راز توسعه نیافتگی ما، «داستان نان ایرانی»
راز توسعه نیافتگی ما را می توان در داستان «نان ایرانی» دید، بنابراین نان ایرانی یعنی «توسعه ایرانی»؛ اگر سرنوشت نان در این دیار متحول شد، سرنوشت توسعه هم متحول خواهدشد.
این پرسش دیرین دست کم در دو دهه اخیر در برابر ما به طور جدی خودنمایی کرده است که چرا ما ایرانیان با وجود این همه تلاش و مصرف این همه منابع ملی مان شامل نفت و گاز و آب و جنگل ها و معادن و زمین های کشاورزی، هنوز در فاز صفر توسعه درجا می زنیم؟ پاسخ های زیادی به این پرسش داده شده است و من هم در گذشته به هر مناسبت، پاسخ هایی از منظر نفت، اقتصاد سیاسی، استبداد تاریخی، سرمایه اجتماعی، آموزش کودکی و نظایر این ها به این مسئله داده ام. اکنون که قرار شد برای موضوع «نان» چیزی بنویسم، به نظرم رسید که از فرصت نان نیز استفاده کنم تا نکته ای تازه درباره «مسئله توسعه نیافتگی ایران» بگویم.
به گمان من سرنوشت «نان» در ایران آیینه تمام نمای فرهنگ پرتضاد ایرانیان و ناهمگونی آن با ساز و کارهای توسعه است. به دیگر سخن، راز توسعه نیافتگی ما را می توان در داستان «نان ایرانی» دید و بنابراین «نان ایرانی» یعنی «توسعه ایرانی».
نان در میان ما ایرانیان به بزرگی می ماند که در بیرون خانه خیلی به آن افتخار می کنیم و احترام می گذاریم ولی درون خانه، بی حرمتش می کنیم و جایگاهی و شانی برایش قائل نیستیم. پدربزرگی را در نظر بگیرید که نشان خانواده و اعتبار اجتماعی خاندان است، اما اکنون در خانه در بستر بیماری زمینگیر شده است؛ زیر پایش را عوض می کنیم و حرمتش نگه نمی داریم و کودکش می انگاریم و گاه با پرخاش و گاه با بی اعتنایی با او برخورد می کنیم.
ما ملتی هستیم مردمدار، آّبرودار، ریاکار، اهل رودربایستی، اهل تعارف، اهل نفاق و اهل مداحی که صورت را به سیلی سرخ می کنیم، مبادا کسی بفهمد نان شب نداشته ایم. ما ملتی هستیم که حتی وقتی پول خریدن نان نداریم، نان را به نرخ روز می خوریم. نان چنان برای ما محترم است که آن را با چاقو نمی بریم، اما نان همگنان خویش را می بریم. البته گاهی هم این آبروداری مفرط خوب است. به همین علت است که علی رغم حجم عظیم فقیران در کشور ما، خیلی گدا نداریم. بالاخره این آبروداری یک جایی هم کارکرد مثبت دارد، اما در بیشتر جاها این آبروداری مفرط، تضادهای رفتاری پرهزینه ای را به جامعه ما تحمیل می کند.
حال داستان «نان و توسعه» را با هم مرور می کنیم:
خلاصه داستان این است که ما بیشتر اوقات گمان می کنیم نان خیلی مهم است. بنابراین در یک تعصب کور و خام گندم می شود اولین گزینه در الگوی کشت کشاورزی مان، یعنی حتی وقتی در کویر زندگی می کنیم و حتی وقتی مجبوریم آب را از عمق دویست متری زمین پمپاژ کنیم، گندم می کاریم ولی حاضر نیستیم به جای گندم، سیب زمینی بکاریم که یک پنجم گندم به آب نیاز دارد و پختش ساده تر است و در هر مترمربع خاک هم پنج برابر گندم بازدهی دارد.
پس این نان آن قدر برای ما مقدس است که اشکالی ندارد آب هایمان را برایش هدر بدهیم؛ پس مقامات و سیاست مداران مان که باید راهبران ما در مسیر درست و عقلانی باشند نیز به تقلید از ما گندم را محصول استراتژیک اعلام می کنند و بعد از انقلاب کمر همت می بندیم که خود را در تولید گندم خودکفا کنیم؛ بعد هی قیمت گندم را بالا می بریم تا کشاورزان بیشتر بکارند و بعد هی مجوز آبیاری بارانی می دهیم تا باز بتوانند سطح بیشتری از زمین های مان را زیر کشت این «محصول استراتژیک» ببرند و آب را از عمق زمین بکشند تا به خودمان و به ملتمان و به مقاماتمان گزارش بدهیم که ما در گندم خودکفا شدیم و به میمنت این پیروزی بزرگ به گندم کاران نمونه مان خوشه طلایی هدیه بدهیم.
هرچه هم همسایه های شمالی مان به ما بگویند که بابا ما زمین فراوان و آب فراوان داریم، اما نیروی کار کافی نداریم و خوب است شما بیایید زمین های ما را به صورت شراکتی یا به صورت اجاره ای بکارید، وقعی نمی گذاریم، چون معتقدیم حلال و پاک بودن نانی که می خوریم مهم است و اگر نان غیرحلال بخوریم، اخلاقمان بد می شود و بی غیرتی و بی لیاقتی در جامعه ما رواج می یابد.
خوب حالا که این همه غیرت را یک جا جمع کردیم و این همه هزینه دادیم و «گندم ملی» تولید کردیم، با آن چه می کنیم؟ دوباره متوجه می شویم که ما ملت خیلی مهمی هستیم و خیلی ناز داریم و پیش معده مان خیلی رودربایستی داریم و به همین دلیل باید نان برتر بخوریم [...] این نان برتر خورشی به رنگ سفید است.
برای ما مهم نیست که تمام ویتامین ها و مواد مغذی گندم در سبوس آن است و آرد گندم سفید فقط شامل نشاسته است که اندک مواد مغذی باقیمانده در آن را هم در فرایند پخت با حرارت بالا از آن می گیریم، بعد این نشاسته ها در روده به قند تبدیل می شود و این قند بدون ویتامین وارد خون می شود و به جای آن که به انرژی تبدیل شود، به چربی تبدیل می شود و حاصل آن می شود فشار خون و دیابت و گرفتگی عروق و سکته. و به قول دکتر موسی صالحی (متخصص تغذیه) همان بلایی که بر سر نخبه هایمان می آوریم و آنان را به پخمه تبدیل می کنیم، همان بلا را هم بر سر گندم می آوریم و این آقای گندم نخبه را هم به یک موجود پخمه (نشاسته) تبدیل می کنیم.
بعد از این همه زحمتی که برای رسیدن به «نان سفید» می کشیم، می دهیمش دست حضرت نانوا. جناب نانوا که اگر خیلی آدم خوبی باشد و برای تسریع ورآمدن خمیر، جوش شیرین و جوهر قند به آن اضافه نکند و ما را به سرطان دچار نکند، چون خیلی عجله دارد و باید نان بیشتری از تنور بیرون بدهد، نان ها را یا خمیر در می آورد یا آن قدر آتش تنور را بالا می برد که بخش های نازک نان سوخته می شود و البته ما هم که انسان های خیلی ماخوذ به حیا و آبروداری هستیم، احترام شاطر را نگه می داریم و با یک تشکر آبدار نان را از او یا شاگردش تحویل می گیریم.
حالا وقتی ما داریم این نان دل سوخته یا نان ناپخته را می بریم خانه، ناگهان متوجه می شویم که یک تکه نان خشک در کوچه افتاده است؛ رگ غیرتمان می جنبد و خم می شویم و نان را بر می داریم و فوت می کنیم و می بوسیم و روی رف پنجره ای یا شکاف درختی می گذاریم که خدای نکرده نسبت به این نعمت الهی کفران نکرده باشیم. همین طور که داریم این نان مقدس را به خانه می بریم، همسرمان به همراه زباله ها یک کیسه نان خشک هم دم در خانه گذاشته است تا ما تحویل رفتگر بدهیم.
این جاست که ناگهان یک اتفاق مهم می افتد؛ یعنی همین که نان را در سفره نهادیم، ناگهان تقدس نان پایان می پذیرد. از این جا به بعد تمام کوشش ما این است که نشان دهیم نان چیزی جز یک کالای بی ارزش یا حتی زباله بی مصرف نیست. نخست هنگام غذا خوردن یک نان کامل را بر می داریم و تکه تکه می کنیم، ولی تنها بخش کوچکی از آن را می خوریم و در پایان غذا سفره را با حجم زیادی نان های قطعه قطعه شده رها می کنیم. حالا دیگر این تکه نان های داخل سفره چیزی جز زباله برای ما محسوب نمی شود که حتی از جمع کردن آن برای مصارف بعد هم شرم داریم. نان باید تازه باشد، پس ضرورتی ندارد حتی نان های سالمی را که باقی مانده است، جمع آوری کنیم و به صورت بهداشتی و سالم نگه داریم.
ضیافت پایان یافته است؛ هرچه می ماند زباله است. بقیه نان های درسته ای که یک ساعت پیش از نانوایی خریده بودیم هم دیگر تقدس ندارند. پس به راحتی در گوشه ای می گذاریم تا کپک بزند یا خشک شود تا اخلاقا اجازه پیدا کنیم آن را دور بریزیم.
راستی آیا تا به حال دیده اید میزبانی بر سر سفره میهمانی اش به میهمانان خود اصرار کند که نان هم بفرمایید؟ میهمانان گرامی نان مقدس است، میل بفرمایید! همه تعارفات می رود سراغ خورش و کباب و اقلام دیگر و نان مقدس ما می شود یک چیز زائد که از سر مجبوری و برای آن که جنسمان جور باشد، آن را بر سر سفره آورده ایم.1 همه حواس میزان و میهمان به خورش است و کباب و تا برنج هست کسی نیم نگاهی هم به نان نمی کند. گویی دیگر این آن «آقا نان» نیست که آن همه برایش هزینه کرده ایم و آب هایمان را هدر داده ایم تا بیاید سر سفره هایمان و چنین می شود که سی درصد از نان هایمان به صورت ضایعات در می آید و می شویم دارنده مقام نخست ضایعات نان در جهان.
می بینید این پارادوکس «تقدس بی ارزش» را که در نان ایجاد کرده ایم؟ ما از این پارادوکس ها زیاد داریم. مهم ترینش پارادوکس «غرور و ناتوانی» است که از یک سو ناتوانیم از این که در چاه فاضلاب وسط خیابان هایمان را هم سطح با خیابان کار بگذاریم و این درها معمولا یا پنج سانت بالاتر یا پنج سانت پایین تر از سطح خیابان است و از سوی دیگر می خواهیم تا چند سال دیگر قدرت اول منطقه در اقتصاد و سیاست و علم و امنیت باشیم. و باز در حالی که بهره هوشی ما حتی کمی از متوسط جهان پایین تر است (بهره هوشی متوسط ایرانیان ۸۴) است خود را باهوش ترین ملت دنیا می دانیم و قس علی هذا.
این داستان ضایع سازی نان مقدس را که برایش چقدر هزینه کرده ایم، در داستان برخورد ما با مذهب و مناسک دینی و عزاداری و نخبه پروری و دانشگاه سازی و تاسیس منطقه آزاد و نظایر این ها هم عینا تکرار می کنیم. درواقع الگوی پخمه سازی نان در همه ارکان زیست اجتماعی ما وجود دارد. «تناقض نان» نمادی از «تناقض توسعه» در این دیار است. از یک سو خیلی مقدس است و از یک سو آن را به راحتی به زباله تبدیل می کنیم، از یک سو خیلی برای تولیدش خرج می کنیم و از یک سو حاضر نیستیم آن را بر صدر بنشانیم و قدرش بدانیم، از یک سو آن را بزک می کنیم و از یک سو آن را از محتوا تهی می کنیم.
از یک سو خیابان به خیابان می چرخیم تا یک نانوایی پیدا کنیم و نان بخریم، از آن سو حاضر نیستیم برای این چیزی که این قدر مهم است و مقدس است، پول زیادی بدهیم. یعنی اگر یک نانوایی، نان خوب بدهد ولی صد تومان گران تر بدهد، دادمان در می آید، اما اگر نانوای دیگری هنگام پخت، نان را سوخته یا خمیر درآورد ولی آن را صد تومان ارزان تر بفروشد، برایش صف می کشیم. ما همیشه برای ارزان خری هزینه زیادی داده ایم. فرقی نمی کند این «چیز ارزان» می تواند نان باشد، می تواند هنر باشد، می تواند فرهنگ باشد، می تواند علم باشد و...
ما در حوزه توسعه هم دچار این دوگانگی هستیم. در بخش هایی خیلی برای توسعه خرج می کنیم. حتی تمام ذخایر نفت خود را برای رسیدن به توسعه استخراج می کنیم و می فروشیم و هی کارخانه و شهرک صنعتی و سد و پتروشیمی و کارخانه سیمان می زنیم، اما وقتی نوبت تحولات نهادی و رفتاری می رسد ناگهان قفل می کنیم و متوقف می شویم.
ما فرایندهای توسعه را هم گران تولید می کنیم و ارزان می فروشیم و همین تناقض اندیشگی و تضاد رفتاری ما در حوزه توسعه بوده است که باعث شده همان بلایی که سر گندممان می آوریم، سر نفتمان هم بیاوریم و سر جنگل هایمان و آب هایمان و گازمان و معدنمان هم بیاوریم و البته مهم تر و خسارت بارتر از همه، بر سر نخبگانمان هم بیاوریم.
پی نوشت:
۱. تنها کسی که تاکنون دیده ام که بر سر سفره به میهمانان اصرار می کرد «نان هم بفرمایید» مادربزرگم بود.
نظر کاربران
بييار جالب و اموزنده و دراور بود
ممنون از اين مطلب اموزنده
بنظرم یکی از جاهایی که بیشترین اسراف صورت میگیره و این سرمایه ملی و خوشه هایی طلایی هدر میره همین پخت نان هست ...وقتشه که نونهای جدید و با کیفیت در نونواییهامون عرضه بشه و از سیستم سنتی خارج شیم.
حیف این همه سرمایه مملکت که به خاطر کیفیت پخت پایین هدر میره .
937 عزیز، این حرف غلطه که اگر نان سنتی مون که یک فرهنگ غذایی هست رو به این راحتی و به صرف اینکه نان باگت یا سنتی هست ریشه کن کنیم. راههای خیلی بهتر و بیشتری در درست تولید کردن و درست مصرف کردن نان هم وجود داره. شما تشریف ببر به شهرهای کوچیکتر و کمتر توسعه یافته یا روستاها، اصلا ازین خبرا نیست که اینقدر ضایعات نان داشته باشیم. بخش قابل توجهی از مردم ما نان سنتی رو دوست دارن و اینکه این نان رو از دسترسشون خارج کنیم بی انصافیه. در این چرخه تولید نان در هزاران قسمت دیگه اون اشکال وجود داره، و بخش آخرش در نانوایی و منزل هست. اون قسمتها اگر اصلاح بشه، با همین نان سنتی که هزاران سال استفاده می شده و قوت غالب بسیاری بوده میشه خیلی خوب بحث نان رو مدیریت کرد.
ابگوشت و میرزا قاسمی رو با نون باگت بخوریم ؟؟؟
نان سنتی زره ای ضایعات نداره بیات نمیشه اینا نان سنتی نیست بنام سنتی توبازار عرضه میشه
به نظرم دید نویسنده ناقص هستش. ما باید فرهنگ غذاییمون رو تغییر بدیم و از غذاهای متنوع و با ارزش غذایی بیشتر و بهتر استفاده کنیم و مشکل فقط با نان و گندم حل نمیشه.
مثل اینکه دوستان کلا منظور از این مقایسه رو نگرفتن، بحث سر نان متوقف شده! ایشون مثال نان، از اصرار بی معنا به استقلال در تولید بدون در نظر گرفتن امکانات و محدودیتها، تا نحوه مصرف رو استعاره ای از وضعیت توسعه کشور گرفتند. بسیار هم به جا و قابل تأمل. دکتر رنانی از باسوادترین و ریزبین ترین اقتصاددانهای حال حاضر کشور هستند. ممنون از مطلب خوب.
لاله جان منظور رو گرفتیم اتفاقا با همون رویکرد جواب دادیم؛ اینکه صرف سنتی بودن بد نیست، تمام مدرن شدن هم چاره همه چیز نیست. در حلقه های مدیریتی همیشه به معلولها نگاه کردن و از ریشه ها غافل شدن رو با همون نان جواب دادیم.