خالد حسینی از تئاتر و ادبیات گفت
نویسنده مطرح افغان تبار با روی صحنه رفتن یک نمایش اقتباسی از کتاب پرفروش «هزار خورشید تابان» خواستار ارتباط هر چه بیشتر مردم با هنر نمایش شد.
به نقل از سایت تئاتر آمریکا، خالد حسینی که با انتشار نخستین رمانش با عنوان «بادبادک باز» شهرتی جهانی یافت، شاهد اقتباس نمایشی از این رمان در سال ۲۰۰۹ در سن خوزه کالیفرنیا بود.
کتاب بعدی او با عنوان «هزار خورشید تابان» امسال(۲۰۱۷) و از اول فوریه تا ۲۶ همین ماه در تئاتر آمریکایی سن فرانسیسکو روی صحنه خواهد بود.
خالد حسینی در گفتگویی در این باره صحبت کرده است:
حالا از دو رمانتان اقتباس نمایشی شده است. خودتان اهل تئاتر هستید؟
واقعا تئاتر را دوست دارم، اما نمیتوانم بگویم حقیقتا با این حوزه مرتبط هستم. به عنوان یک طرفدار، صمیمانه هنر نمایش را تحسین میکنم.
چطور شد اورسولا رانی سارما و کری پرلوف اقتباس از «هزار خورشید تابان» را انجام دادند؟
آنها با توجه به مواد موجود در کتاب، از قلبشان کمک گرفتند چون این رمان داستان یک دوستی در حال تحول است. این واقعا یک داستان عاشقانه بین دو زن افغان است؛ نه یک عشق رمانتیک، بلکه یک عشق مادر و فرزندی.
وقتی اولین بار همدیگر را دیدیم، کری گفت در قلب نمایش باید رابطه این دو زن جای داشته باشد؛ این که این دو زن همدیگر را پیدا میکنند، همدیگر را تکمیل میکنند، همدیگر را کاملا درک میکنند و همبستگی دارند و امیدها و سرنوشت یگدیگر را شکل میدهند و... دقیقا این را به من گفتند و این همان چیزی بود که من فکر میکردم. و در نهایت؛ با وجود همه واقعیتهای سیاسی موجود در داستان و همه رویدادهای جهانی که در اطراف شخصیتها رخ میدهد و زندگی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد، من همیشه این کتاب را داستان عشقی بین دو فرد بسیار متفاوت دیدهام.
بر واقعیتهای سیاسی داستان اشاره کردید و این که امروز حتی بیشتر هم مورد توجه است.
یکی از فضایل واقعی هر نوع شکل هنری توانایی ارتباط برقرار کردن با مردمی است که با هم تفاوت زیادی دارند. این چیزی است که ما میتوانیم در وضعیت موجود از آن استفاده کنیم و قطعا به معنی این نیست که دیوارها و مرزهای بیشتری بین خودمان بکشیم. بله باید چیزهایی را که ما را به هم مرتبط میکنند پیدا کنیم. هیچ مهم نیست که ما کدام خدا را میپرستیم و این که به کلیسا، معبد یا مسجد یا هر جای دیگری برای عبادت برویم، اینها چیزهایی هستند که ما به واسطه انسان بودن خودمان در آنها سهیم هستیم و داستانها راه یادآوری همه حقایقی هستند که به راحتی آنها را فراموش میکنیم.
در عین حال داستانهای زیادی از افغاستان روی صحنه نرفته است. فکر می کنید مهم است که برویم و داستانهای بیشتری از این دست را ببینیم؟
هر چه فهرست هنری ما که باید از میان آنها انتخاب کنیم متنوعتر باشد، خود ما هم غنیتر میشویم. اگر ارایه صداهایی از همه جهان صورت بگیرد و ما هم چشم اندازهای متنوعی داشته باشیم، میتوانیم از واقعیت فوری فاصله بگیریم و کمی عمیقتر زندگی کنیم و درک کنیم که زن بودن در کابل یا پناهنده بودن از سودان یا دیگر نقاط به چه معنی است.
اگر نمیتوانیم کمکی بکنیم، میتوانیم حداقل شناخت درستی داشته باشیم. اگر بتوانی با دیگر افراد درمورد مسایل مشترک انسانی ارتباط برقرار کنی؛ مسایلی مثل عشق خانواده، عشق مادری، عشق فرزندی، دوستی، اهمیت خانهای داشتن، زندگیای که معنایی داشته باشد، حس فردی که باارزش است، و کرامت انسانی، اینها همه احساسات جهانی هستند و تجربیاتی جهانی. این آن تاثیری است که فکر میکنم این نمایش میتواند به جای بگذارد.
هیچوقت تصمیم گرفتید یک نمایشنامه بنویسید؟
برای انجام کارهایی که تا به حال صورت دادهام تلاش زیادی کردهام؛ حالا دیگر چه برسد به کاری جدید. من به حد کافی تواضع دارم که بگویم نوشتن نمایشنامه یک کار کاملا متفاوت است و همان کاری نیست که من برای نوشتن کتاب انجام دادم. نوشتن کتاب به حد کافی سخت است. فقط میتوانم تصور کنم که نوشتن یک نمایشنامه میتواند برای من خیلی سختتر هم باشد. وقتی دارم کتاب مینویسم انگار دارم زمین را سوراخ میکنم! یعنی اصلا کار راحتی نیست. بارها و بارها آنچه حاصل این تلاش است مفید و خوب درنمیآید. اما حداقل می دانم از کجا دارم شروع میکنم. اما درباره نوشتن فیلمنامه اصلا نمیدانم از کجا شروع میشود.
آخرین نمایشی که دیدید را به خاطر میآورید؟
به نظرم «آدمها و موشها» در برادوی بود. با بچههایم رفته بودم. پسرم کتاب را خوانده بود و دخترم هنوز سنش کمی پایین بود و از دیدن آن تکان خورد؛ اما آنها این نمایش را دوست داشتند.
در حال حاضر کدام نویسندگان، نویسنده محبوب شما هستند؟
از سه نفر میتوانم نام ببرم: ایان مکاوان، آلیس مونرو و دیو ایگرز. من هر چه آلیس مونرو نوشته را خواندهام. او یکی از محبوبترین نویسندگان من برای همیشه بوده است. واقعا از «مخلص کلام» لذت بردم که جدیدترین کتاب ایان مکاوان است. من «قهرمانان در جلو» کتاب جدید دیو ایگرز را خیلی دوست دارم. واقعا حسادت میکنم که او چطور میتواند چنین کتابی بنویسد.
اولین کاری که از آن پول درآوردید چه بود؟
من سرایدار بودم. ۱۵ سال داشتم. با برادرم برای مردی کار میکردیم که کسب و کار کوچکی داشت و ما خانهاش را تمیز میکردیم و بعد از آن به مدرسه میرفتیم. این اوایل دهه ۱۹۸۰ بود. اما اولین شغل واقعی من که برایش یک چک حقوق دریافت کردم در یک پارک تفریحی بود (در منطقه خلیج) به نام «آمریکای بزرگ» این اولین شغل واقعی من بود. من آنجا شیرینی و مرغ سرخکرده میفروختم.
ارسال نظر