خاطره هادی حجازیفر از اولین مواجهه با ملاقلیپور
هادی حجازیفر سال گذشته با بازی در فیلم «ایستاده در غبار» شناخته شد، اما این بازیگر و کارگردان تئاتر اوایل دهه هشتاد با حضور در سکانس کوتاهی از فیلم «مزرعه پدری» ساخته رسول ملاقلیپور اولین تجربه سینماییاش را به دست آورده بود.
حجازیفر در فیلم «ماجرای نیمروز» نیز حضور دارد که امسال نیز برای این نقش نامزد دریافت سیمرغ شد. اما پیش از اینها او در سال ۱۳۸۲ در فیلم «مزرعه پدری» ساخته رسول ملاقلیپور در سکانس کوتاهی بازی کرده بود.
حجازیفر به بهانه پاسداشت ملاقلیپور که سه شنبه۱۰ اسفند ساعت ۱۶ در نخلستان اوج برگزار میشود، در گفتوگو با ما خاطرهای از مواجهاش با این کارگردان را بازگو کرده و گفته است: «تولید «مزرعه پدری» زمانی آغاز شد که من در دانشگاه تهران تئاتر میخواندم و ساکن کوی دانشگاه بودم. مزرعه پدری بزرگترین اتفاق آن دوره زندگی من بود. حضور در یک جمع حرفه ای و کار سنگین. یادم است اولین مواجهه ام با آقای ملاقلی پور سر صحنه بود. روزی که برای تست گریم پشت صحنه رفته بودم. دیدم که آقای ملاقلی پور داشت با چندتا از بازیگران معروف فیلم خیلی تند حرف می زد. آن لحظه گفتم خدا به داد من برسد.»
او درباره اتفاقی که برایش در این سکانس افتاد، اینطور توضیح داده است: «روزی که نوبت به من رسید تا جلوی دوربین بروم صحنهای بود که در قهوه خانه نشسته بودیم و قرار بود وقتی که من به عنوان فرمانده در حال مجاب کردن بقیه برای عملیات هستم، انفجار اتفاق بیافتد. قرار بود وقتی من دستم را روی میز می کوبم، به ترتیب یک انفجار دورتر، نزدیک تر، و خیلی نزدیک تر به قهوه خانه اتفاق بیفتد و شیشه ها خرد شود. آقای ملاقلی پور آمد به من گفت پسرم تو فرمانده ای، اینها خیلی میترسند ولی تو یه ذره سرت را خم کن. گفتم آقا حله! من دیدم یک پتو آویزان کردند و فقط لنز دوربین از وسط آن معلوم است. هرچه به این دیالوگ نزدیک میشد، استرس من بیشتر می شد. وقتی انفجار صورت گرفت، من دیدم شیشه ها به سمت داخل خم شده خرد شد، و من هم با بقیه رفتم زیر میز. داد و بیداد کردند و کات دادند. گفتم آقا ببین بدنم پر شیشه خرده شده. بعد یادم هست با آقای شرف الدین دعوا کردند. من یک ذره دلخور شدم. بعد آقای ملاقلی پور گفتند پسرم من هرکسی را دوست داشته باشم دعوا می کنم. گفتم آقا دیگر من را دوست نداشته باش! خلاصه آن صحنه را گرفتیم.»
او در پایان اضافه کرده است: «آخرین روز سرویسها دچار مشکل شده بود، من و یکی دیگر از بچهها را سوار کردند و تا امیرآباد رساندند. آن روز عکس گرفتیم. بزرگترین تجربه سینمای من در آن دوران بود. با همه تندیاش به شدت مهربان بود. روزی که خبر درگذشتش را شنیدم یکی از تلخترین روزهای زندگیام بود. هنوز عکسی که با ملاقلیپور گرفتم در آلبومم دارم.»
ارسال نظر