نامش را گذاشته «دستفروش بیسواد» اما در خلال حرفهایش میفهمم که یک مهندس انصرافی کامپیوتر است.
شهروند نوشت: نامش را گذاشته «دستفروش بیسواد» اما در خلال حرفهایش میفهمم که یک مهندس انصرافی کامپیوتر است. میز کوچک فروشش را پر از «عود» کرده و سمت راست میز یک مشت کتاب نو و دست دوم و سمت چپ هم یک عکس از دکتر مصدق گذاشته است. میگوید کتابها فروشی نیست و به مدت ١٤ روز به هر کس که بخواهد امانت داده میشود: «بخون و ببر طرحی بود که با هدف افزایش سرانه مطالعات کشور کلید زدم. با ١٠٠ کتاب شروع کردم و الان همین ٣ تایی که میبینيد برایم باقی مانده است.»
بزرگترین آرزویش این است که دستفروشها هم روزی تبدیل به یک صنف شوند. میگوید غرفهدارشدن و طرح ساماندهی دستفروشان راه چاره نیست. «کدام دستفروشی توان پرداخت کرایههای سنگین شهرداری را دارد؟»
مصاحبهام که تمام میشود، از پلهها پایین میروم و بهعنوان یک دستفروش درخواست ثبت غرفه در زیرگذر چهارراه ولیعصر میکنم. یکی از دستفروشها میگوید: «خانم مطمئنی از پس کرایه اینجا برمیآیی؟ این میز را به من برای ١٥ روز ٣,٥ میلیونتومان کرایه دادهاند.»
«علی شمسی» چندبار از من خواست که گزارش را زودتر کار کنم. چرا که امروز، فردا قرار است شهرداری بریزد و همه چیز را در هم بکوبد. امروز که من این خط را مینویسم، پشت تلفن به من میگوید: امروز نبودید ببینید؛ پوست از سر ما کندند و دو تا هم مجروح روی دستمان مانده است....
بیایید گفتوگویمان را طور دیگری شروع کنیم. من سوال نمیپرسم. شما شروع کنید!
دستفروشها صدایی ندارند، مگر اینکه کتک بخورند و بساطشان جمع شود؛ این همه حرف من دستفروش است. من سعی کردم با این مدل تازه دستفروشی صدای همصنفهایم باشم. باور کنید ما هم مثل بقیه مردم انسانیم فقط مغازه نداریم.
چرا دستفروشی؟ یا بین اینهمه جنس، چرا عود؟
خب من از بچگی شغلم همین بود؛ خوبیاش این است که کارت مال خودت است. بچه که بودم شانسی و بلال میفروختم. ناگفته نماند همه چیز را هم امتحان کردم. ساعت، شال، روسری و... اما عود هم سرمایه کمتری میخواهد هم مشتریاش از قشر بهتری انتخاب میشود. دوست داشتم روزنامهنگار شوم. حتی باشگاه خبرنگاران هم رفتم. حدود ٢٠ تا کتاب آموزشی خریدم، اما نشد؛ نتوانستم طبق قوانین و چارچوبهاشان کار کنم.
از اوضاع اقتصادیتون برایمان بگویید.
زندگی میچرخد اما امثال من آینده مشخصی ندارند. هر چه درمیآوریم، خرج همان روز میشود. من نامزد دارم ولی فعلا که امکان ازدواج ندارم. در این ٣ سالی که بهطور جدی به دستفروشی مشغول شدهام، دیده یا شنیدهام که ٥-٤ دستفروش یا خودسوزی کردند یا به شیوههای جنونآمیز اعتراض خود را اعلام کردند. چند سال پیش وقتی از یک پسربچه دستفروش ١٤ ساله جنسهایش را گرفتند، زیر قطار پرید و تکه تکه شد. قبل از اینکه اوضاع اقتصادی این صنف خراب باشد، دلمان میخواهد بگوییم ما هم هستیم.
اشکالی ندارد ما هم بدانیم خرج هر روزتان چقدر است یا روزی چقدر کار میکنید؟
ببینید کار ما معلوم نمیکند؛ یک روز برفوباران است، یک روز شهرداری حمله میکند و بیبساط و جنس میشویم اما به طور کلی من بین ٣٠ تا ٧٠هزار تومان در یک روز کار میکنم؛ کفاف خرج روزم را میدهد اما نه میتوانم پسانداز کنم نه میتوانم به آینده امیدوار باشم. در نظر بگیرید که در طی روز باید پول انبار بدهیم. پول صبحانه، ناهار، شام و... سر به سر میشود دیگر.
الان چقدر سرمایه روی این میز است؟
٤٠٠هزار تومان. من با ٢٠هزار تومان شروع کردم. ٢٠هزار تومان عود گرفتم و فروختم. حالا رسیدم به همینجایی که میبینید. جای ثابت پیدا کردم؛ زیر این درخت توت چهارراه ولیعصر.
چرا دستفروشها طرح ساماندهی را دوست ندارند؟
واقعا دنبال جواب این سوالید؟ چون پول ندارند! شهرداری زمین و هوا و... با پولهای نجومی به دستفروشها کرایه میدهد. میدانید هزینه اجاره یک میز در پارک ارم چقدر است؟ برای ١٠ روز ٦میلیون تومان! جالبترین قسمت ماجرا اما اینجاست که هزینه را هم باید همان ابتدای کار یکجا بدهند؛ یعنی ٦میلیون تومان میدهی آیا بشود آیا نشود.برای ١٠ روز دستفروشی در پارک ولایت باید ٢میلیون و ٧٠٠هزار تومان بدهیم! پارک را هم به ما میفروشند.
خب دستفروشها نه کرایه مغازه میدهند نه مالیات...
آرزوی ما این است که تبدیل به یک صنف بشویم. ما همین یک آرزوی ساده را داریم که جامعه و دولت ما را به رسمیت بشناسد. چه میشود اگر دستفروشها هم نمایندهای داشته باشند و شهرداری و وزارت کار با نمایندهای از ما مذاکره کند؟ به خدا که ما حاضریم مالیات بدهیم اما هویت داشته باشیم.از دید جامعه دستفروشها بیآبرو هستند. اگر یک دستفروش خواستگاری برود، معتبرتر است یا اگر مغازه داشته باشد؟
چرا بعضیها شما را دستفروش فرهنگی میدانند؟
شاید به خاطر کارهایی است که من انجام میدهم و و ظیفه خودم میدانم. پنجشنبه به پنجشنبه زبالههای چهارراه ولیعصر تا طالقانی را جمع میکنم. خب اگر کسی هم اهلش باشد، ملحق میشود و با هم جمع میکنیم. با دستفروشهای خردسال که من بدم میآید «کودک کار» خطابشان کنم، به مدرسههاشان میرویم و با هم درس میخوانیم.این غرفه کتاب را هم که میبینید، یک هفته است راهاندازی کردهام. کتابهایی که یا خودم خریدم یا از دوست و آشنا به دستم رسیده را روی میز فروشم گذاشتم و به هر کس که بخواهد برای ١٤ روز قرض میدهم. تا الان که کسی پس نیاورده اما مهم این است که کتابها خوانده شود.
من با شغلم زندگی میکنم. برای مثال در اینستاگرام و توییترم فراخوان تئاتر و سینما میزنم؛ غریبه و آشنا میآیند و با هم میرویم.
یکی دیگر هم اینکه ما غرفه کارآفرینی هم داریم. تا الان ٢٣ تا کارآفرین از طریق این بساط کارشان راه افتاده و به جامعه معرفی شدند.
منظور از کتابهای خودتان، کتابهای کتابخانه شخصیتان است؟
دلم نیامد آنها را بیاورم. از درآمد بساط این کتابها را خریدم.
و بهترین؟
دستفروشی. به خدا اغراق نمیکنم. شغل قشنگی است. بین مردمیم بدون اینکه در و چارچوب و سقفی در کار باشد. با قیمتهای پایین جنسها را به مردم میفروشیم و همین میتواند هم اوضاع اقتصادی ما را بهتر کند، هم مردم را.
سید امیر سیاح، اقتصاددان: شهرداری موظف به حمایت است
ماده ١٦ قانون بهبود مستمر محیط کسبوکار، مصوب بهمن ٩٠، میگوید: شهرداریها موظفند از فروشندگان کمسرمایه حمایت کنند. متن این قانون را خود بنده نوشتم و منظور اصلی از فروشندگان کمسرمایه قشر محترم دستفروشها بودند. بنا بر این قانون، همه برخوردهایی که امروزه با دستفروشان میبینیم نقض قانون است.
ماموران حکومتی نباید برای حفظ منافع ثروتمندان جلوی کسب و کار ضعفا را بگیرند. ما با بیکاریهای بیسابقهای مواجه هستیم. دستفروش ماحصل طبیعی این بیکاریهای مستمر در جامعه است. فراموش نکنید که ما در شرایطی به سر میبریم که نرخ رسمی بیکاری جوانها بیش از ٢٥درصد اعلام شده است. جوان بیکار خانهنشین بهتر است یا جوان دستفروش؟
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر