چه نگاه و نگرشی این موضوع را دنبال میکند.
البته حتما تهدیداتی هم وجود دارد و نباید نسبت به این تهدیدات غافل شد. تهدیداتی که بعضا ممکن است به آن نتیجه مطلوبی که از قبل متصوریم با این نوگرایی به آن برسیم، ختم نشود. نمونه تهدیدات این است که بالاخره این اتفاق باعث عبور از اصول شود یا این اتفاق باعث انشقاق جریانی یا نوع قیامی علیه افرادی که ممکن است لزوما نظر و تحلیلشان اشتباه نباشد ولی شاید به لحاظ سنی تصور به قیام جوانان علیه کسانی که مسنتر هستند و تجربه دارند، شود.
در حالی که اینها همه همان تقلیل دادن موضوع نواصولگرایی است چون اساسا موضوعی نیست که حتما کسی که سنی از او گذشته و در انتخاباتهای مخلتفی توانسته بهعنوان کاندیدا یا غیرکاندیدا حضور داشته باشد یا حتی بهعنوان صاحب نظر تحلیل کرده، حرفش را نشنویم. موضوع به نگرش جریان اصولگرایی برمیگردد و اتفاقا آن 5 سوال میتواند تا حدی روشن و شفاف کند که در چه موضوعاتی باید این نوگرایی اتفاق بیفتد.
صحبتی که در این میان مطرح شده این است که برخی از اصولگرایان از به کارگیری واژه نواصولگرایی متعجب بودند چون در اصطلاحات سیاسی وقتی نو یا نئو در ابتدای یک واژه میآید به معنای خط بطلان کشیدن بر گذشته و رویکردی است که تاکنون وجود داشته و پیش میرفته و حالا باید کنار رود و طرحی نو درانداخته شود؛ مثل نئولیبرالیسم یا نئومحافظهکاری. آیا هدف از طرح ایده نواصولگرایی این است و این در همان قالب تعریف و تفسیر میشود؟
نه، اساسا واژه نواصولگرایی بهعنوان یک واژه لایتغیر و از پیش تعیین و قطعی شده برای این تحول نیست. این مثل همان مسیری که قرار است دستساز بودن آیندهاش را مشخص کند، درباره واژه هم طبیعتا همین اتفاق هست.
به قول مولانا «تو جانش را طلب، از جسم بگذر- مسما جوی باش، از اسم بگذر» آنچه مشخص است اینکه هدف اصلی مضمون و جانمایه و محتوای کلام تغییر در شیوه سیاستورزی جریان اصولگرایی با حفظ ارزشها، مبانی و محکمات جریان است. حالا اگر اتفاقا طی همین مسیر به واژه جدید و برند و عنوان بهتری برای این تغییر و تحول رسیدند، حتما میتواند جایگزین شود.
کسی تعصب و اصراری بر اینکه حتما از این واژه استفاده شود، ندارد ولی چون قریبترین و نزدیکترین واژه به موضوع تحول درون جریان اصولگرایی، نواصولگرایی بود، از این واژه استفاده شد نه اینکه تحت هیچ شرایطی نباید تغییر پیدا کند.
در مورد محتوا هم باید بگویم که مکتب امام و اصولی که رهبری در دیدار شهریور سال ۸۴ با دولت وقت مطرح کردند و ویژگی و مبانی اصولگرایی را در ۱۱ مورد برشمردند، همچنان مبانی و محکمات جریان اصولگرایی هستند و آنچه باید در موردش تجدیدنظر صورت بگیرد، شیوه سیاستورزی است که این شیوه سیاستورزی شاید هر کسی به ظن خودش برای آن حدود و ثغوری قائل باشد و ممکن است حتی این حدود و ثغور برای خیلیها به رویکردها، مبانی و نهادهای حاکمیتی ارجاع پیدا کند.
اینها قطعا باید در همان جلسات حضوری و محافل دانشگاهی و میزگردها و نشستهایی که برای رسیدن به آن هدف برگزار میشود، درست تبیین شود و تحدید این حدود آنجا صورت بگیرد. اگرچه من معتقدم که شاید پرداختن به این موضوعات از یک جهت برای جریان رقیب مستمسکی را ایجاد کند که همان انتقادات را بهعنوان آسیبهای این جریان در ذهن افکار عمومی القا سازد، به این معنی که این آسیبها غیرقابل تغییرند. همانطور که واکنش برخی افراد اصلاحطلب را دیدیم.
ولی فارغ از تلاش اصلاحطلبان برای تقلیل دادن موضوع، در مسیر تغییر و تحول حتما به حوزه سبک زندگی جامعه و نوع رفتار رایدهی جامعه از منظر جامعهشناسانه حتما باید به این نگاه اعتراضی که به شیوه اداره کشور وجود دارد توجه کرد. مثالی را در مورد یکی از این سوالات تشریح میکنم و حتما موارد دیگر را افرادی هستند که مورد نقد و نظر قرار دهند.
برخی در درون اصولگرایی معتقدند هرچند ممکن است به زبان نیاورند ولی رفتار و عملشان به شیوهای است که طوری القا میکنند گویی رهبری، رهبر جریان اصولگراست و عملا رفتارشان به اینجا ختم میشود که اگر ایشان موضعی میگیرد، این موضع در واقع برای جریان اصولگرایی است و نقد و نظر ایشان هم صرفا متوجه جریان اصلاحطلبی است.
در واقع جایگاه رهبری را تقلیل میدهند در حد دبیرکلی یک مجموعه بزرگی به اسم جریان اصولگرا و اگرچه این را به بیان نمیگویند ولی عملا نوع سیاستورزی و مواجهه این افراد با سخنرانیها و پیامهای رهبر معظم انقلاب به شیوهای است که سعی میکنند مباحث را به سمت یک جناح خاص و طبیعتا اصولگرایی منتسب کنند که این یکی از همان آسیبهاست.
یکی از بازنگریها و بازخوانیها و تغییر نگرشها، اینجا باید اتفاق بیفتد. رهبری، رهبر انقلاب است نه رهبر جریان اصولگرا برای همین نباید اصولگرایان سرخورده شوند اگر ایشان در جایگاه رهبری بعضا نقدی حتی نسبت به جریان اصولگرایی داشته باشند یا بعضا به موضوعی اشاره کنند که ممکن است لزوما مطلوب شخصیتهای اصولگرا و این جریان سیاسی نباشد. حتی از یک طیف یا شخصی یا از یک رفتاری به نیکی یاد کند که نمونه آن را در موضوع برجام و غیره دیدیم.
این اتفاق خودش ممکن است محل اختلاف باشد یعنی ممکن است عدهای این نظر مرا قبول نداشته باشند و محل اختلاف نظر باشد اما چه خوب است که اینها به صورت تبادل نظر در قالب نشست مطرح شود و نوع نگاه مطلوب بهعنوان برآیند آن نشست استخراج شود. این یکی از این سوالات هست که فکر میکنم سوال پنجم در نامه آقای قالیباف بود.
در مورد دولت هم وضع به همین ترتیب است. بالاخره آیا جریان اصولگرا قرار است به هر شیوهای با هر ابزاری دولت مستقر را مورد نقد را قرار دهد و از هر مستمسکی برای تخریب و نقد آن بهره بگیرد؟ این کار ممکن است به صلاح مملکت نباشد ولی چون آنها رقیب ما در صحنه سیاسی هستند باید بررسی شود که چه ویژگیهایی در نقد دولت لازم است مدنظر قرار گیرد؟ کجا آن انصاف و نگاهی که به دولت جمهوری اسلامی داریم باید لحاظ شود؟
کجا اگر کشتی دولت به گل بنشیند، کشتی کلیت حکومت به گل نشسته است؟ در واقع مرز این نگاه کجا تعیین میشود؟ اینها مواردی است که باید در این نشستها و صحبتها، یادداشت و تحلیلهای افراد اصولگرا مورد بحث و نقد قرار بگیرد. امیدوارم با این سعه صدر و این تغییر نگرش به سمتی برویم که این مختصات اصلاح و این ویژگیها مطرح شود و براساس آن انشاءالله این تحول صورت بگیرد.
آقای قربانزاده! به نظر شما تاکنون پالسهایی که اصولگرایان به نامه آقای قالیباف دادند، تائیدکننده این دیدگاه بود؟ چون شاهد بودیم شورای مرکزی جمنا کاملا خنثی از کنار این بحث گذشت، حتی برخی از شخصیتهای اصولگرا انتقادهای جدی مطرح کردند. شما هم میگویید که خود آقای قالیباف قصد آستین بالا زدن و وارد میدان شدن را ندارد که این تغییرات را لیدری کند. یعنی آقای قالیباف این آتش به اختیاری را که به جوانان اصولگرا داد نمیخواهد فرماندهی کند. پس چه کسی دقیقا باید این کار را انجام دهد؟
قطعا یک شخص نیست. من به سوال اول ارجاع میدهم؛ وقتی نیاز این تغییر در جامعه و بین طرفداران و هواداران و بدنه جریان اصولگرایی احساس شده طبیعتا خودبهخود به سمتی میرود که این تغییر اتفاق بیفتد.
الان هم شاید آنقدری که حتما مثل فرمانده لازم باشد یک نفر هدایت کند، چنین ضرورتی احساس نشود. یعنی شخصیتهای مختلفی باید بنشینند و در این موضوع صحبت کنند تا حتیالامکان بتوانند این طیف جوان را جمع کنند. آقای قالیباف حتما در این اندازه آماده است که این کار را انجام دهد ولی هیچ نگرانی وجود ندارد در اینکه فردی نقدی به این دیدگاه داشته باشد و بگوید این شیوه درستی نیست.
من معتقدم نقد نسبت به این نامه و نقد نسبت به اینکه اساسا چرا میخواهیم نوگرایی را انجام دهیم، خودش در مسیر نوگرایی و تحول قدم برداشتن است چون در این مسیر استدلالها شنیده و پاسخهایی داده میشود که چرا باید نوگرایی کرد؟ چرا باید به تغییر فکر کرد؟ حتما فردی که معتقد است نباید سراغ این تغییر رفت، معتقد است که این دستگاه دارد درست کار میکند.
این مرکب سیستمی خروجی مطلوبی دارد ولی باید این را ثابت کند چون انتخاباتهای اخیر نشان داد که به صورت عینی و مشخص اینگونه نیست. حالا اگر دفاعی وجود دارد حتما آن فرد، جریان یا سازوکار دفاع خودش را مطرح میکند. از این طرف هم این طیفی که این نیاز را احساس کرده و پیشقراول این ایده است، حتما نقد و نظرش را میگوید.
این خودش همان تبادل نظر و تضارب افکار است که از این زد و خورد اندیشه به این میرسیم که آیا جریان اصولگرا باید به سمت تغییر و تحول برود. اینکه همه اجزا و مختصاتش مثل ساعت کار میکند و خروجی مطلوبی دارد، به نظرم حرفی است که شاید اشخاصی چنین دیدگاهی داشته باشند اما معتقدم الان که به این مباحث پرداخته میشود خودش طلیعه این تغییر است.
برخی میگویند چرا آقای قالیباف ابتدا یک حزب یا مجموعه سیاسی راهاندازی نکرد که در آن قالب بخواهد دیدگاههایش را گفتمانسازی کند و یکراست سر این موضوع رفت که باید ساختارها در جریان اصولگرا متحول شود و یک جریان نواصولگرایی را شاهد باشیم؟
ایشان یک مدیر جهادی بود که عملکردشان در این زمینه نشاندهنده این است که کاملا بهعنوان یک مدیر موفق در جمهوری اسلامی شناخته میشود، بنابراین خودش کمتر ظهور و بروز اینکه مستقیم در یک حزبی بخواهد عنوان دبیرکلی داشته باشد یا اینکه حزبی را به صورت مستقیم هدایت کند، دارد ولی دغدغهای که ایشان نسبت به انقلاب و کشور دارد، حتما در قالب جریان اصولگرایی بروز و ظهور پیدا میکند و باعث میشود که وقتی این نقدها را میشنود و نسبت به این نقدها اشراف دارد، حتما نسبت به اصلاح نیز گامی برمیدارد و این گام هم اتفاقا چون بدون اینکه بخواهد ساختاری تعیین کند و حزبی را تاسیس کند یا جریان سومی را راه بیندازد، نسبت به خود جریان اصولگرایی خواهد بود.
آقای دکتر قالیباف از سال ۸۴ خودش را در اردوگاه اصولگرایی تعریف کرد و بهرغم اینکه ممکن است در شکل کمپین سیاسی و رقابتهای انتخاباتی نگرشهای مختلفی بروز و ظهور پیدا کند ولی بالاخره خاستگاه دکتر قالیباف جریان اصولگرایی است، با وجود همه نقدها و نظرهایی که وجود داشته و برخی نسبت به آقای دکتر قالیباف نقد داشتند یا آقای دکتر قالیباف نسبت به افراد دیگر نقد دارد.
بالاخره ایشان معتقد است که این تحول باید در جریان اصولگرایی اتفاق بیفتد و نه لزوما در یک حزب خاص. یعنی نمیتواند این تغییر در یک حزب باشد. مثلا اگر موتلفه، ایثارگران، رهپویان، جبهه پایداری، جبهه خطامام و رهبری، جامعه اسلامی مهندسین یا هر مجموعه دیگر که به نوعی زیر چتر اصولگرایی تعریف میشود، اگر به صورت جزیره جدا بخواهد تحولی را رقم بزند، حتما موفق نخواهد شد.
برای آنکه کلیت جریان اصولگرا به این نبوغ فکری برسد نیاز به تغییر و تحول دارد. در آن صورت است که نتیجه رقم میخورد. یعنی فراتر از این ساختارهای حزبی باید کار دنبال شود. قاعدتا ایشان این طور فکر نمیکند که بخواهد به صورت موازی در کنار این احزاب یک حزب تاسیس کند. بنده خودم بهعنوان دبیرکل جمعیت پیشرفت و عدالت، این مجموعه را به آقای دکتر قالیباف منتسب میدانم.
با وجود اینکه ما بالاخره نگاه همسویی و گفتمانی داریم ولی واقعا دخل و تصرفی در موضوعات سیاسی به این شکل که ایشان مستقیما بخواهد ورود پیدا کند تا الان نداشتیم ضمن آنکه چنین کاری مدنظر ایشان هم نیست. حتی خود همین مجموعه هم مدنظر ایشان نبود که محور قرار بگیرد یا از این طریق اصلاح را به سرانجام برساند. چون این موضوعی است که همه باید یک گوشه آن را بگیرند و نیازمند یک کار جمعی است، بنابراین اصلا با یک ساختار حزبی نمیتوان آن را جلو برد.
برخی معتقدند که آقای قالیباف میخواهد راه آقای عارف را برود. آقای عارف هم وقتی سال 92 به نفع آقای روحانی کنار رفت یک تغییر ساختار در داخل مجموعه اصلاحات داد. شورای عالی سیاستگذاری تعریف و سعی کرد تمام نیروهای این جریان را در داخل این شورا جمع کند که نتیجهاش پیروزی در انتخابات مجلس بود که یکدست لیست ائتلاف امید در تهران رای آورد. به نظر شما این دیدگاه درست است که آقای قالیباف برنامهای برای انتخابات مجلس دارد؟
نه، هرگز و قابل قیاس نیست. چون آقای عارف، نیروی آقای خاتمی محسوب میشود و جریان اصلاحات آقای عارف را بهعنوان شخصیتی که حتما بهعنوان کاندیدا میتواند معرفی شود، نگاه میکند ولی آن ساختاری که جریان اصلاحطلبی از قبل از سال 92 برایش تدبیر کرده بود، ادامه پیدا کرد و بعد از سال 92 هم برای انتخابات مجلس جواب داد.
این طور نیست که با انصراف آقای عارف آن جریان ایجاد شده باشد یا مثلا آقای عارف آن را ایجاد کرده باشد. حتما آقای عارف هم موثر بوده ولی آن یک منظومهای از شخصیتها و شورایی است که جریان اصلاحطلبی را تشکیل میدهد.
جریان اصلاحطلبی که معلوم است و افراد شاخص و لیدرهایشان هم مشخص است که چه کسانی هستند اما در مورد جریان اصولگرایی این گونه نیست و اتفاقا آنچه ما احساس میکنیم باید در جریان اصولگرایی اتفاق بیفتد این است که از همه آن افراد و شخصیتهایی که در طیف کلی جریان اصولگرا هستند و تعریف میشوند، برای این موضوع بهره بگیریم و استفاده کنیم. باز در جواب این سوال مشخصا این جمله را عرض میکنم که این نگاه که برای انتخابات مجلس یک حوزه انتخاباتی تعریف و کاری از الان شروع شود، این خودش بزرگترین آسیب جریان اصولگرایی است.
پس آقای قالیباف برنامهای برای انتخابات مجلس ندارد؟
نهتنها برنامهای ندارد بلکه معتقد است که اگر جریان اصولگرایی هم تصورش این باشد که برای آن پروژه بخواهد کاری را تعریف کند، حتما دوباره مسیر قبلی را میرود. آقای دکتر قالیباف هم نظرش این است که در این مسیر برآیند اهمیت دارد و این شیوه سیاستورزی لزوما در یک مقطع انتخاباتی نباید بروز و ظهور پیدا کند.
اینکه از سازوکاری مثل ۶+۵ یا ۷+۶، جمنا یا هر مجموعه دیگری توقع داشته باشیم که در شب انتخابات بیاید و در مورد کاندیداها و گزینهها تصمیمگیری کند، جواب نمیدهد. بلکه جریان اصولگرا باید در همه وقایع و رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که در طول این مسیر با آن برخورد میکند چه در حوزه سیاست خارجی و چه در حوزه سیاست داخلی، نگاهش را به موضوعاتی که دغدغه و مساله مردم هستند، معطوف کند. در واقع تغییر نگرش در اولویت بخشیدن به این موضوعات هم باید اتفاق بیفتد.
بعد از انتشار نامه آیا اصولگرایان یا گروههایی از جریان اصولگرایی بودند که بگویند آقای قالیباف ما هم به این نتیجه رسیدیم و باید از کجا شروع کنیم؟
اصلا قبل از اینکه آقای قالیباف مطرح کنند این صحبتها وجود داشت. من اصلا آقای قالیباف را کاشف و مخترع این ضرورت تحول در جریان اصولگرایی نمیدانم. خود ایشان هم چنین نگاهی ندارد. اساسا این موضوع در همه محافل اصولگرایی که باید تغییری در این شیوه اتفاق بیفتد، وجود داشت.
حالا هر کسی با ادبیات و شیوه خودش این را مطرح میکرد و در حدودی که خودش تصور میکرد ایده میداد که باید در این حد این اتفاق بیفتد. بنابراین این طور نیست که آقای قالیباف چنین ایدهای را خلق کرده و قبل از آن اصلا وجود نداشته است. در واقع این احساس نیاز وجود داشته و این استقبال هم وجود دارد.
یعنی از بعد از نامه ایشان از جانب همان طیف جوانان در کانال ایشان موارد متعددی از پاسخ به نامه را شاهد هستیم که بعضا کاملا منتقدانه است. همین الان که به کانال ایشان مراجعه کنیم میبینیم افرادی در آنجا یادداشت دارند که بیشترین نقد را نسبت به آقای دکتر قالیباف داشتهاند ولی در راستای نکتهای که خود این نقدها هم برای این نوگرایی مفید است، اینها در کانال ایشان هم منتشر شده است.
ضمن اینکه افرادی هم با روی باز استقبال کردند و معتقدند که این مسیر درستی است که شروع شده است. اگر بتوایم این سعه صدر را در فضای سیاسی رسانهای جا بیندازیم مسیر مطلوبی برای جریان اصولگرایی خواهد بود.
بهعنوان کسی که با سیاسیون در این مدت مصاحبه داشتم و مناسب است این دیدگاه را به آقای قالیباف هم منتقل کنید مشاهده کردم برخی همچون آقای زیباکلام نامه آقای قالیباف را این طور تحلیل میکردند که او نگران حذف شدن از عرصه سیاسی است و با این نامه میخواسته بگوید هنوز برای فعالیت سیاسی انگیزه دارد.
حتما مطمئن باشید که همین برداشتهای منفی در ساعات اول برای ایشان بازتاب و فیدبک هم داشته و از طریق افراد مختلفی به صورت مستقیم یا غیرمستقیم از طریق ما که بعضا در جمعها میشنویم، نقدهایی را به ایشان منتقل کردهایم.
نقدهایی در مورد اینکه ایشان میخواهد حذف نشود و لیدر جریان باشد، از اینکه در انتخابات ریاستجمهوری انصراف داد حالا ناراحت است و الان میخواهد در مورد شکست اخیر انتقام بگیرد یا نسبت به آقای رئیسی موضع دارد، اینها همه مواردی است که وجود دارد چون خیلی نمیتوان آدمها را محدود کرد و هر کسی از ظن خودش برداشتش را میگوید.
چه جریانی مثل جریان اصلاحطلب که نامه را دنباله مقصریابی تحلیل میکند و چه افرادی که تحلیل خودشان را دارند. اما بالاخره گذشت زمان مشخص میکند که آیا آقای قالیباف از این اتفاق چنین هدفی دارد یا بهدنبال یک آرمان بزرگتر است؟
ارسال نظر