شهروند نوشت: با هر قدم که به زمین فرود میآید، صدها مگس به آسمان میروند و باد داغ، بوی گندیدگی را فرو میکند به دماغ «محمدجان» و «رجب» و «امانالله» و «بیدار»؛ بوی لجن و کثافت را، بوی تپههای آشغالی که شیرابه از زیرش روان شده و مردار حیواناتی که دل و رودهشان بیرون ریخته.
جاده هراز در ٢٥ کیلومتری آمل، آنجاست که همه میدانند باید شیشه خودرو را بالا کشید و تخت گاز دور شد. یک جاده انحرافی به محل دپوی زباله «شاه زید» میرسد، آنجا دیگر باغها نمیرویند، خانهای اگر بوده از سکنه خالی شده و رودخانه هراز هم مسمومِ شیرابهای است که جان همه ماهیها را گرفته.
کارگران میان کوههای زباله نشسته و مشغول کارند. سفیدی چشمها در میان زردی زبالهها هارمونی غمانگیزی ساخته. سفیدی چشم مردان جوان و نوجوانی که با گونیهای سیاه و سفید، میان کرور کرور آشغال پلاستیکها را جدا میکنند: «از ساعت هفت صبح میآییم تا ١٢ظهر. بعد از این ساعت دوباره کار میکنیم تا هفت شب. بعد هم میرویم خانه.» مراد با دستان سیاه، گردنبندی با مهرههای آبی و چشمان سرمهکشیده حرف میزند و آهنها را جدا میکند. «خانه کجاست؟» خانه اتاقی است که در آمل کرایه کردهاند. او مهاجری افغان است مثل تمام آدمهایی که اینجا کار میکنند. سه ماهی است که به ایران آمده و افتاده در تپههای زباله به کارگری؛ اما به قول خودش «بهتر از بیکاری است در افغانستان.» ماهانه ٧٠٠، ٨٠٠ هزار تومان عایدش میشود. «این کار برای ما مهاجران که خانه نداریم و پول نداریم، خوب است.» او و آنهای دیگر قرارداد ندارند و بیمه هم. «کیلویی کار میکنیم. ارباب خودش بلد است که چطوری حساب کند، ما که سواد نداریم.»
«محمدجان» گونیهای آشغال را روی هم سوار میکند و بعد تکههای آهن را روی پشتهای از آهنپاره میریزد و صدایش به هوا میرود. «باید با دهنت نفس بکشی اما اگر عادت کرده باشی، با دماغ هم میشود. من عادت کردهام.» چند قدم بالاتر از اینجا لاشه چند گاو و گوسفند افتاده. شکمشان باز شده و هر چه در تن داشتهاند بیرون ریخته. کار برای «محمدجان» و همه آنهای دیگر آسان نیست: «سخت است خیلی. سختیاش هم کثیفی است. من هم اولش حالم به هم میخورد اما کمکم یاد گرفتم که نفس بکشم.» او اهل «نیمروز» است. بیکاری، او را که مرد ریشویی است و بدن ضعیفی دارد به اینجا کشانده.
حکایت «رجب» و «امانالله» و «بیدار» هم همین است؛ سه نوجوان ١٥ و ١٦ ساله که کارشان جدا کردن پلاستیکها و ریختنشان در کیسههای سیاه است. آنها کیسهها را پر میکنند و شهرداری میبرد و بابت هر کیسه پولی بهشان میدهد. «جنگ نبود اما گشنگی بود. شاید روزی ٢٠هزار تومان گیرمان بیاید. جمع میکنیم که برگردیم نیمروز.»
هر شهر مازندران یک سایت دپوی زباله دارد و اینجا یکی از آنهاست که از ٣٠ سال پیش زندگی را در شاه زید حرام کرده. اکنون تنها موجودات زنده محله کلاغهاییاند که بر فراز تپههای آشغال میگردند و غار غار میکنند و کارگران مهاجری که بیتوجه به بوی تعفن آشغالها را سوا میکنند و در گونی میریزند. هراز که از گندابی بدبو لبریز شده، راهش را میرود و به دریای خزر میرسد و مردم بیخبر از آنچه از تپههای آشغال راهی خزر شده، در گرمای تابستان تنشان را به آب میزنند. باران ببارد یا نبارد این شیرابه در خاک شنی شمال کشور فرو میرود و آبهای زیرزمینی را هم مسموم میکند؛ این اتفاقی است که از ٣٠ سال پیش تکرار شده و دولت نتوانسته برایش کاری کند.
هشدارها اما همیشه جای خودشان را داشتهاند؛ نمونهاش همین دو روز پیش که معاون وزیر کشور از وضع دفن زباله در کشور حرف زد و چالشی جدی که در تمام شهرها مسأله شده. او گفت روزانه بیش از ۵۰ هزار تن زباله در کشور تولید میشود و این در حالی است که تنها حدود یکچهارم آن به صورت بهداشتی دفن و کنترل میشود و دفن حدود ۷۵درصد دیگر در شرایط بسیار نگرانکنندهای انجام میگیرد.
رود سس فرانسوی
یک گوشه از آشغالدانی بزرگ صدای تق و تق میآید. پنج کارگر دور هم نشستهاند و با سنگ روی چیزی میکوبند. زیر پایشان رودی از «سس» روان است؛ گوشهای از بازیافت دستی زبالهها. صدای غار غار کلاغها همه جا هست. «احمد» زیر لب آواز میخواند. از بین خرواري از سسهاي پر و نیمه خالی یکی را برمیدارد و با سنگ به درش میکوبد تا هر چه توی قوطی پلاستیکی هست، خالی شود. روی زمین شیرابهای از «سس فرانسوی» و کثافتی سیاه جاری است و از بالا انگار تابلوی نقاشی از یک هنرمند انتزاعی. «ما فقط باید اینها را خالی کنیم؛ وگرنه خالی نکنیم شهرداری قبول نمیکند.» احمد که کلاهی حصیری روی سر گذاشته یک ماه است به شاه زید آمده و هنوز حقوقی نگرفته، آن چهارتای دیگر هم. او در افغانستان کشاورز بود و حالا اینجا مهاجری غیرقانونی است که روی تپهای از آشغال نشسته و قوطیهای سس را خالی میکند. اینجا هم اوضاع بو و آشغال همان است که جاهای دیگر.
میان زبالههای شاه زید
با هر قدم که به زمین فرود میآید، صدها مگس به آسمان میروند. هر روز ٢٠٠ تا ٢٤٠ تن زباله از آمل، بابل و محمودآباد به اینجا میآید. هر چه پیشتر، وسعت زبالهای که زمین را پوشانده بیشتر به چشم میآید. بوی گند آشغالهای زیر آفتاب و ملغمهای از تمام بوهای بد عالم در شاه زید پیچیده و نفس کشیدن را سخت کرده است. اضافه تمام چیزهایی که آدمها نمیخواهند، روی هم تلنبار شده و نزدیک ٢٠ کارگر روزمزد تفکیکشان میکنند؛ آهنها را از پلاستیک، شیشهها را از غذاهای دور ریخته و بازمانده چیزی که روزی خوردنی بوده و حالا کثافت محض است. آنقدر بد که چند خبرنگاری که برای بازدید آمدهاند، بالا میآورند.
آن طرف خیابان رستورانی که روزی برو بیایی داشته، درش تخته شده و خاک گرفته است. «کی حاضر میشود توی این بوی گند شکمش را سیر کند؟» سرنوشت رستوران برای چند خانه نزدیک تپههای زباله تکرار شده و دیگر چهاردیواریهایی متروکند و خاک میخورند، خاکی برخاسته از کار مدام بولدوزرها و کامیونهایی که فارغ از این بوی تعفن و مردار، به سدسازی سرگرماند. خاک همه جا را گرفته و آسمان زرد شده است.
زبالهها را به جز مردم مازندران، گردشگرانی تولید میکنند که با اعلام هر تعطیلی راهی شمال کشور میشوند، راهها را بند میآورند و مصرف را به اوج میرسانند؛ غذا میخورند و زباله تولید میکنند.
آبکشی برنج در شیرابه
آشغالها فقط همین نیست. بالاتر از «معدن امیران» و ساختمانی که وسط این بلبشو ساخته شده و برای اینجا زیادی لوکس است، دریاچهای نارنجی پیداست. گندابی که از زبالهها سرازیر شده و در پاییندست اگر باغ و محصولی بوده باشد، از سرریز این آب، آلوده شده است. «شب کجا میخوابی؟» به جز آنهایی که در آمل اتاق گرفتهاند، چندتایی از مهاجران شبها همین جا در همسایگی این گنداب خاکستریرنگ میخوابند که رویش لایهای از کپکی نارنجی بسته شده. اتاقهایی که کارگران از آن حرف میزنند دو تا آلونک است که بالاتر از آشغالها ساختهاند.
دو آلونک با بلوکهای سیمانی که تویش رنگ سفید خورده است. «صالح» میگوید زندگی کردن توی آشغال از این بهتر نمیشود. او برنج را در آبکشی میریزد و میگذارد روی یک اسفنج کثیف درست لب گنداب. مگسها سفیدی برنج را میپوشانند و صالح به گربهای سنگ میزند تا غذایشان از دست نرود: «برنج سفید با سبزی.» مثل دیگران از سر نداری و برای فرار از جنگ به شاه زید آمده و به عکس خیلیها هنوز حقوقی نصیبش نشده. «کارمان همین است، آشغال جمعکنی. نجس است اما عادت کردهایم.» برنج را با چه آبی شستهاند معلوم نیست. آب از آن خالی میشود و به دریاچه شیرابه میریزد، دریاچه میجوشد و از زیرش حباب بیرون میآید. آن طرفتر رود هراز که آلوده این کثیفی شده، راهش را میرود و سر راه هرچه زمین و گیاه باشد، آلوده میکند.
شیرابهها در مسیر دریا
«بهنمیر» در بابلسر سایت دپوی زباله دیگری است، در ١٠٠ متری دریا و ٥٠ متری ساختمانهای مسکونی. خودرو شهرداری در این منطقه وسیع مدام در رفتوآمد است. از این وسعت بزرگ زباله هم آبی کثیف، سیاه و بدبو جاری شده و به دریا میریزد و آنها که شنا میکنند، شاید خبر ندارند. نه آنها خبر دارند، نه پاراگلایدر سواری که موجهای آبی را از دور میبیند و سیاهی اینجا به چشمش نمیآید. پرستوها بر فراز آشغالها اوج میگیرند و جرثقیلها تپه بزرگی از زباله را سر هم میکنند. توی آشغالها همه چیز هست؛ پتو، پنجره، لاستیک، دمپایی، پوشک بچه و غذا، غذا، غذا. همه دماغشان را میگیرند: «اووف چه بویی.» در بساط آشغالها دو تا مبل و چهار خوشخوابِ پاره روی زمین ول شده که شاید رویای زبالهگردها باشد.
مردم از بو و کثیفی گلایه دارند. آنها که در ساختمانهایی در همسایگی این زمین آشغال زندگی میکنند، حجم انبوه زباله و شیرابه را دیدهاند و میدانند که باران و گرما آشغالها را فشرده میکند و سرانجام این شیرابه، رد شدن از لایه شنی زمینهای شمال، رفتن به آبهای زیرزمینی یا راه باز کردن به دریاست. معلوم نیست که آمار بالای سرطان در استانهای ساحلی شمال کشور به آشغالها ربط دارد یا نه، اما کارشناسان محیط زیست دریایی بارها درباره آلودگی میکروبی دریای خزر هشدار دادهاند. اکوسیستم خزر در خطر است و مردمی که در دریا شنا میکنند هم.
در بابلسر ٣٠سال است که اوضاع همین است اما مردم میگویند، ٣٠سال پیش آنقدر زباله تولید نمیشد و این همه گردشگر به شمال نمیآمد. شمال کشور زمینی برای دپوی زباله ندارد و عاقبت زبالهها یا در کوه و کمر جنگلهای هیرکانی دفن میشود یا در نزدیکی دریا. اهالی شمال کشور این را میدانند و کمتر رغبت میکنند تنی به آب بزنند، اما گردشگران نمیدانند. «محمود ملکیان» یکی از آنهاست که میگوید، آخرینبار ٩سال پیش شنا کرده: «میهمان داشتیم و با آنها رفتم دریا. آب به صورتم خورد بیماری چشمی گرفتم. ما از آلودگی آب خبر داریم. برای همین دیگر به دریا قدم نمیگذاریم.»
همه برای نجات باریکه خزر
وضع همیشه همین بوده است. سال ١٣٩٠ فرماندار آمل از فراهمشدن زمین مورد نیاز برای واگذاری به شرکت سرمایهگذار مالزیایی برای ساخت کارخانه زبالهسوز شهرهای مرکزی مازندران خبر داده بود، اما این اتفاق نیفتاد. طرحهای شکستخورده شهرداریها برای مدیریت زباله گروههای مردمی را به فکر انداخته تا جلوی فاجعه را بگیرند، چون مازندران بیش از این دیگر جای زباله ندارد. عباس رضاییان، فعال اقتصادی است که پیگیر این ماجرا شده. او میگوید: «سبزی شمال دیگر سبزی سلامتی نیست، سبزِ سرطانی است.»
آذرماه امسال بناست با دعوت او کنگره «پاکسازی باریکه خزر از آسیبهای زیستمحیطی» برگزار بشود و مسئولان و کارشناسان و متخصصان برای همفکری در آن شرکت کنند. رضاییان از وضع مازندران میگوید و راههای حل مسأله: «علاوه بر پول به تکنولوژیهای روز دنیا برای مدیریت پسماند نیازمندیم. شهرداریها و دولت تا امروز نتوانسته کاری بکند و ما میخواهیم از نهادهای بانکی جهان برای ورود تکنولوژی روز مدیریت پسماند، اعتباری دریافت کنیم.» این کار اینطور که او و همفکرانش میگویند تا امروز از دست دولت برنیامده: «زباله نباید به محیط زندگی مردم، دریا و جنگل نزدیک باشد اما در شاه زید کاری کردند که مردم فراری شدند و در بابلسر شیرابهها مستقیم به دریا ریخت و در سرخرود و شهرهای دیگر هم.
هنوز یک سایت زباله کامل نداریم
«ما با دپو اصلا موافق نیستیم، دپو پایینترین سطح مدیریت پسماند است.» زهرا جباری، مدیر دفتر آب و خاک سازمان حفاظت محیطزیست اینطور میگوید. او توضیح میدهد که تعیین محل مناسب برای سایت مدیریت پسماند مربوط به مقررات استقرار سایتهاست که در دفتر ارزیابی زیستمحیطی وجود دارد: «مشکل زبالههای مازندران قابل کتمان نیست و برای همین در اولویت ماست. شهرداری مازندران به مدیریت پسماند عادی (شهری- روستایی) نرسیده و ما درحال انجام اقداماتی هستیم که وضع اصلاح شود بهطوری که زبالهها دیگر باعث آلودگی نشوند.» جباری که یکماهی است به دفتر مدیریت آب و خاک آمده، میگوید؛ حتی اگر از زبالهها تا دریا و جنگل و منطقه مسکونی فاصله مشخصی هم داشته باشد، نباید در محیط دپو شود، چون دپوی زباله در محیط باعث آلودگی خاک، از بینرفتن جنگل و آبهای زیرزمینی، آلودگی رودخانهها و شیوع بیماری و تهدید سلامت تمام موجودات زنده میشود؛ «مازندران سالهاست با محدودیت زمین برای مدیریت پسماند روبهروست و برای همین زبالهها را جایی دپو میکنند که نباید.»
وظیفه سازمان حفاظت محیطزیست برای حل مشکل زبالههای عادی، اینطور که جباری میگوید، نظارت و تصویب قانون است و وزارت کشور و سازمان شهرداریها و دهداریها موظفاند؛ مدیریت اجرایی را برعهده بگیرند، کاری که از عهده آن برنیامدهاند. «مشکل مازندران ریشه در گذشتهها دارد؛ ٢٠،٣٠سال پیش. با این حال ما از دپوی زباله در جاهایی که آلوده شده، جلوگیری کردهایم. ما برنامه بازدید میدانی از زبالههای مازندران داشتیم و به شهرداری فشار آوردیم و قولهایی از آنها گرفتیم.
این مشکل تمام شهرهای شمالی کشور است. قرار است در نوشهر سایتی راه بیفتد، اما نه برای دپوی زباله.» او اینها را میگوید و بیشتر توضیح میدهد: «مدیریت اجرایی پسماند یعنی کاری کنیم که تولید زباله کم بشود، زبالههای تر کمپوست بشود، بازیافتیها بازیافت شود و هرچه غیرقابل بازیافت بود، به روش مهندسی و به صورت بهداشتی دفن و به وسیله پسماندسوزهای استاندارد سوزانده شود.» اما این اتفاق هنوز نیفتاده، شهرداریها یا دست به دامن دستگاههای زبالهسوز هستند که گاهی مورد تأیید کارشناسان محیطزیست نیست یا محل دپوی زباله را عوض میکنند.
شیرابهها به دریا میریزند و به آبهای زیرزمینی؛ مدیر دفتر آب و خاک هم تأیید میکند: «سطح آبهای زیرزمینی در شمال کشور بالاست و بهخصوص در سواحل حتما شیرابهها به آبهای زیرزمینی و ساحل راه پیدا میکنند. برای همین است که میگوییم دفن هم باید با تکنیکهای مهندسی انجام بگیرد، با این حال هنوز یک سایت زباله کامل در مازندران نداریم و شهرداریها مدام نبود زمین را بهانه میکنند.»
نظر کاربران
سرمایه گذر خارجی بیارین واسه بهسازي زباله و از سرباز های محلی که خدماتی هستن وصورت تشویق مرخصی میشه منطقه شمال کشور رو پاک کرد