ژیوان گاسپاریان: در اين دنيا غمگين نخواهم بود
: شهریور سال ٨٢ بود که ژیوان گاسپاریان به ایران آمد تا در کنار حسین علیزاده به اجرای قطعات موسیقی بپردازد. اجرائی که همچنان در خاطرات جمعی اهالی موسیقی و طرفداران موسیقی جدی ماندگار شده است.
اما امسال با توجه به اینکه اجرای اول او قرار بود در اولین روز از برگزاری سیودومین جشنواره موسیقی فجر باشد اما به دلیل درگذشت ناگهانی آیتالله هاشمیرفسنجانی و بهتعویقافتادن تمامی برنامههای دو روز اول جشنواره موسیقی، اجرای او هم به دو روز بعد موکول شد. این در حالی بود که گاسپاریان در کنار دولتمند خالف که او هم بهدلیل سکته ناگهانی از حضور در جشنواره و دیدار با هواداران وفادارش در جشنواره بازماند، از جمله تنها هنرمندان سرشناس بینالمللی این دوره از جشنواره موسیقی فجر بودند. اما در آخرین دقایق، مسئولان جشنواره توانستند او را به ماندن چند روز بیشتر در تهران قانع کنند و کمتر از نصف روز بعد از اجرا هم تهران را ترک کرد. گاسپاریان در اجرای چند شب گذشتهاش برای مخاطبان ایرانیاش سنگ تمام گذاشت. در این برنامه سه قطعه باکلام اجرا کرد که یکی از آنها قطعه آشنا و پرطرفدار «ماما» بود. اجرائی که بدون آنتراکت و نزدیک به دو ساعت به طول انجامید و در پایان اجرا هم گاسپاریان به زبان ارمنی از حضار تشکر کرد.
چه شد که ساز دودوک را بهعنوان ساز اصلیتان انتخاب کردید؟
ششسالم بود. مادرم تازه فوت کرده و پدرم هم به جنگ رفته بود و من در یتیمخانه، دوران کودکی سختی را طی میکردم. در آن دوره جاهایی بود که مثل سینماهای امروزی فیلم نشان میدادند. از آنجا که فیلمها صامت بودند، سه نفر نوازنده زیر پرده مینشستند و با نواختن دودوک نمایش فیلم را همراهی میکردند. اولینبار که صدای دودوک را شنیدم خیلی خوشم آمد. در میان آن سه نوازنده، استادی هم بود به نام مارکار مارکاریان؛ خود را به او رساندم و از او خواهش کردم که یک دودوک هم به من بدهد؛ خیلی خشن جواب داد که میخواهی چهکار؟ برو درست را بخوان، مگر پدر و مادر نداری؟ روزی پیش او رفتم و پول ناچیزی را که از فروش ظرف و ظروف کهنه خانه به دست آورده بودم به او دادم؛ پولها و دست کوچک عرقکرده مرا پس زد، دودوک سادهای را از جیب درآورد، به من داد و گفت: برو و بنواز. تو میتوانی. از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. در طول زمستان یک لحظه دودوک را از لبانم دور نکردم و نواختن نخستین آهنگ را که «دِلِ یامان» نام داشت فرا گرفتم. بهار بعد، بار دیگر نزد استاد مارکاریان رفتم و از او خواهش کردم که به نواختن من گوش دهد. گوش کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد. دودوک بهتری به من داد و گفت: برو بنواز. تو نوازنده زبردستی خواهی شد. این حرف استاد مشوق من شد تا در ١٧ سالگی به نواختن دودوک مسلط شوم.
در آستانه ٩٠سالگی چه آرزویی دارید؟
بزرگترین آرزوی من این است که دلم میخواهد پیش از حركتم صلح میان ترکیه و ارمنستان را از هر لحاظ ببینم و برای این صلح لحظهشماری میکنم.
الان برایتان چه چیزهایی اهمیت دارد؟
مهمترین چیز برای من ایجاد صمیمیت و همدلی است که از نگاه من مقدسترین چیزها هستند. همینطور فهم مخاطبم برایم بسیار ارزشمند است. بسیار دوستدار آنم که بدانم در فکر مخاطب امروزم چه میگذرد و خودم را به آن نزدیک کنم. دلم میخواهد به تکنولوژی امروز نزدیک شوم؛ از گوشیهای موبایل گرفته تا اصوات و سازهای جدید. به نظرم میآید برخلاف آنچه که به نظر میآید، از تمامی آنها میتوان برای باز پروراندن ریشههای فرهنگی استفاده کرد. من همچنانکه تابهحال چنین کردهام، از این بهبعد هم میتوانم با سازم نغمههای ارمنی را بنوازم و بداههنوازی کنم، اما باید راههای جدید را رفت و روح موسیقی را با سازهای جدید و فضاهای جدید زنده نگاه داشت تا به مخاطبان امروز هم نزدیک شد. این درستی درک از مخاطب در چنین لحظاتی معنا پیدا میکند.
چقدر نظر همکارانتان برایتان مهم است؟
من همیشه همانقدری که از نظرات مخاطبانم خوشحال میشوم، از نظرات و کامنتهای همکاران موسیقیدانم هم شاد میشوم. حتی تهیهکنندههای موسیقی هم نظراتشان روی من تأثیر میگذارد. خیلی مهم است که آدم در مقاطعی از کارش چند لحظه بایستد، به عقب نگاه کند و ببیند که در تمام این سالها چهچیزهایی به دست آورده و چرا از اشتباهاتش درس نگرفته است. در این لحظات است که شما اگر عمیق فکر کرده باشید میتوانید به پرشهای آینده امیدوار باشید و دلتان برای پیشرفت بتپد.
تورهای موسیقی در این سنوسال شما را خسته نمیکنند؟
راستش تا حدودی چرا، اما من همچنان خودم را موظف میدانم که در آنها باشم. بااینحال قلب من در نهایت در ارمنستان است، آنجاست که میهن من است. من تنهاوتنها در ارمنستان است که صلح و آرامش را احساس میکنم. البته نسبت به ترکیه هم احساسی مشابه دارم، چراکه قلب من در شهری است به نام «موس» در ترکیه که در آن پدربزرگ من متولد شده. من برای رفتن به مزار پدربزرگم لحظهشماری میکنم.
دودوکنوازی و شهرت شما باعث نزدیکی بیشتر هنرمندان ترکیه و ارمنستان شد.
همینطور است و من هرگز نمیتوانم نقش آن را نادیده بگیرم. خوشبختانه گام بسیار مهمی در این زمینه بود. شاید ما نمیتوانیم به یک زبان مشترک صحبت کنیم، اما میتوانیم به اندازه جهان با موسیقی با هم گفتوگو و بیانیه صادر کنیم. بههرحال شباهت زیادی بین برخی از آهنگهای ترکی، ارمنی و ایرانی وجود دارد. برای مثال، «ساری گلین» یکی از آن قطعاتی است که همیشه روی آن بحث میشود و این چیزهاست که روی سیاست خط بطلان میکشد اینکه موسیقی در بیشتر مواقع هویتی مشترک دارد و متعلق به همه کشورهاست.
شما همیشه روی صلح مانور ویژه داده و در گفتوگوهای مختلف از آن صحبت کردهاید.
ببینید من همیشه گفتهام که بیایید اجازه دهیم که دردها و رنجهایمان با موسیقی به اشتراک گذاشته شود، همچنانکه شادیهایمان اینطور هستند، نه با جنگ. مهم نیست که شما مسلمان هستید یا مسیحی. ویژگی مقدس ما پرستش است و تمام مسیرهای رسیدن به او، یکسان هستند. بارها گفتهام که پدربزرگ من ترک بود. ریشههای تاریخ خانوادهام به شهرستان آناتولی برمیگردد. پدربزرگ من شش فرزند داشت که در سال ١٩١٥ به کشور همسایه ما، ترکیه، رفت و در آنجا با پنهانکردن کودکانش در انبار علوفه آنها را نجات داد. همیشه احساس دوستی میان ارمنستان و ترکیه باوجود سختیها و جنگها با من بوده است، چراکه از کودکی این مسئله را آموختم. پدربزرگ من پیوسته با عشق و احترام تا پایان زندگی خود از ترکیه و ارمنستان صحبت میکرد و بزرگترین آرزویش این بود که پیش از مرگ، خانوادهاش را ببیند.
ارسال نظر