سیاست آمریکا در قبال ایران در حال تغییر است
انتخابات آمریکا دارای ابعاد بسیار زیادی است. البته نیاز نیست به همه ابعاد آن پرداخته شود. از نگاه وزارت امور خارجه باید به این پرسش پاسخ داد که اثر این انتخابات بر جمهوری اسلامی ایران چه خواهد بود و چه باید کرد؟
مصطفی ترک زهرانی در دیپلماسی ایرانی نوشت: انتخابات آمریکا دارای ابعاد بسیار زیادی است. البته نیاز نیست به همه ابعاد آن پرداخته شود. از نگاه وزارت امور خارجه باید به این پرسش پاسخ داد که اثر این انتخابات بر جمهوری اسلامی ایران چه خواهد بود و چه باید کرد؟ سه نگاه به انتخابات آمریکا وجود دارد: یا آن را توصیف کنیم، یا به آینده آن نگاه کنیم یا این که چرا جامعه آمریکا به این نقطه رسیده که از دل آن، چنین انتخاباتی به وجود می آید؟
اگر توصیف خوبی از پدیده اجتماعی صورت بگیرد، پیش بینی آن سهل و چرایی و تبیین موضوع نیز مشخص خواهد شد. البته توصیف دقیق مسایل اجتماعی کار ساده ای نیست. سه دیدگاه در این باره مطرح می شو:
نخست آن که اگر می خواهیم به رفتار یک فرد پی ببریم، باید خود را جای او بگذاریم. بنابراین هرچه آمریکایی تر فکر کنید، بهتر می توان جامعه، سیاست داخلی و خارجی و انتخابات آمریکا را تحلیل کرد.
دوم آن که، مدل آلترناتیوی وجود دارد مبنی بر این که می توان افراد را به طور کامل عقلایی و طبیعی فرض کرد. بنابراین چه بسا اگر از یک فرد فاصله گرفته شود، بهتر می توان به چگونگی رفتار آن پی برد. یعنی کشوری مانند ایران که در فاصله بسیار زیادی از آمریکا قرار دارد، بهتر از فردی مانند ترامپ می تواند اوضاع آمریکا را تشخیص دهد.
سوم آن که راه بینابینی وجود دارد که طبق آن می توان جامعه و انتخابات آمریکا را تحلیل کرد. بر اساس این نگاه، جامعه آمریکا در حال " شدن " و شکل گیری است. زیرا آمریکایی ها تاریخی آن گونه ندارند. آنها همانند دیگر جوامع سیر تحولات را پشت سر نگذاشته اند. آمریکا صرفا بر این اساس شکل گرفت که افرادی برای خروج از سلطه کلیسا در اروپا، به قاره ای با تمام امکانات رفتند. آمریکا مراحل برده داری، فئودالی، بورژوازی و .. را نداشته است. جنگ های داخلی آمریکا آن کمال گرایی _ sophistication_ را نداشت. آمریکا یک جامعه مهاجر و در حال تغییر است. هنگامی که در آمریکای ۴۰ سال قبل قدم می زنید، مشاهده می کنید که در رستوران ها و مکان های عمومی نوشته بود: "ورود سیاه پوست و سگ ممنوع است" درواقع آنها سیاه پوست را در کنار سگ قرار داده بودند. سیاه پوستان هیچ حقی در جامعه و سرنوشت خود نداشتند. اما آمریکای امروز بیانگر این است که به چه میزان تغییر عمیق داشته و این که به خود مطمئن است و امن شده که سرنوشت خود را به کسی می دهد که ۴۰ سال قبل همانند سگ به آن نگاه می شد.
حال این سوال مطرح می شود که آیا این تغییرات رو به جلو بوده یا بازگشت؟ آیا باید تحولات داخلی آمریکا را به صورت سیکلی یا خطی مورد توجه قرار داد؟ از منظر سیکلی باید باز به دوران ۴۰ سال قبل بازگشت. بنابراین نگاه درست این است که نباید به تحولات آمریکا سیکلی نگریست. نگاه یک نگاه خطی است. یکی از دلایلی که معتقدم ترامپ پیروز نخواهد شد، این است که دیگر نگاه نژادپراستانه و ضددینی وجود ندارد. به همین دلیل باید تحولات را رو به جلو دید.
نکته دیگر مساله بحران هویت است. جامعه آمریکا در وضعیت فعلی دارای بحران هویت است. اساسا آمریکا بر مبنای سفید پوست محافظه کار تعریف شده است. ماحصل آن به لحاظ سیاسی، حزب جمهوری خواه محافظه کار خواهد بود. این مساله از زمان ریاست جمهوری کلینتون تغییر ماهیت داده است. یعنی جامعه آمریکا یک جامعه غیرسفید پوست غیر محافظه کار است. آنتونی گیدنز در کتاب راه سوم خود که به بررسی جوامع از جمله آمریکا پرداخته می نویسد: دیگر جامعه آمریکا نمی تواند صرفا یک جامعه لیبرال یا محافظه کار باشد. هر دو حزب باید باورهای اعتقادی و ایدئولوژِکی خود را تغییر دهند تا بتوانند با دنیای امروز چالش داشته باشند. این روند تا به امروز ادامه داشت. افرادی مانند ساموئل هانتینگتون و پت بوکنن، تلاش بسیاری برای مقابله با این روند کردند. آنها بر این باور بودند که جامعه آمریکا در حال از دست دادن هویت خود است. زیرا جامعه آمریکا یک جامعه مهاجر بوده و هر نسلی تغییراتی در آن داده است. آنچه امروز هویت آمریکایی را می سازد، مفهومی به نام امریکن کرایدر بود. انتخابات آمریکا نتیجه چنین بحرانی است که گفته شد. اکنون دیگر حزب جمهوری خواه بدان معنا وجود ندارد و آنها
نمی توانند یک نامزد را معرفی کنند. ایالت هایی که پیشتر به نامزد جمهوری خواه رای می دادند، اکنون در حال تبدیل شدن به ایالت های دموکرات هستند. این یکی از نقاط قوت برای حزب دمکرات و شخص هیلاری کلینتون است. بنابراین بحران هویت، بیشتر بحران هویت حزب جمهوری خواه است. شکاف کنونی در حزب جمهوری خواه در ۹۰ سال گذشته بی سابقه است. نشان می دهد هر اتفاقی که بیفتد، چه جمهوری خواه و چه دموکرات، آینده حزب جمهوری خواه برای تداوم سیستم حزبی خود دستخوش تحولات بسیاری خواهد شد.
آمدن اوباما، تغییر اساسی بود. تحلیلی تحت عنوان رمانتیسیزم آمریکایی را مطرح کردم. ساده شده این موضوع این خواهد بود که جامعه سیاسی آمریکا، صحنه تاتری خواهد بود که دارای سه عنصر بازی، بازیگر و صحنه است. از زمان ریگان تا قبل از اوباما، قرائت محسوسی درباره رمانتیسیزم مطرح شد. حال اگر رییس جمهوری می توانست قرائت دیگری از رمانتیسیزم آمریکایی داشته باشد، می توانست گفتمان جدید شکل دهد. در غیر این صورت باید به روش رییس جمهور قبلی حرکت کند. در زمان ریگان فیلم های وسترن رونق داشت. بدان معنا که باید قهرمانی آمریکا را نجات دهد. این سوال مطرح می شد که آیا مشکل از داخل است یا خارج؟ آیا آمریکا نیاز به چنین چیزی دارد؟ در زمان ریگان مشکل از خارج و نظام بین الملل بود. انقلاب اسلامی در ایران روی داده و روسیه، افغانستان را اشغال کرده بود. بنابراین محافظه کارترین قرائت درباره رمانتیسیزم آمریکایی در زمان ریگان مطرح شد. روسای جمهور بعد از ریگان همه در این چارچوب سیاست، قدرت و جهان بینی را تعریف کردند. اما اوباما اولین کسی بود که در زمان سناتوری خود در سنا، قرائت دیگری مطرح کرد. در آن زمان گفته شد که او رییس جمهور آمریکا خواهد بود.
پیش بینی ها هم درست از آب در آمد. او نگاه جدیدی به جمهوری اسلامی ایران داشت. ما در ایران یک سوال ساده داشتیم؟ ثبات - تغییر؟ چه چیزهایی در مقابل ایران تغییر می کند و چه مواردی بر همان روش قبلی ادامه می یابد؟ آیا می تواند قرائتی که از قرائت مطرح شده داشته باشد؟
موضوع دیگر، تصمیم گیری هر فردی در دو فضا صورت می گیرد: فضای روانی که خود دارد و فضای روانی - روحی که در خارج از آن شکل می گیرد. هر رییس جمهوری در آمریکا بر اساس این دو فضا عمل می کند. رییس جمهوری می تواند قرائت جدیدی از رمانتیسیزم آمریکایی ارایه دهد که صرف از نظر محیط خارجی، تحکم کند. اوباما سعی داشت این گونه عمل کند. گرچه او فرد سیاست خارجی نبود، اما بر اساس چشم اندازی که داشت، توانست دست به تغییرات مهمی بزند. فرق اوباما با جورج بوش در پیچیده فکر کردن و سیاه و سفید ندیدن است. اوباما گفته بود چیزی به نام جهان اسلام نمی شناسد. او گفته بود:" هم در ایران و هم عربستان مسلمان وجود دارد، که هر کدام یک سری فرصت ها و چالش هایی را برای آمریکا ایجاد می کند. بنابراین سیاست من در برابر هر کدام جداگانه است. من در برابر جهان اسلام سیاستی ارایه نمی کنم. حتی در برابر خاورمیانه نیز سیاستی ارایه نمی کنم." اوباما از متحدان سنتی یعنی اسرائیل و عربستان فاصله گرفت. او بیان کرد:" تعریفی که شما از دشمن دارید، من نداشته و نگاه دیگری دارم." بنابراین او به کوبا به گونه ای دیگر و به ایران نوعی دیگری نگاه کرد. تا پیش از اوباما نمی
توانستید صحبت از دموکرات، لیبرال یا محافظه کار کنید و این که به چه میزان نسبت به ایران دشمنی داشته و راه حل ارایه می کنند. اما اوباما این تصویر را تغییر داد. تا پیش از اوباما سیاست های آمریکا در قبال ایران سه حالت داشت:
مهار، بازدارندگی و جنگ سرد
طی ۳۰ سال گذشته، سیاست های آمریکا در قبال ایران، سیاست مهار بود. اما دو استثنا نیز وجود داشت. در زمان ریگان اواخر جنگ هشت ساله، سکوهای نفتی ایران مورد هدف قرار گرفت که روابط دو کشور تا مرحله جنگ پیش رفت. و دیگر آن که مک فارلین ولو برای تعامل به ایران آمد. اوباما چنین نگاهی را تغییر دارد. اوباما گفت می توان با ایران وارد engage شویم. اوباما سعی داشت، سیاست درست شده در مقابل ایران را دائمی کند و به سطح راهبردی ارتقا دهد. اما موفق نشد. ایران نیز در این مساله نقش خود را داشت.
از طرفی هیلاری کلینتون خلاف اوباما که از متحدان سنتی فاصله گرفت، ممکن است دست به بازسازی روابط با عربستان و اسرائیل بزند. بنابراین شاهد افزایش نقش بیشتر اسرائیل و عربستان خواهیم بود. هیلاری کلینتون جزء باقی مانده های هیات حاکمه ای است که نگاهش به کشوری مانند عربستان، نگاه سنتی است.
ارسال نظر