۵۲۹۱۹۰
۶ نظر
۵۰۱۵
۶ نظر
۵۰۱۵
پ

آیا پدیده احمدی نژاد خاتمه یافته است؟

نمی توان رد صلاحیت را پایان احمدی نژاد دانست؛ عواملی که موجب ظهور این پدیده شده اگر هنوز موجود باشند، باید گفت پدیده احمدی نژاد هنوز خاتمه نیافته و ادامه دارد.

هفته نامه کرگدن - محمدرضا کلاهی: نمی توان رد صلاحیت را پایان او دانست؛ عواملی که موجب ظهور این پدیده شده اگر هنوز موجود باشند، باید گفت پدیده احمدی نژاد هنوز خاتمه نیافته و ادامه دارد.

موضوع این نوشتار تحلیل احمدی نژاد به عنوان یک پدیده اجتماعی است، نه به عنوان یک فرد و نه حتی به عنوان یک جناح سیاسی. مسئله آن نیست که شخص احمدی نژاد چه می کند یا چرا چنان می کند. همچون موضوع، تحلیل رفتار سیاسی مجموعه احمدی نژاد و حلقه یاران او به عنوان یک جناح سیاسی نیست. سوال این است که چرا شیوه احمدی نژاد ظهور اجتماعی پیدا کرد؟ چه می شود که مشی و منش احمدی نژاد مورد اقبال عمومی قرار می گیرد و پیروان زیاد می یابد؟
به عنوان مثال آیا اگر احمدی نژاد یک دهه پیش کاندیدای ریاست جمهوری شده بود باز هم رأی می آورد؟ اگر نه، چه عواملی رأی آوردن احمدی نژاد نوعی در گذشته را ناممکن می کرد و زمانی ممکن کرد؟ و به این معنا، آیا پدیده احمدی نژاد با رد صلاحیت او خاتمه یافته است؟ در این نگاه (که احمدی نژاد را نه صرف یک فعال سیاسی یا یک جناح سیاسی که یک پدیده اجتماعی تلقی می کند)، نمی توان رد صلاحیت را پایان او دانست. عواملی که موجب ظهور این پدیده شده (یعنی موجب اقبال عمومی به او شده) اگر هنوز موجود باشند، باید گفت پدیده احمدی نژاد هنوز خاتمه نیافته و ادامه دارد.
آیا پدیده احمدی نژاد خاتمه یافته است؟

پدیده احمدی نژاد چگونه ممکن شد؟

احمدی نژاد را نمی توان تنها با نگاه به داخل و صرف نظر از روندهای جهانی تحلیل کرد. خلاصه این تحلیل آن است که احمدی نژاد، بخشی از یک روند کلان ضد نظم جهانی پس از جنگ جهانی دوم است که پس از فروپاشی شوروی در دو دهه اخیر بروز یافته؛ روندی که در مخالفت با رویه های مسلط نظم جدید جهانی، به شکل ها و شیوه های متفاوت و گاه متعارض ظهور کرده است.
در دو دهه اخیر دو پدیده شگفتی ساز و خلاف انتظار، یکی پس از دیگری پیدا شده است؛ اول مذهب گرایی افراطی (چیزی که بنیادگرایی مذهبی خوانده می شود)، سپس ملی گرایی افراطی. همزمانی این پدیده ها تصادفی نیست. عوامل مشترکی ظهور همزمان این پدیده ها را ممکن کرده است. نقطه مشترک اینها، همان مخالفت با نظم نوین جهانی است. نظم نوین جهانی چیست؟

نظم نوین جهانی

پیش از جنگ جهانی دوم، صف بندی سیاسی در سطح جهانی عبارت بود از رویارویی چند قدرت بزرگ از قبیل بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا، آمریکا و شوروی که برخی از آنها مستعمراتی داشتند. در این دوره مهم ترین ایدئولوژی مشروعیت بخش به دولت ها ملی گرایی بود که شهروندان را به اصیل و نااصیل (درجه یک و درجه دو) تقسیم می کرد و در چهارچوب آن، «ملت ما» بر «ملت های دیگر» برتری داشت. جنگ جهانی دوم، رویارویی این واحدهای ملی مدعی اصالت بود.

در سال ۱۹۴۵، آمریکا به عنوان نیرویی از بیرونِ این نزاع وارد معادله شد و با به کارگیری بمب اتم، جنگ را به نفع خود خاتمه داد. پس از جنگ، هیچ یک از دولت - ملت های پیشین قدرت برتر جهانی نبود (حتی طرف پیروزِ جنگ) بلکه آمریکا در رأس یک نظام جهانی قرار گرفته بود و بقیه کشورها اقمار او محسوب می شدند.
آیا پدیده احمدی نژاد خاتمه یافته است؟

سازمان ملل متحد برای مشروعیت دادن به این نظم جدید تاسیس شد که در آن ظاهرا پنج قدرت اصلی حق وتو داشتند اما در واقع این آمریکا بود که کل مجموعه را هدایت می کرد. این نظم نوین جهانی با ایدئولوژی پیشین ملی گرایی قابل اعمال نبود. بنابراین مشروعیت ایدئولوژی های ملی گرا زائل و ایده جهان گرایی و جهان وطنی جایگزین آن شد. «منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد»، مانیفست نظام جهانی نوین بود. در قالب این منشور، بسیاری از اصول پیشینِ ایدئولوژی های ملی گرا تعدیل شد. شهروندی درجه یک و درجه دو منسوخ شد و حق مهاجرت و انتخاب سرزمین به رسمیت شناخته شد.

عملا ملی گرایی به معنای پیشینش شکست خورده بود. همچنین روابط استعماری قبلی در این نظام نوین کارایی نداشت. جنبش های استقلال طلب که بسیاری از آنها سال ها پیش آغاز شده بودند، در مقطع پس از جنگ یکی یکی پیروز شدند و نظام های استعماری پیشین را ساقط کردند. به جای نظام چند قطبی پیشین، نظام سلسله مراتبی تازه ای ساخته شده بود که آمریکا در رأس آن و بقیه کشورها اقمار او بودند. جهان به شمال و جنوب تقسیم شده بود. کشورهای قدرتمند و ثروتمند در رأس و بقیه در دنبال آنها.

در طول سه دهه بعد، برندهای آمریکایی یکی پس از دیگری رونمایی شدند. این اولین بار بود که شرکت های صنعتی و تجاری با این مقیاس، در سطحی جهانی ظاهر می شدند و شهرت و محبوبیت می یافتند. سیل تولیدات صنعتی و فرهنگی آمریکایی به گوشه گوشه جهان سرازیر شد. روند شکل گیری نظم تازه جهانی آغاز شده بود. از کوکاکولا، پپسی کولا، وینستون، بیوک، شورولت و جین گرفته تا راک و هیپی و پانک، تا همفری بوگارت و مرلین مونرو و مارلون براندو و صدها نام و برند دیگر زندگی شهری را در قبضه خود می گرفت و دورترین نقاط جهان را به عطش مصرف برند آمریکایی مبتلا می ساخت.

«مصرف کننده برندهای معروف بودن»، به عامل منزلت اجتماعی و معیار زندگی طبقه متوسط تبدیل می شد. یک طبقه متوسط جهانی جدید به تدریج شکل می گرفت: طبقه مصرف کننده برندهای مشهور. آمریکا مانند یک آتشفشان، فعال شده و خاکسترش فضا را گرفته بود.

فرودستان جهانی

البته در این نظم جدید، وجود بلوک شرق، همچنان از تک قطبی شدن جهان جلوگیری می کرد. تفکیک شمال و جنوب، زیر سایه سنگین تفکیک شرق و غرب گم می شد. در سال ۱۹۹۱ بلوک شرق هم فروپاشید تا نظم جدید به رهبری آمریکا و سایر کشورهای سرمایه داری تکمیل شود؛ اما در این نظم یکدست شده جهانی، شکافِ موجود مثل آتشی زیر خاکستر به تدریج جان می گرفت: شکاف شمال - جنوب، متن - حاشیه، شکاف میان پذیرفته شدگان در نظم نوین جهانی و رانده شدگان از آن، شکاف میان طبقه متوسط جهانیِ مصرف کننده برندهای آمریکایی با کسانی که نمی توانستند یا به هر دلیل نمی خواستند مصرف کننده آن نمادها باشند.

این شکاف به هیچ وجه فقط اقتصادی نبود. مهاجران ناتوان از جذب در جامعه مرکز، روستاییان ناتوان از درآمیختن با جامعه شهری، جنوب شهری های بیگانه از زیست شمال شهر و همه گروه هایی که ممکن بود به هر دلیل، از جمله دلایل مذهبی، قومی یا سیاسی نخواهند (یا نتوانند) مصرف کننده ماهرِ برندهای آمریکایی باشند، در زمره این «قشر جنوبی» قرار داشتند.
آیا پدیده احمدی نژاد خاتمه یافته است؟

این شکاف، فقط میان کشورهای ثروتمند و کشورهای فقیر نبود؛ میان دو قشر اجتماعی بود که در سراسر جهان درون همه کشورها پراکنده بود. درون خود جوامع ثروتمند نیز قشری جامانده و فرودست در حال رشد بود که خود را نادیده گرفته شده و دور افتاده از استانداردهای یک زندگی ایده آل می دید و درون کشورهای فقیر، اقشار ثروتمندی که تلاش می کردند خود را به معیارهای جهانی منزلت و احترام - که عبارت بود از همان سبک زندگی آمریکایی - نزدیک کنند، فرودستان را از نسبت به محرومیت جهانی که در آن به سر می بردند، خودآگاه می کردند.

این اقشار فرودست تحتِ فشارِ روزافزون، به تدریج نظم جدید را با بحران مواجه کردند. از دل آنها نیروهای تازه ای ظهور کرد و در حال ظهور کردن است که نظم تک قطبی تازه را به شیوه هایی متفاوت و عجیب به چالش می کشد: اول، مذهب گرایی افراطی از قبیل رادیکالیسم مذهبی اوانجلیک در آمریکا و اسلام گرایی افراطی در خاورمیانه. دوم؛ ملی گرایی افراطی مانند نئونازیسم در آلمان؛ نوملی گرایی بریتانیا (که این کشور را وادار به خروج از اتحادیه اروپا کرد)؛ راست افراطی در فرانسه و حتی در کشورهای کم سروصداتر و کمتر سیاسی مانند کشورهای اسکاندیناوی؛ و ترامپ در آمریکا.

در بسیاری از انتخابات ها در اروپا و آمریکای امروز، چهره هایی موفق به جلب توده های بزرگ آرا می شوند (صرف نظر از این که در نهایت موفق به کسب کرسی بشوند یا نه) که به هیچ یک از احزاب اصلی و ریشه دار تعلق ندارند و مدام تحلیلگران را شگفت زده می کنند.

این چهره ها همان ها هستند که در یکی از دو دسته فوق، یا ترکیب آنها جا می گیرند. اینها نه برنامه های سیاسی - اقتصادی و فرهنگی - اجتماعی روشن ارائه می کنند و نه متکی به سابقه سیاسی و حزبی و تشکیلاتی معتبرند. چیزی که آنها را به صدر می کشاند، تکیه برای آرای خیل رانده شدگان از نظم نوین جهانی است. آنها فقط مخالفت می کنند و فرودستان به آغوششان می شتابند. آنها پیامد ناگزیر شکاف فراگیر شمال - جنوبند. پایگاه اجتماعی همه آنها فرودستانِ نقاط مختلف دنیاست که فشار این نظم جدید، توان آنها را بریده است و اولین راهی که برای طغیان بیابند به سمتش خواهند شتافت.

این مسائل البته به معنای آن نیست که آنها بعد از سر کار آمدن، برای فرودستان کاری خواهند کرد؛ چنان که تجربه ترامپ نشان می دهد. سیاست های آمریکا در همین آغاز حضور ترامپ بر مسند، جنگ جویانه تر و توسعه طلبانه تر شده است در حالی که ترامپ با شعار «من رئیس جمهور آمریکا هستم نه رئیس جمهور جهان» وعده داده بود که توسعه طلبی های جهانی آمریکا را کاهش دهد و بودجه را صرف مشکلات داخلی آمریکا کند.

نظم نوین ایرانی و فرودستان ایرانی

کشور ما نیز از این روند برکنار نبود. خاتمه جنگ با عراق و ورود ایران به دوران جدیدِ پساجنگ، هم مقطع بود با فروپاشی بلوک شرق و ورود جهان به دوران جدیدِ بسط هژمونی آمریکایی. فروپاشی شوروی در 1991 رخ داد. سه سال پیش از آن، جنگ ایران و عراق خاتمه یافته بود و دو سال پیش از آن، امام خمینی (ره) درگذشته و ایران به دوران متفاوتی از حیاتی سیاسی و اجتماعی خود پا نهاده بود.
آیا پدیده احمدی نژاد خاتمه یافته است؟
آغاز عصر پساجنگ در ایران همزمان شد با آغاز عصر پساشوروی و شکل گیری نظم نوین جهانی. برای ایران، دهه شصت هجری،دهه دفاع مقدس و دوران حکومت مستضعفین بود؛ اما دهه هفتاد کاملا متفاوت بود. مستضعفین حاکم، حالا به «اقشار آسیب پذیر» تبدیل شده بودند. جذب در جامعه جهانی به شعار غالب تبدیل شده بود و روند شکل گیری و گسترش سبک زندگی مصرفی جدید شدت می گرفت. برج ها، پاساژها، بزرگراه ها و فرهنگسراها به سرعت ساخته می شد.
محدودیت ورود کالاهای لوکس برداشته می شد. آخرین مدل های اتومبیل های گران قیمت به خیابان های تهران فخر می فروخت و پیکان را به خودرویی تحقیر شده تبدیل می کرد. تهران با چهره جدید خود به نماد نوعی زندگی آرمانی مصرفی تبدیل می شد که در دهه هفتاد در حال شکل گیری بود.

وسایل ارتباطی جدید مانند سی دی و ماهواره که به تدریج به ایران می رسید، گوش ایرانیان را با نام های تازه جهانی آشنا می کرد. مخاطبان ایرانی صنعت فرهنگ جهانی برای مصرف کالاهای این صنعت از هم سبقت می گرفتند. کم کم ندانستن نام هایی مانند لئوناردو دی کاپریو، کیت وینسلت، جورج کلونی، پینک فلوید و شکیرا افت داشت. موج سبک زندگی طبقه متوسط جهانی به ایران هم رسیده بود. زندگی ها لوکس می شد. وسایلی که در گذشته لوکس به حساب می آمد، به ضروریات معمولی زندگی تبدیل می شد و رسیدن به نقطه صفر یک زندگی متعارف را به ماراتنی نفسگیر تبدیل می کرد.

این داستان زیاد تکرار شده. اما موضوع فقط اقتصادی و فرهنگی نبود. یک «شکاف طبقاتی بوروکراتیک» هم شکل گرفته بود که کمتر از آن سخن گفته می شود. سال های پس از انقلاب، دیوان سالاری (بوروکراسی) دولتی (به معنای عام آن) به تدریج شروع به بزرگ شدن و پیچیده شدن کرده بود. در دوران پساجنگ، این دیوان سالاری به شیوه های مختلف همه فعالیت ها را تحت کنترل خود داشت که تا امروز ادامه دارد. همه فعالیت ها یا مستقیما دولتی اند یا به طور غیرمستقیم به روابط اداری و بوروکراتیک نیاز دارند (مثلا از طریق نیاز به گرفتن مجوز یا لزوم پرداخت مالیات).
تقریبا فعالیتی وجود ندارد که بدون نیاز به ورود به فرایندهای دیوانی و بوروکراتیک نسبتا پیچیده قابل انجام باشد. خواه یک فعالیت اقتصادی (مانند تاسیس یک شرکت، دایر کردن یک مغازه)، خواه یک فعالیت فرهنگی (مثل تولید یک قطعه موسیقی، ساخت فیلم یا برپا کردن یک نمایشگاه هنری)، خواه فعالیت های مدنی (مانند تاسیس یک ان جی او یا یک انجمن خیریه)، خواه هر فعالیت دیگری نیازمند طی کردن فرایندهای اداری است. البته علاوه بر اینها، مطمئن ترین، متداول ترین و مورد انتظارترین راه معیشت، استخدام دولتی، یعنی ورود و عضویت در این شبکه پیچیده بوروکراسی است.

هر جا این بوروکراسی وسیع تر و پیچیده تر می شد، وارد شدن در آن و کار کردن با آن هم پیچیده تر می شد و به لوازم و وسایل پیچیده تری نیاز می یافت؛ لوازمی از قبیل مهارت های گوناگون گاه پیچیده، سطحی از دانش و اطلاعات بوروکراتیک، در اکثر مواقع مدرک دانشگاهی، پرداخت هزینه های گاه سنگین و مهم تر از همه شبکه گاه پیچیده ای از روابط انسانی (چیزی که در اینجا می توانیم آن را «سرمایه سیاسی» یا «سرمایه بوروکراتیک» بخوانیم). موفقیت در به انجام رساندن یک فرایند اداری و بوروکراتیک بدون شبکه موثری از آشنایان در درون سازمان مربوطه بسیار سخت و در سطوح اندکی بالاتر، ناممکن بود و هست.
آیا پدیده احمدی نژاد خاتمه یافته است؟

خود این «سرمایه بورکراتیک» افراد را به اقشار و سلسله مراتبی تفکیک می کند. به این ترتیب در ایران در کنار طبقات اقتصادی، می توان از «طبقات بوروکراتیک» سخن گفت. طبقات بالای بوروکراتیک کسانی هستند که از لابی ها و شبکه های ارتباطات قوی در درون ساختار دیوانی و اداری برخوردارند و با استفاده از این شبکه ها می توانند در درون ساختار دولتی نفوذ کنند و به جایگاه های مهم تری دست یابند یا فعالیت های غیردولتی خود را با سهولت و اطمینان بیشتری به پیش برند.

«فرودستان بوروکراتیک» کسانی هستند که ارتباطات موثری ندارند و نمی توانند فرایندهای بوروکراتیک را طی کنند. اینها نه می توانند در درون مشاغل دولتی جایگاه مهمی کسب کنند و نه می توانند فعالیت غیر دولتی مهمی را سامان دهند. هنگامی که این سرمایه بوروکراتیک با سرمایه اقتصادی پیوند بخورد، قدرت عظیمی ایجاد می کند.

ترکیب این دو سرمایه، شکاف های طبقاتی را شدت می بخشد و فاصله میان طبقات بالای اداری - اقتصادی با طبقات پایینِ اداری - اقتصادی را عمیق می کند. به عنوان نمونه یکی از نیازهای اولیه فرد در جامعه امروز، «آموزش ابتدایی رایگان» است که جزو حقوق اساسی و اولیه هر فرد محسوب می شود.
این نیاز اولیه یکی از مهم ترین مثال های همپوشانی سرمایه های بوروکراتیک و اقتصادی در ایران است که دستیابی به این نیاز را به فرایندی بسیار پیچیده تبدیل کرده است. امروزه اقدام به ظاهر ساده «ثبت نام فرزند در مدرسه» به رفتار بسیار پیچیده ای تبدیل شده است که انجام موفقیت آمیز آن به شدت بستگی به میزان سرمایه های بوروکراتیک و اقتصادی فرد دارد. سلسله مراتبی شدن مدارس و شکل گیری بازاری از انواع و اقسام مدرسه ها، ورود به «مدرسه خوب» را به کارزاری نفسگیر تبدیل کرده است. مهم نیست مدرسه ای که «خوب» تلقی می شود، واقعا بهتر از یک «مدرسه معمولی» است یا نه. مسئله آن است که مدرسه ها بر اساس سرمایه های اقتصادی و بوروکراتیک والدین دسته بندی شده اند.

برخی مدارس از آنِ طبقات بالای اقتصادی - بوروکراتیک و برخی مدارس متعلق به طبقات پایین است. به این ترتیب مدرسه ماهیت طبقاتی پیدا کرده. نظام آموزش و پرورش در ایران، خانواده ها را بر اساس مدرسه فرزندان شان به طبقات مختلف دسته بندی می کند. ناتوانی در ورود به «مدرسه خوب» احساس شکست و فرودستی ایجاد می کند و برعکس، تحصیل فرزند در یک «مدرسه خوب» به ابزار منزلت و پرستیژ اجتماعی تبدیل می شود.

در طول سه دهه پساجنگ، افراد مختلف به تدریج میزان های مختلفی از سرمایه های دیوانی و اقتصادی برای خود اندوخته کرده اند. هر کس به میزان موفقیت خود در اندوختن این سرمایه، دارای میزانی از توانمندی برای احراز جایگاه های بالاتر در سلسله مراتب اداری - اقتصادی است.
اما هر چه شبکه حریص بوروکراسی، به منظور کنترل هر چه بیشتر زیست اجتماعی افراد، ساز و برگ خود را بیشتر توسعه می بخشد و به جزیی ترین لایه های جامعه نفوذ می کند، فرایندهای بوروکراتیک پیچیده تر می شوند و در نتیجه کار کردن با آنها به سرمایه های بوروکراتیک بیشتری نیازمند می شود. و هر چه سرمایه بوروکراتیک بیشتری لازم باشد، کسان بیشتری از دستیابی به آن باز می مانند و به جرگه فرودستان بوروکراتیک می پیوندند. نتیجه آن که سنگین تر شدن و پیچیده تر شدن بوروکراسی دولتی، یک طبقه فرودست بوروکراتیک ایجاد کرده که در حال بزرگ شدن است.

خلاصه آن که پس از جنگ، گسترش فرهنگ مصرفی جدید از یکسو و پیچیده شدن سازمان بوروکراتیک از سوی دیگر، دستیابی به سطح پایه یک زندگی معمولی را نیازمند سرمایه های اقتصادی و بوروکراتیکی کرده بود که روز به روز سنگین تر می شد و کسان بیشتری را از دایره دارندگان «زندگی متوسط» بیرون می انداخت و به قشر فرودست تبدیل می کرد. این قشر فرودست فربه شده، همان صدای خاموشی بود که مخاطب پیام های آرمان خواهانه هیچ یک از دو جناح اصولگرا و اصلاح طلب نبود.
آیا پدیده احمدی نژاد خاتمه یافته است؟
پیام هایی که دکتر کاشی در یادداشت «سیاست و هوس» به خوبی توصیف شان کرده است، در حالی که جناح های مسلط، هر یک دست اندرکار فراهم کردن مشروعیت برای آرمان های خود و جلب مخاطبان بیشتری به آن آرمان ها و متهم کردن طرف مقابل به نادیده گرفتن آن آرمان ها بود؛ طبقه فرودست؛ ناتوان از رسیدن به ثروت و منزلتِ پایه لازم برای داشتن یک زندگی احترام آمیز، احساس تحقیر می کرد.

پدیده احمدی نژاد، پیامد منطقی وجود چنین طبقه ای است. احمدی نژاد تجسم نمادین این احساس حقارت است. به همان میزان که طبقات مسلط از داشتن چنان رئیس جمهوری احساس انزجار می کردند، طبقات فرودست با پناه بردن به او عقده های خود را می گشودند. در اینجا هنگامی که از «پدیده احمدی نژاد» سخن گفته می شود، منظور وجود چنین طبقه فرودستی است که از آنجا که نمی تواند مخاطب هیچ سیاست آرمانی یا حتی عقلایی باشد، همواره معادلات و صف بندی های سیاسی «عقلا» را در معرض تهدید قرار می دهند و ظهور چهره های نامعقول را ممکن می کنند.

مسئله آن است که تا زمانی که این طبقه وجود دارد، تا زمانی که عده ای از رسیدن به حداقل های رفاه و احترام ناتوانند، خطر باقی است؛ چنان که اکنون با کنار رفتن احمدی نژاد از گردونه رقابت، کسان دیگری وسوسه می شوند که شعارهای او را تکرار کنند (مثل وعده توزیع پول نقد میان مردم) تا شاید بخشی از آن طبقه بزرگ جا مانده را در غیبت احمدی نژاد به سمت خود بکشند.

البته احمدی نژاد هم برای این طبقه کاری نکرد و نمی توانست بکند؛ چرا که واقعیت آن است که اصلاح امور همان فرودستان هم نیازمند طراحی و برنامه ریزی میان مدت و دراز مدت است نه وعده های جذاب کوتاه مدت، (شرح این «کاری نکردن» را دیگران در تحلیل های فراوان خود در طول چند سال گذشته نوشته اند). همچنان که ملی گرایان افراطی و مذهب گرایان افراطی در دیگر کشورهای جهان نیز برای فرودستانِ هوادار خود کاری نمی توانند بکنند. راه حل در برنامه هایی است که همگان را با هم به پیش ببرد و به جا ماندن عده ای از مسیر پیشرفت حساس باشد. چنین برنامه ریزی از عهده از راه رسیدگانِ بی پیشینه بر نمی آید.

اما علاوه بر ملی گرایی افراطی و مذهب گرایی افراطی، جریان دیگری در سطح جهانی ظهور کرده و تحلیلگران را غافلگیر کرده که آن هم مرتبط با گسترش همین طبقه فرودست جهانی است. نسخه جدیدی از چپ گرایی؛ اندیشه ای است که به نابرابری و فرودستی حساس است.

پس از شکست بلوک شرق، چپ گرایی و سوسیالیسم به محاق رفت تا امروز. شاید ظهور ملی گرایی و مذهب گرایی افراطی نتیجه خلأ اندیشه چپ در طول این سالیان باشد. امروز طلیعه های جان گرفتن دوباره این اندیشه دیده می شود. کسانی مانند کرمی کربن در انگلستان و برنی سندرز در آمریکا نمونه های آنند. تحلیل این جریان مجال دیگری می طلبد. در ایران جریان سیاسی جدی که همزمان به هر دو نوع نابرابری که در این یادداشت طرح شد، (نابرابری اقتصادی و نابرابری بوروکراتیک) به اندازه کافی حساس باشد شکل نگرفته است. جریان اصلاح طلبی بیش از دیگران واجد چنین پتانسیلی است اما به شدت نیازمند بازخوانی و نقد پیشینه خویش است؛ کاری که امید می رود در آینده انجام شود.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • رضا

    باز هم احمدی نژاد؟؟؟؟؟؟؟؟

  • sam

    کاپی زیاد خواهند کرد ازش ولی هیچ کدومشون مثل خودش نمیشن
    قالی باف هم نمیتونه روحانی رای میاره

  • بدون نام

    یکی از بهترین بخش برترین ها ، بخش سبک زندگی است . بدین وسیله از خلاقیت دوستان در ارایه مطالب ارزنده تشکر می شود

  • بهاری

    من همچنان احمدی نژادی میمانم چون از اصلاح طلب و اصولگرا بیزارم.

  • بدون نام

    لطفا تعریف بعضی از اصطلاحات بذارید که متن قابل درک تر باشه تو مقاله هایی مثل این

  • بدون نام

    احمدی نژاد به تاریخ پیوست
    احمدی بای بای

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج