«امروز مادرم مُرد. شاید هم دیروز. نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم: مادر فوت شد. خاکسپاری فردا. احترام فائقه. این معنایی ندارد. شاید دیروز بود.» سطرهای نخست رمان «بیگانه» آلبر کامو، یکی از مهمترین آغازهای رمان را در تاریخ ادبیات ثبت کردهاند.
روزنامه شرق - پارسا شهری: «امروز مادرم مُرد. شاید هم دیروز. نمیدانم. از آسایشگاه یک تلگراف دریافت کردم: مادر فوت شد. خاکسپاری فردا. احترام فائقه. این معنایی ندارد. شاید دیروز بود.» سطرهای نخست رمان «بیگانه» آلبر کامو، یکی از مهمترین آغازهای رمان را در تاریخ ادبیات ثبت کردهاند. این رمانِ «بهظاهر ساده» بهتعبیر برنار پنگو، از اضطراب سرشار است، چنانکه حتا در لحظاتی که گویی همهچیز دارد راحت میگذرد، خواننده را به تردید میاندازد. «بیگانه» از مهمترین آثار کامو بارها به زبان فارسی برگردانده شده و چندین ترجمه در ایران دارد. از این میان، برگردانِ لیلی گلستان از این رمان از بهترین ترجمههایی است که تاکنون منتشر شده، و چاپِ بیستم آن در روزهای اخیر خود دلیلی است بر کیفیتِ درخور آن. این کتاب، علاوهبر داستان «بیگانه» مطالبی دارد درباره بیگانه و کامو، و تا حد بسیار هر آنچه لازم است تا درباره این اثر و نویسندهاش بدانیم در همین پنجاه صفحه آمده است. «پیش از انتشار» نخستین بخشِ «درباره بیگانه و کامو» است.
«شب سهشنبه سیام آوریل ١٩٤٠ کامو اولین نسخه بیگانه را بهپایان میرساند.» او در نامهای خطاب به همسرش، فرانسیس فور از رمان بیگانه چنین مینویسد: «رمانم را تمام کردم و بسیار آشفتهتر از آن هستم که خوابم ببرد. بدون شک کار من تمام نشده است. بعضی چیزها را باید از نو بنویسم، بعضی چیزها را باید اضافه کنم، و بعضی چیزها را باید بازنویسی کنم. اما اصل این است که تمامش کردهام و آخرین جملهاش را نوشتم.» کامو طرح رمان را در دفتر خود چنین مینویسد: «مردی که نمیخواهد اعمال خود را توجیه کند، اندیشه مردم در باب او به خود او ترجیح داده میشود.» داستان با مرگ مادر او آغاز میشود. مورسو درنهایت به مرگ محکوم میشود. کامو سرانجام او را برمبنای اتفاقی که در زندگی روزمره شاهد آن بود به مرگ میکشاند. ماجرا از این قرار است که یک روز در ساحلی نزدیک اوران دوستش با چند عرب درگیر میشود، همین داستان را کامو در «بیگانه» میآورد با این تفاوت که مورسو یکی از عربها را در درگیری میکشد و همین بهترین دلیل برای صدور حکم مرگ اوست. مورسو شخصیتی است بیاعتنا به عادات و عرف جامعه، در مراسم تدفین مادر گریه نمیکند و بههمیندلیل طرد
میشود.
خیلی اتفاقی با چند عرب درگیر میشود و تمام، پوچی زندگی فلسفه داستان بیگانه است. اما ماجرای استقبال از رمان خود حکایتی است: «انتشارات گالیمار تصمیم میگیرد کامو را معروف کند. این مطلب را ژان گرنیه در نوزدهم اوت ١٩٤٢ در نامهای به دوستش ابراز میکند، و مقاله مارسل آرلان را در دو ستونِ روزنامه کمدیا به تاریخ یازدهم ژوییه دلیل این امر میداند. عنوان مقاله این بود: نویسندهای که میآید: آلبر کامو.» خب، چنانکه از عنوان کتاب نیز برمیآید شخصیت اصلی «بیگانه» با جامعهای که در آن زندگی میکند فاصلهای بعید دارد، از اینرو بیگانه است و در حاشیه آن پرسه میزند. خودِ کامو «بیگانه» را داستان مردی میخواند که آماده است در راه حقیقت جان بدهد. مورسو در نظر کامو، هیچ مطرود نیست. او انسانی است شیفته آفتاب با شوری بسیار. کامو البته نوشتن «بیگانه» را بهنوعی از سال ١٩٣٧ آغاز کرده بود، داستانی درباره مردی به نام مورسو که محلهای فقیرنشین زندگی میکند و میخواهد نویسنده شود. در حین فکرکردن به طرح این قصه بود که مورسو در ذهنِ کامو زاده شد و درنهایت داستان «زندگی خوش» خلق میشود. اما نوشتن این داستان که تمام میشود، کاموِ
ناراضی نوشتن را باز از سر میگیرد تا این بار «مرگ خوش» را بنویسد.
همین داستان است که منشأ رمان معروف او «بیگانه» میشود. او تصمیم میگیرد که مورسو، قصهاش را از زبان خودش تعریف کند، از روز مرگ مادرش و به این ترتیب نخستین سطرهای «بیگانه» را مینویسد. مورسو، شخصیتی که اینچنین خلق میشود و روایت بیگانه را بهدست میگیرد تا سالیان سال محورِ بحثها و نقدهای بسیاری از منتقدان ادبی و فلاسفه و داستاننویسان است. موریس بلانشو، متفکر و منتقد ادبی «بیگانه» را رمانی بهدور از تفاسیر روانشناسانه میخواند، کتابی که در آن «به روح شخصیتها وارد میشویم در حالیکه جوهره احساسات و کیفیت تفکرات آنها را ندیده میگیریم.» رمان کامو از نظر بلانشو کتابی است که «تصور ذهنی از موضوع را محو میکند» و از اینرو مخاطب به دور اتفاقات آن میچرخد، به دور قهرمان و انگار فقط از منظر بیرونی میتواند به آن نگاه کند. از طرفی، سارتر که در دورانی رفیق و درعینحال رقیبِ کامو بهشمار میرفت و در هر حال دستکم در تفکر اگزیستانسیالیستی با او همفکر و هممسلک بود، درباره «بیگانه» چنین باوری دارد: «پوچی قطع رابطه است، جابهجا شدن است. بیگانه، رمان جابهجاشدن، قطع رابطه و تغییر مکان است. ساختار ماهرانهاش در همین
ریشه دارد.»
لیلی گلستان در کتاب «بیگانه» مقالهای نیز از برنار پنگو آورده است با عنوانِ «حقیقت و تآتر». او رمان «بیگانه»را برحسب شخصیتهای آن در دو بخش میخواند: بخش نخست که شخصیتها صاحب نام هستند؛ ماری، سلست، ریمون، سالامانو. اینها افرادی بیانگیزهاند که زندگی را روزبهروز میگذرانند. و رضایتشان را در لذتهای بسیار ساده پیدا میکنند مثلِ خودِ مورسو. در این بخش بهزعم پنگو همه اتفاقات جلوی چشم ما میگذرند درست عینِ زندگی. اما بخش بعدی که مورسو دستگیر میشود با شخصیتهایی بینام مواجهیم: بازپرس، دادستان کل، نگهبان، کشیش. پنگو مینویسد شخصیتها نام ندارند چون با نقششان یکی شدهاند. آنها «فقط اتفاقاتی را که افتادهاند تعریف میکنند. بازنمایی اتفاقها همان برقرارکردن رابطهای منطقی است مابین خودِ اتفاقها. بهطوری که اتفاق آخر -قتل- بهنظر میرسد که نتیجه تمام اتفاقهایی است که پیش از این روی داده است و بههمیندلیل بازنماییکردن، آنها را بهطور غیرقابلاجتنابی از شکل میاندازد.» پنگو مقاله دیگری نیز دارد: «منِ عجیب»، که محورِ اصلی آن بیگانگی مورسو است، و «مبارزهطلبی مورسو» که پنگو در آن به مفهومِ «ارتباط»
میپردازد: «نویسنده ارتباط برقرارکردن را رد میکند تا بتواند آن را بهتر خنثی کند.» «کامو و استاندال» نوشته آندره آبو نیز متن کوتاهی است درباره «راز هنر کمگویی» کامو در رمان خود. روشی که خودِ کامو معتقد بود «با موضوع من، که مردی را بدون وجدان آشکار توصیف میکرد، جور درمیآمد.» از منتقدان معروفی چون سارتر، بلانشو و رولان بارت نیز نظراتی درباره «بیگانه» آورده شده که شاید خواندنیترین آنها نظر سارتر باشد، گویی سارتر، تبلورِ ایدهها و تفکرات خود را در داستانهای کامو حتا بیشتر از رمانها و نمایشنامههای خودش میدید. سارتر نیز از اضطراب آغاز میکند. «بیگانه باید در برابر بیرحمی انسان، ما را در وضعیت اضطرابداشتن قرار دهد.»
تداومنداشتن جملات، از دیگر خصایصی است که سارتر در اثرِ کامو آن را کشف کرده و شیوهای که بهنظر سارتر، کامو آن را از همینگوی وام گرفته است. «گرتهبرداری از تداوم نداشتن زمان»، «هر جمله یک زمان حال است، اما نه حالی نامشخص که بیمورد استمرار پیدا میکند. جمله واضح است، چیزی از آن سرریز نمیشود و بر خودش بسته است... بین هر جمله و جمله بعدیاش دنیا نابود میشود و از نو متولد میشود. گفتاری که از سر گرفته میشود از هیچی سر بر میآورد... ما از جملهای به جمله دیگر فرو میریزیم، از نیستی به نیستی.» رولان بارت کتاب کامو را «اولین رمان کلاسیک بعد از جنگ» میداند. کلاسیک به این معنا که تمام مضامینی را که فاجعه این قرن را شکل میدهند با ترکیبی کاملا استادانه گرد هم آورده است: «همبستگی» انسان با دنیایی که درک نمیکند. اما با این وجود وقتی از همبستهبودن حرف میزند، معنای همدستبودن به آن نمیدهد. و اصالت رمان در همین جدایی است. بارت باور دارد چیزی که مورسو با نگاهش آن را پَس میزند، یک خرسندی است. سکوتش در مورد انگیزههای پسندیده دنیا، سکوتی ناب است، آنچنان که آن را از یک همدستبودن بیرون میکشد و دنیا را مقابل آن
میگذارد تا کشف شود. دنیا تبدیل میشود به شیئی که به آن نگاه میشود. و این چیزی است كه دنیا تاب آن را ندارد: پس مورسو یک جانی میشود، محاکمه او فعل نیست بلکه نگاه است: چیزی که مورسو را محکوم میکند قاتلبودن او نیست بلکه ناظربودن اوست. در نظر او چیزی که از «بیگانه» یک اثر و نه یک رساله میسازد، این است که آدمی در آن مشروط میشود، نهفقط مشروط به یک اخلاق بلکه به یک سرشت.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر