۵۲۰۸۶
۱۴ نظر
۵۰۱۶
۱۴ نظر
۵۰۱۶
پ

کمک کنید این دختر بینایی اش را بدست آورد

و چشمش به آفتاب بود به امید روزی که پریا با هر دو چشم کوچکش نور را ببیند. با گل کاشتنش هم نان می‌گذاشت بر سر سفره بچه‌ها و هم امید روشنی چشم‌های پریا را در سر می‌پروراند.


کمک کنید این دختر بینایی اش را بدست آورد

مجله سیب سبز: زن گل می‌کاشت، گل می‌کاشت... گل می‌کاشت. گل می‌کاشت و چشمش به آفتاب بود؛ مثل تمام آنهايي که گل می‌کارند. اما او چشمش به آفتاب بود به امید روزی که پریا با هر دو چشم کوچکش نور را ببیند. با گل کاشتنش هم نان می‌گذاشت بر سر سفره بچه‌ها و هم امید روشنی چشم‌های پریا را در سر می‌پروراند. قصه از روزی شروع شد که پریای 6 ساله وقت بازی با بچه‌ها چوبی در چشمش فرورفت و درد جای تماشا را در نگاهش گرفت. مادر هر قدر این در و آن در زد، دکترهای شهر دورافتاده‌شان نتوانستند برایش کاری کنند؛ جز قطره‌ها و پمادهایی که هر چند حال چشم کوچک پریا را بدتر نکرد، ثمری هم نداشت. مادر سرانجام پریا را برداشت و با باقی بچه‌ها به تهران آمد تا کاری برای چشم دخترش انجام دهد. به تهران نرسیده جایی حوالی کرج ماندگار شد و شغلش شد گلکاری... کاشتن گل در گلدان‌هایی که شاید یکی از آنها الان در خانه تو باشد.

کمک کنید این دختر بینایی اش را بدست آورد

قصه تلخ سرنوشت مادر

گل کاشتن اما دیری نپایید. مادر مرد. نه از بس که گل کاشت، از بس که فقیر بود. فقیر که باشی، خانه‌ات که یک اتاق سرایداری باشد در انتهای باغی که در آن گل می‌کاری، وقتی هوا سرد شود، وقتی سرما یک‌شبه حمله کند به خانه و باغی که آنجا کارگری می‌کنی و شب‌ها هم همانجا می‌خوابی، ممکن است بمیری. به همین سادگی و تلخی و سردی که مادر پریا مرد... فقط به خاطر داشتن کمی گرما در شبی که سرما و فقر با هم به بیداد آمده بودند. قصه آن شب را که مرگ مادر پریا را برد، دخترک با زبان کودکانه خودش برایم تعریف می‌کند. خواهرش می‌گوید تازه وارد ۹ سالگی شده. مدرسه نمی‌رود. اما خواهرش برایش کتاب خریده که در خانه سواد یادش دهد. پریا آنقدر کوچک است که دلم نمی‌آید قصه آن شب را که مادرش مرد از او بپرسم. آنقدر کوچک است که اگرچه نزدیک به ۳سال از مرگ پدرش در همان شهر دورافتاده می‌گذرد اما هیچ‌کس این راز را به او نگفته تا کودکی‌اش خط برندارد. این خواسته مادر پریا بود... خواهرش می‌گوید: «مادرم و پریا خیلی به هم پیچیده بودند، مادرم یک لحظه از پریا جدا نمی‌شد. هرچه می‌خواست جان می‌کند تا برایش بخرد.»

پریا می‌گوید: «مهمون داشتیم، مهمونمون رفت. من دست مامانمو چرب کردم چون دستش خیلی درد می‌کرد. مامانم یه پتوی قرمز روم کشیده بود. خیلی سرد بود. بعد ما بخاری نداشتیم، برق هم نداشتیم. اما خیلی سرد بود. من خیلی سردم می‌شد. تو یه ظرف ذغال ریختیم، روشن کردیم و گذاشتیم وسط اتاق که گرم شویم... نگاه کردم، دیدم یه پروانه اون بالاست. خوابیدم.... بیدار شدم... سرم گیج رفت... مامانم دستشو گذاشته بود زیر سرش و مرده بود....»

مادر آرزو به دل ماند

پریا آن شب توی بغل مادرش خوابیده بود؛ مثل هر شب اما مادر دیگر هرگز از آن خواب بیدار نشد... همه بچه‌ها هم آن شب کارشان به بیمارستان و چند روز بستری کشید اما قلب بی تاب مادر تاب نیاورد و ایستاد. گل کاشتنش تمام شد، خودش را شبیه ریشه گل‌ها در خاک گذاشتند و رفتند. کودکی پریا خط خطی شد؛ دخترکی که مرگ را شبیه پروانه ای ترسناک دیده بود... .

حالا پریا خانه خواهرش زندگی می‌کند. می‌پرسم، چشمت درد می‌کنه پریا؟ می‌گوید: وقتایی که گریه می‌کنم چشمم خون میشه. می‌پرسم چرا گریه می‌کنی، برای چشمت بده. می‌گوید: دلم برای مامان تنگ میشه. خواهرش می‌گوید: پریا که دلش تنگ میشه میگه کاش منم می‌مردم. شبا که میخواد بخوابه میگه چی کار کنم که مامان بیاد تو خوابم؟ غذا نمی‌خوره... بهانه می‌گیره... .پریا دختربچه زیبایی است. آنقدر زیبا که نمی‌توانی نگاهش کنی و به زیبا بودنش اعتراف نکنی. توی چشم‌هایش انگار سرمه کشیده‌اند و وقتی می‌خندد روی گونه‌هایش چال می‌افتد. این همه را پریا از مادرش به یادگار دارد. خواهرش می‌گوید: مامانم هر هفته می‌بردش دکتر... می‌گوید: مامانم همه آرزوش این بود که چشم این خوب شه... می‌گوید من نا امید نمی‌شم... می‌خوام مامانم به آرزوش برسه... اما دست‌های خواهرش خالی است... به هر حال اون هم دختر همان زنی است که یک شب از سرما و فقر مرد.

من اما خواب مادر پریا را دیدم. یک دستش را گذاشته بود روی چشمش... چشمش درد می‌کرد انگار... شاید آنقدر گریه کرده بود برای پریا که چشمش خون شده بود... در خواب دیدم که او دلش برای پریا تنگ است... .

این مادر را به آرزویش برسانید

این روزها که می‌گذرد همه دارند به مادرشان فکر می‌کنند. هر کس دلش می‌خواهد مادرش را خوشحال کند. هرکس دنبال راهی می‌گردد که به مادرش بگوید دوستش دارد. همانقدر که این روزها روزهای شادی است، برای بعضی‌ها روزهای تلخی است؛ آنقدر تلخ که دلشان می‌خواهد تقویم ورق بخورد و از این روز خالی دور شوند... این قصه آنهایی است که مادرشان را ندارند... از کفشان رفته... مثل پریا. این اولین روز مادری است که پریا مادر ندارد.

شاید کسی باشد که این نوشته را بخواند و دلش می‌خواهد برای مادرش کار بزرگی انجام دهد. شاید کسی این نوشته را بخواند و دلش بخواهد چشم پریا را به او بازگرداند. شاید تو که اینها را خواندی دلت خواست در روز مادر، مادری را که دستش دیگر به بچه‌هایش نمی‌رسد و با آرزوی دور داشتن چند میلیون تومان پول برای جراحی چشم پریا، به خاطر نداشتن حتی یک بخاری از فقر مرد، به آرزویش برسانی... شاید مادر پریا به خوابت بیاید یا شاید در عین بیداری نتوانی چشمت را بر این حجم بی‌پناهی هراس‌انگیز و فقر بی‌رحم ببندی. شاید وقتی برای مادرت این روزها گل خریدی یادت بیفتد که مادر پریا زنی بود که گل می‌کاشت و گل می‌کاشت و گل می‌کاشت... اما یک روز از سرمای فقر مرد.

براي کمک به این کودکان با شماره‌های ۲۳۰۵۱۱۱۰ و ۲۳۰۵۱۷۰۹جمعیت امام علی(ع) تماس بگیرید.

شماره روابط عمومی مرکزی جمعیت امام علی ۲۳۰۵۱۱۱۰ می باشد، لطفا برای هرگونه اطلاعات بیشتر و یا هماهنگی برای کمک با این شماره تماس بگیرید.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • کاربر

    توروقرآن اگه کسی وضعیت مالیش خوبه به این بچه کمک کنه من اگه داشتم و نیازمندنبودم خودم کل هزینشو میدادم - خداجایی کمک میکنه که فکرشم نمیکنی

  • اراک

    بعضی وقت ها از انسان بودن خودم شرمنده می شوم و وقتی به دست و بال خالی خودم فکر می کنم کمی به خودم امید میدهم و اما اگر بتوانم و کمک نکنم حیف از زمینی که روی آن راه بروم

  • amin

    داستان بسیارتاثیرگذاروغم انگیزی است نمیشه خواند واشکات نریزه یا بغض نگیردت وهستند انسانهای بسیار زیادی که همین داستانها را دارند
    قطعا کمک میکنیم ولی چرا نباید با ثروت ملی که داریم نه تنها پریا ی غزیز را بلکه تمام آنهایی را هم که دستشان به خبرنگاری نمیرسد ،را خوشحال کنند ؟

  • بحیرا

    سلام.
    واقعا چرا ما یه سازمانی نداریم که به مردم محروم در شرایط خاص رسیدگی واقعی کنه.
    به خدا گناهه.
    چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است...

  • MohammadMTZ

    :((((((((((((((((((((((

  • مملی

    اینو باید به بعضی ها گفت که میگن ما توی کشور فقیر نداریم

  • مریم سراوانی

    ههههههههههههههههههه

    پاسخ ها

    • بدون نام

      زهرمار

    • ali

      آخر خنده ات بشه ... بی ادب. بی نزاکت

  • neda

    vaghean asabam khoord shod toro khoda kasaiyi ke daran komak konan khoda avzeshoon mide

  • هانی

    من دوس دارم کمکش کنم ولی نه از طریق مرکز جمعیت امام علی چون اصلا و ابدا به هیچ سازمانی اعتماد ندارم.اگه ممکنه شماره یا آدرس مادرش رو بدید.

    پاسخ ها

    • امیر

      من عرض کنم که جمعیت امام علی یه جمعیت دانشجویی هستش و به هیچ نهاد دولتی وابسته نیست. داخل متن هم گفته که مادرش مرحوم شده ولی خب شما میتونید تماس بگیرید و از جمعبت بخواید با خواهرش آشناتون کنن.

  • pary2012

    سلام. قابل توجه پزشکان عزیز! آیا در میان شما کسی هست که بهانه نیاورد و با جان ودل چشمان این دختر معصوم را مداوا نماید؟ آیا در میان شما کسی هست که گران بودن تجهیزات پزشکی را بهانه نکند و دست به ایثار زند و برای رضای خدا بینایی را به چشمان زیبای این دختر هدیه دهد؟ من هم کمک میکنم اما نه از طریق ارگان ذکر شده بلکه از طریق خواهر این دختر.لطفا شماره حساب این خانواده یا شماره تلفن مستقیم آنها را برایمان ایمیل نمایید. عجب صبری خدا دارد...

  • بدون نام

    کی میتونه واقعا این داستان را بخونه ولی گریه نکنه؟

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج