بازخوانی پرونده های سال ۹۵؛
معلم جان داد تا دانش آموزان زنده بمانند
باد میوزید و معلمهای جوان روستای نوکجو با هر صدای زوزه باد فقط چشمشان به دیوارهای قدیمی و نم کشیده اطراف مدرسه بود. هر لحظه ممکن بود این دیوارهای فرسوده کنار مدرسه روی دانشآموزان آوار شود.
کار آنها رو به اتمام بود که ناگهان وزش باد شدیدتر شد و اوضاع در حیاط مدرسه جوردیگری رقم خورد. حمیدرضا گنگوزهی با دیدن دانشآموزان خود کنار دیوار به سمت آنها رفت تا آنها زیر آوار نمانند. سه دانشآموز باقی مانده را بسیار سریع از کنار دیوار فرسوده به سمتی دیگر فرستاد، ولی با کنار رفتن آخرین دانشآموز از نقطه خطرناک، دیوارها مقاومت خود را از دست داد و بر سر معلم جوان آوار شد.
در قسمت دیگر حیاط نیز اوضاع به همین شکل پیش رفت و معلم دیگر مدرسه نیز برای نجات دانشآموزان، خود را به آب و آتش زده بود. دانشآموزان با دیدن معلمان فداکار خود که زیر آوار گرفتار شدند، سر و صدا کردند. اهالی محل با صدای کودکان مدرسه، برای کمک به معلمان شتافتند، ولی چه فایده که دیگر کار از کار گذشته بود.
از یکی از معلمان هیچ آثاری بیرون آوار مشاهده نمیشد و دیگری هم پایش زیر دیوارهای فرسوده گیر کرده بود. مدتی طول کشید تا با کمک اهالی منطقه، معلمان فداکار از زیر آوار نجات یافتند که هنگام انتقال آنها به بیمارستان، حمید گنگوزهی در راه نجات دانشآموزان جان خویش را فدا کرد و عبدالرئوف شهنوازی نیز از ناحیه پا دچار شکستگی شد. حمید، دهه شصتی بود؛ آن هم ۶۷. در روستای «چاه نلی» به دنیا آمد؛ ۳۰۰ متری قتلگاهش. با آن شرایط و امکانات، درس خواند تا برای خودش کسی شود. درسش را خواند و به روستا برگشت. حالا دیگر برای خودش کسی شده بود؛ حمیدرضا گنگوزهی، معلم مقطع ابتدایی روستای نوکجو.
عبدالغفور شهنوازی با جملاتی دقیق و پشتسر هم تعریف میکند: «۱۵ فروردین بود. شب قبل باران شدیدی آمد. صبح هم توفان بود و گردباد. زنگ تفریح با حمیدرضا در حیاط مدرسه مراقب بچهها بودیم. دیوار خشت و گلی کنار مدرسه نم کشیده بود و داشت میریخت. حمیدرضا متوجه شد. بچهها کنار دیوار بازی میکردند. داد زدیم. صدا به صدا نمیرسید. به سمتشان دویدیم. همین که با حمیدرضا بچهها را کشیدیم کنار، دیوار ریخت. حمیدرضا ماند زیر آوار و سرش ضربه خورد. من نجات پیدا کردم و فقط پای چپم شکست. از آنجا، با پای شکسته، حمیدرضا را سوار خودروی خود کردم و تا توان داشتم پای سالم را روی گاز فشار دادم تا بلکه زودتر برسیم. بچههای سپاه و نیروی انتظامی، راه را برایمان باز کردند. با سرعت میآمدیم. دو ساعت طول کشید تا به آمبولانس رسیدیم. اما خیلی دیر شده بود. حمیدرضا به بیمارستان نرسید. شاید اگر میشد همان زمان حادثه با اورژانس تماس گرفت، حمیدرضا زنده میماند، اما اینجا صفر مرزی است. موبایل آنتن نمیدهد. منطقه ما محروم است. یک آمبولانس هم نداریم. مرحوم گنگوزهی در لحظات پایانی عمر خود نیز جویای احوال من و دانشآموزان بود و گفت به شما که آسیبی نرسیده است، در صورتی که خودش بیشتر از من آسیب دیده بود.»
دانشآموزان معلم فداکار بیش از یک هفته است که با او خداحافظی کردهاند، اما هیچ وقت درسی را که حمیدرضا به آنها داد فراموش نمیکنند. یکی از دانشآموزان میگوید: اگر آقا معلم نبود الان من زیر آوار مرده بودم. زندگیام را مدیون او هستم. میخواهم درس بخوانم تا مثل آقای معلم باسواد شوم، معلم شوم و درس بدهم. اگر دانشآموزانم کمک خواستند به آنها کمک کنم.
خانواده حمیدرضا گنگو زهی از او تعریف کردند و نامش را بر سر زبانها راندند. به معلمان سرزمین افتخار کردند و آنها را صادقترین افراد خواندند ولی آیا همه اینها کافی است؟ واقعیت ماجرا همینجا به پایان می رسد؟ باد وزید، یک دیوار فرسوده ریخت، معلمی برای نجات دانشآموزانش به سمت دیوار رفت و زیر آوار ماند. همه داستان به همین راحتی تمام میشود؟ تکلیف خانواده داغدار معلم چه خواهد شد؟ همسر جوان حمیدرضا گنگوزهی و فرزندانش هم به همین راحتی از ماجرا یاد میکنند و پدر خود را فداکار خطاب میکنند و همه چیز تمام میشود؟
عطاءالله، برادرزن حمیدرضا گنگوزهی ۲۸ ساله میگوید: حالا همسر ۲۵ ساله حمیدرضا مانده و دو یادگار؛ «فاطمه» و «عسل». فاطمه دو ساله است و عسل چهار ساله. عسل مشکل قلبی دارد. خدابیامرز دار و ندارش را خرج این بچه میکرد. شهریور بود که ضمن خدمت استخدام شد. در این هفت ماه هم مزه حقوقش را نچشید. ماهی ۴۵۰هزار تومان بود که نداده بودند. با یک بچه مریض، سخت بود برایش. تنها شانسی که داشت این بود که بیمه شده بود.
«معلم فداکار» امروز و «معلم خرید خدمتی» دیروز، به گفته برادر همسرش «شهریور بود که ضمن خدمت استخدام شد. در این هفت ماه هم مزه حقوقش را نچشید. ماهی ۴۵۰ هزار تومان بود که نداده بودند. با یک بچه مریض، سخت بود برایش. تنها شانسی که داشت این بود که بیمه شده بود.»
عبدالرئوف شهنوازی خواستار حمایتهای بیشتر از خانواده گنگوزهی شده و میگوید: وضعیت مالی خانواده این معلم فداکار بسیار وخیم است و اگر حمایت نشوند بدون شک در آینده با مشکلات جدی مواجه خواهند شد.
با شنیدن این داستان فقط میتوان برای خانواده معلم فداکار آرزوی صبر کرد و برای همه روستاها و مدرسههای کشور آرزوی امکانات.
نظر کاربران
از این معلما تو مملکت ما زیادن. ولی کی میبینتشون. تو منلطق محروم با نبود هیچ امکانی دارن به خلق خدا خدمت میکنند بعد پول کمیته ی امداد و بیمه و هلال احمرو صندوق ذخیره ی فرهنگیان و هزاران مورد دیگه تو جیب کدوم آقازاده ی مومن و مخلص خدایی میره
دردناکه..تاسف بار برای..
آقای صفدر حسینی ودیگر آقایان نجومی بگیران ،خدای مردانگی کنید نفری ده میلیون تومان به این خانواده کمک کنید هزینه بیماری بچه اش را بدهید تا خدا خوشش بیاید ،بخدا این پولها به کسی وفا نمیکند ،همه ما باید برویم زیر خاک ،تا آه ناله دنبالتان درصدی کم بشه
خدا بیامرزه
روحش شاد ویادش گرامی بسیار متاسف شدم چرا بعد سی واندی از انقلاب بگذره ما مدارس اینچنینی داشته باشیم وبعد برای مردم ونزوئلا خانه ومدرسه بسازیم ولی برای خودمون نه چرا ؟؟؟؟؟
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است تا کی باید ادمهای عادی ولی سرمایه مملکت همیشه قربانی سیاست های مالی شوند فقط میتوان تاسف خورد ان هم برای خانواده هایی که اینگونه نا برابر تا اخر عمر در حسرت سرپرستشان بمانند انهم به خاطر سهل انگاری مسئولان به ظاهر محترم
روحش شاد
بغض...
مسئولین بخوانند!!!!!
تو مملکت ما فقط به شرکت نفت پولهای کلان میدهند و چند شرکت دیگر بقیه مردم از گشنگی بمیرند مشکلی نیست نفت ملی است اما فقط برای شرکت نفت نه برای ملت فقیر ترین قشر حقوق بگیر هم قشر فرهنگی ما و معلم ها هستند آخر ما برعکس تمام کشور های دنیا هستیم هیچ وقت هم به خودمان نمی آییم که نسل آینده را همین معلمان میسازند متاسفم برای کشوری که معلمش بعد از مدرسه باید تاکسی کار کند تا امرار معاش کند ما حق داریم جهان سومی باشیم و بمانیم و تمام کشورها از ما پیشی بگیرند تاسف. تاسف. تاسف
همه نهادهای مسوول باید در حل مشکل این خانواده و بهبودی دخترشون گام بردارند
اقا اسد خوب امدی والله
توی کشور ما با وجود این همه دارایی و منابع چرا باید وضع مدارس توی نقاط محروم به این شکل باشه.
گناهش گردن مسوولان هست.
باد وزید ، دیوار فرو ریخت ، معلمی برای نجات دانش آموزانش رفت و زیر آوار ماند ، فاطمه خانم و عسل خانم ماندند ، عسل خانم ناراحتی قلبی دارد ، معلم مزه حقوق 450 هزار تومان را هم نچشیده . مسئولان خجالت بکشند . آه نفرین فاطمه خانم و عسل خانم بیمار برای ابد دامنگیرتان باد. آمین .
کجا هستن اونایی که همه ی معلم هارو وحشی خطاب میکردند صداشون درنمیاد دیگه
خدا رحمت شان کند،آدمهای بزرگ روح شان هم بزرگ
آقا اسد نظرت واقعا درست وبجاست
سوخت دلم... آه
اینجور اخبار ها که ی معلم فداکاری میکنه زیاد ب چشم نمیاد حالا ی معلم دانش اموزو بزنه همه داد و بیداد ناسزا گویی .معلمی شغل شریفیه و احترامش واجبه