همچنان بين زمين و پلكان فرود معلقي كه يك مشت ريزگرد خوشمزه در ريه ات جا خوش ميكنند. از آن جاخوشكردنهايي كه حالاحالاها خبري از رفتن شان نيست. زماني به داشتن عسلهاي مرغوب و بكر شهره بوده اما از وقتي صنعتي شده و پالايشگاههاي پتروشيمي از گوشه و كنار آن سر برآوردهاند، سردرد و سرفههاي پي در پي حاصل از استنشاق گازهاي فلر هم اضافه شده است.
اعتماد نوشت: همچنان بين زمين و پلكان فرود معلقي كه يك مشت ريزگرد خوشمزه در ريه ات جا خوش ميكنند. از آن جاخوشكردنهايي كه حالاحالاها خبري از رفتن شان نيست. زماني به داشتن عسلهاي مرغوب و بكر شهره بوده اما از وقتي صنعتي شده و پالايشگاههاي پتروشيمي از گوشه و كنار آن سر برآوردهاند، سردرد و سرفههاي پي در پي حاصل از استنشاق گازهاي فلر هم اضافه شده است.
فلرها، اين شب زندهداران عسلويه، همچنان خبردار روال توسعه ايستادهاند. ابتداي آذرماه است و هوا نسبتا خنك. البته مفهوم خنكي در خطه جنوب كشور با تمامي نقاط متفاوت است؛ خنكي در اين منطقه يعني بتواني زير آفتاب بماني و خيس از رطوبت نشوي.
به سختي در اتوبوس ويژه حمل مسافران روي باند فرودگاه، جا ميگيري. چشم كه ميگرداني هم چشم آبيها را ميبيني و هم چشمباداميها را كه با وجود خستگي راه، انرژي از منافذ پوستشان ميتراود. ايرانيها اما آفتاب سوخته، خسته و درهم فكر، در فرورفتهاند. برخلاف مهرآباد تهران، بيهيچ تكانه و دستاندازي به خروجي فرودگاه ميرسي. فكر ميكني: يا فرودگاه تازه است - كه نيست- يا مهندسيساز است و كاردرست. كه احتمال دومي قويتر به نظر ميرسد. حالا ديگر ايستادهاي در قطب گازي سرزمين پهناور پارس. اين سرزمين ورم كرده از طلاي سياه زير پوستش كه با كوچكترين حفرهاي ثروت است كه جاري ميشود؛ ثروت! سنگيني هوا را همچنان در ريه هايت حس ميكني. نيمه خواب، از زير مه سنگين صبحگاهي كه به نظر ميرسد به بدرقه غبار آمدهاند، ميگذري و وارد اتوبوس ميشوي. بنا به عادت شهرنشيني عجله داري، عجله داري كه به تمامي امور برنامهريزي شده رسيدگي كني.
حال آنكه در اين خطه از سرزمين، زمان به كندي ميگذرد و آرامش مستولي است. مردماني دارد به غايت سختكوش كه در كمال آرامش مشغول كارند؛ مشغول چرخاندن چرخهاي توسعه. آن هم به سرعت برخلاف فضاي مستولي بر شهر. نشسته در اتوبوس پيچ ميخوري بر پيچ و تاب اين صنعتشهر كه حالا در محاصره فلرها است.
زماني براي راويها
جوان است، اما نيمي از همين جواني را در عسلويه گذرانده. ميگويد: «سال ٧٨ بود كه اومدم اينجا. اينجا كه ميگم با ايني كه شما ميبيني خيلي فرق داشت. كلا بيابون بود. آب دريا پاي كوه. تراشيديم، ريخيتم تو آب كوبيديم، شد اين. كوه رو ميگم. اين جادهاي كه ميبيني لب ساحل بود، آسفالتش كهنه، پر چاله چوله. آب آشاميدني نبود. تازه دست به آچار ميشديم براي فاز١. اين پروژه براي مديريت وقت خيلي اهميت داشت. اعتبار ميخواستيم تامين ميكرد. ولي خب خيليام سخت بود. وسط بيابون بخواي كار كني. جا خواب نداشتيم. طول ميكشيد تا كانكسها بياد. رفتيم نخل تقي براي اجاره خونه. نميدادند. براشون خوبيت نداشت غريبه بياد تو روستا. كلا شايد ٢٠ تا خونه بود اونم داغون. با يه سوپرماركت كه كلا ١٠ قلم جنس داشت. حقوقم ٧٠ هزارتومان بود، خونه رو اجاره كرديم ماهي يك ميليون و ٢٠٠ هزار! مجبور بوديم. تا بوشهر ٣، ٤ ساعت راه بود، با اون جادهام كه بيشتر طول ميكشيد. بچهها كلي مريضي پوستي گرفتن. خلاصه كه تا عسلويه شد عسلويه، خيليها تو سختي عمرگذروندن.»
ساكنان خوشبخت خشكي
غرق در فكر حرفهاي مرد جواني. سعي ميكني مجسم كني كه آن وقتها با گرماي بالاي ٤٠ درجه چطور كار ميكردند. ماهها دور از خانواده. البته كاركنان فازهاي خشكي از خوشبختي نسبي برخوردارند چرا كه شاغلان فازهاي آبي، مجبورند ماهها روي آب باشند. تا چشم كار ميكند آب است. آسمان است و آب. گاهي به جز صداي غواصاني كه زير آب جوشكاري ميكنند، هيچ صدايي نيست. خطر در چند ميليمتر. تصورش هم دشوار است.
١٩، جوانترين فازگازي پارس جنوبي
به خاطر انفجارهاي اخير در پتروشيميها بخش ايمني حساسيت بيشتري در رعايت نكات ايمني دارد. مسير مشخصي را براي بازديد در نظر گرفتند. نوساز است. نوسازترين فاز خشكي گاز. باوجود تهويه داخل خودرو، سردرد حاصل از بوي گاز هجوم ميآورد. هجومي كه تا پايان بازديد با سماجت باقي ميماند. بخشي از خوراك اتان و متان پتروشيميها در اينجا توليد ميشود. با وجود اينكه تاكنون هيچ حادثهاي ولو كوچك در اين فاز رخ نداده است، اما ضريب ايمني را چندين برابر كردهاند. تمام مخازن را مجهز به لولههاي فوم كردهاند. حريق جايي در اين فاز ندارد.
سيراف، يونان كوچك ايران
نيمههاي روز است. سردرد همچنان عروق مغزي را قلقلك ميدهد. نميداني سردرد بيخوابي است يا بوي گاز. ساكنان بوي گاز را حس نميكنند، بوي گاز جزیي از گازهاي مورد استنشاقشان است. راهي سيراف ميشويم. اين يونان كوچك ايران. با وجود رطوبت و شرجي بالا عطر درختان تمبر را ميتوان حس كرد. تركيب سفيدي روكار سيماني خانهها با آبي خليج فارس، چشم برداشتن از اين منظره را دشوار ميكند. به دعوت ميزبان از عمارت شيخ جبار نصوري ديدن ميكنيم. زيبا ست و بهترين نقطه براي اقامت و شكار تصوير عكاسان. تاريخ نگاران نوشتهاند كه سيراف در گذشته يكي از پرتنوعترين شهرهايي بوده كه پيروان اديان و فرهنگهای متفاوت در آن زندگي ميكردهاند و اين همزيستي هنوز هم ادامه دارد.
قضاوت در كفه ترازو
در حال حلاجي گفتههاي راوي از منطقه سيرافي كه در ميدان جاشو منطقه نخل تقي پياده ميشوي. تمام مسير فلرهاي سرافراشته ميسوزند و ميسازند. ايران را ميسازند. چرخهاي توسعه صنعت نفت را ميچرخانند. هرچند كه اين چرخ توسعه، دودي هم روانه چشم و گلوي مردماني ميكند كه صبوري را روسفيد كردهاند. كمتر كسي ميداند كه سوختن گاز در فلرها بخشي از اجراي ايمني است، اما آلودگي آن را نميتوان كتمان كرد. مديرعامل منطقه انرژي پارس ميگويد که آلودگي هوا نسبت به گذشته كاهش قابلتوجهي داشته؛ محليها حرف او را تاييد ميكنند.
كاركردن در منطقه عسلويه، كار هر كسي نيست. سخت است و جانكاه. دوري از خانواده و دماي بالاي هوا و آلودگيهاي صنعتي، احتمال بيماريهايي چون سرطان و مشكلات تنفسي را هم اضافه كنيد. آنها سربازان صنعت نفت هستند. نتيجه زحمات آنها در اعداد گمرك، جداول بانك مركزي و مركز آمار مينشيند و سپس به دست برنامهريزان ميرسد.
در نهايت وضعيت اقتصادي كشور را بهبود ميبخشد. عسلويه بعد از آباداني دهه ٨٠ به مدت ٨ سال به خواب زمستاني رفت. پروژهها به كندي انجام ميشد. بعد هم تحريمها نفس پتروشيميها را بريد. حالا سه سال است عسلويه دوباره قلب تپنده صنعت نفت شده، هرچند انتقادهاي بسياري هم ميشود، اما كاش منتقدان پيش از هر قضاوتي كفشهاي كارگران اين صنعت را بپوشند. شايد بتوان گوشهاي از عظمت كار آنها را در كفه ترازو گذاشته و قضاوت كنند .
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
توایران ده درصد کار میکنند و نود درصد انتقاد