سرگذشت عجیب دختر یک استاد دانشگاه
«فلج نیستم، بیمار نیستم، زشت نیستم، پیر هم نیستم، اما مادر ۱۹ سالهای هستم که بچه ندارم.» اینها جملات «آریا میترا»ی لاغر و نحیف است که با بغضی در گلو بر سرم آوار میکند. سناش هنوز به ۲۰ هم نرسیده، اما زندگیاش خیلی بیشتر از یک زن بلا کشیده میانسال، فراز و فرود داشته است.
تنها ۱۶ سال داشت که مادر شد و روز و شبهای زیادی دار و ندارش را در خیابانهای این شهر به دوش کشید، تا اینکه چند ماه پیش برید و کم آورد و به «سرای مهر» پناه آورد. آریا اعتیاد ندارد اما مدت کوتاهی است میهمان این مرکز شده که پناهگاه دختران و زنان بیسرپناه و عمدتا مبتلا به اعتیاد کشور است.
«آریا میترا»، تمایلی به انعکاس چهرهاش در روزنامه نداشت اما میخواست راوی قصه زندگی و یک دنیا بغض مانده در گلو و یک عالمه درد دل ناگفتهاش باشد، به این امید که به گفته خودش «حتی اگر این حرفها روی تنها یک دختر هم اثر کند و موجب شود راه را از بیراه بشناسد، برایش کافی است.» از این گذشته امیدواراست این حرفها پلی شود میان او و مادرش که استاد دانشگاه تهران است و چه بسا رحم کند و آغوش به روی دخترش بگشاید.
رنجنامه سیاه
«خیلی زود طعم تنهایی را چشیدم. مادرم آن روزها دانشجوی کارشناسی ارشد بود و پدرم شغل آزاد داشت. صبحهای زود که مادرم بیدارم میکرد تا موهای بلندم را ببافد، میفهمیدم وقت رفتنش به دانشگاه رسیده و باید بیدار شوم و به مدرسه بروم. خواهر و برادر دیگری هم نداشتم و وقتی از مدرسه باز میگشتم، تا اواخر شب خودم را مشغول میکردم تا پدر و مادرم به خانه برگردند.»
او هیچ خاطره خوبی از کودکیهای خود به خاطر نمیآورد اما بدتر از آن، مرور دوران نوجوانیاش است که با دلزدگی از آن یاد میکند و یادآوری آن دوران، قلبش را به شدت میفشارد؛ دورانی که مادر - که حالا دکترا گرفته - سرانجام پدر الکلیشده را که از لحاظ سطح سواد و فرهنگ متناسب با خود نمیدید، از خود میراند و فرزندش را هم راهی شهرستان میکند تا در کنار برخی خویشان زندگی کند.
میگوید: پس از مدتی مادرم به سراغم آمد و به من گفت داخل ماشین بنشین تا به تهران بازگردیم. بیخبر از همه جا سوار ماشین شدم و خوشحال بودم که تا ساعاتی بعد به زادگاهم میرسم و دوباره با پدر و مادرم زندگی خواهم کرد؛ غافل از اینکه مادرم میخواست مرا که ۹ سالم بود، تحویل پدرم بدهد. روزشمار سختیهایم آغاز شده بود.
ای کاش
«ای کاش آن روزها یک نفر از راه میرسید و میگفت صلاح نیست یک دختر کم سن و سال در کنار پدری بیکفایت و معتاد به الکل زندگی کند. کاش مادرم در حق من که قدرتی برای تصمیمگیری در مورد زندگیام نداشتم، چنین جفایی نمیکرد.
در آن روزها که مرز میان کودکی و نوجوانیام بود، راهی جز تحمل نداشتم تا اینکه پدرم همسر دومش را انتخاب کرد. زنی به نام «لیلا» که شغلش فروش مواد مخدر بود، جای مادر تحصیلکردهام را گرفته بود. من در حالی بزرگ و بزرگتر میشدم که نه پدر و نه لیلا مطلقا حواسشان به من نبود. شبها که برخلاف همسن و سالانم ساعت ۱۱ شب به خانه میآمدم، کسی نبود که بازخواستم کند و این برایم لذتبخش بود. مدتی گذشت تا اینکه به یمن حضور نامادری، پدرم به انواع و اقسام مواد مخدر نیز اعتیاد پیدا کرد و از آن پس حتی اگر دو شب هم به خانه نمیآمدم، کسی نبود که سراغی از من بگیرد. همه این بیقیدیها باعث شد تا بسیار متفاوتتر از همنسلهایم زندگی کنم.»
ناگهان زندگی
آریا میترا با یادآوری آن روزها ادامه داد: لیلا برای فروش مواد مخدر که به شوش، دروازه غار و محله قالیشوها میرفت، مرا هم با خودش میبرد. آنجا با زنی به نام «فرشته» معروف به «فری» آشنا شدم. برایم جالب بود که اکثر مردهای محله از او حساب میبردند. تا جایی که یادم میآمد، مادرم از دست پدرم کتک میخورد و نمیتوانست روی حرفش حرفی بزند اما «فری» فرق داشت. جذبه و رفتارهایش مرا به خود جلب میکرد تا اینکه از بخت بد روزگار، شد مادرشوهرم. پسرش «علی» تازه از زندان آزاد شده بود که با نقشه و بدون اینکه برای وصلتمان سندی وجود داشته باشد، مرا به علی نزدیک کردند. تا پیش از او، با پسرهای مختلفی حشر و نشر پیدا کرده بودم و بارها از سوی آنها مورد تعرض قرار گرفته بودم. از وقتی هم که موهایم را رنگ کرده و ابروهایم را برداشته بودم، رفتار و چهرهام خیلی بیشتر از سن و سالم نشانم میداد. احساس کاذب بزرگی میکردم. وقتی فهمیدم باردارم، گمان نمیکردم ۱۶ سالگی سن بسیار پایینی برای مادرشدن است. اسم دخترم را که علی پدرش بود، «النا» گذاشتم اما شناسنامهای نداشت تا نامش در آن ثبت شود و از آنجا که علی را دوست داشتم، اعتیاد، خماری، نشئگی و بدرفتاریهایش به چشمم نمیآمد. البته مدام مراقب بودم که مثل او و خانوادهاش معتاد نشوم که خوشبختانه هرگز نشدم.
«آریا میترا» لحظهای مکث کرد، بغضش را فرو خورد و با صدایی آرامتر ادامه داد: دوستداشتن کافی نبود. علی که بر اثر مصرف زیاد شیشه دچار توهم میشد، زندگی را برایم تبدیل به جهنم کرده بود. این بود که تصمیم گرفتم به همراه النا که تنها ۶ ماه داشت، از آن خانه فرار کنم. بعد از گذراندن هر روز و شب در خانه یکی از دوستان و خیابانهای مختلف، با پیگیریهای بسیار، در خانه یک فرد خیّر ساکن شدم. النا را به مهد کودک میبردم و خودم به عنوان منشی در دفتر یک وکیل کار میکردم. زندگی، تازه داشت روی خوش خودش را به من نشان میداد که سر و کله علی پیدا شد و دلتنگیاش برای النا را بهانهای کرد تا دوباره برگردم و با او و در کنار «فری» زندگی کنم.
انتخاب تلخ
«آریا میترا» که خاطرات تلخ کودکی برایش زنده شده بود، در خیال خود النا را جای خودش گذاشت و رضایت داد که به همان خانه برگردد. با وجود زندگی بسیار سختی که در کنار آنها داشت و کتکهایی که از فری و به خصوص از علی میخورد، یک سال تمام دوام آورد، ولی در نهایت طاقتش طاق شد و درست فردای تولد دوسالگی النا، فرار کرد و آوارگی را به ماندن در آن خانه ترجیح داد. آواره شد و بار دیگر کارتنخواب. از این هم که به خانه همان آدم خیّر برگردد، شرم داشت.
در عمیقترین نقطه استیصال و در نهایت ناامیدی بود که با یک مؤسسه خیریه آشنا میشود. این نهاد دست او را میگیرد و شرایط اسکانش در سرای مهر را فراهم میکند. ادامه میدهد: از طرفی یقین داشتم النا در کنار من آینده خوبی نخواهد داشت و نمیخواستم همان حرفهایی که من به مادرم نسبت میدهم، او به من نسبت بدهد؛ برای همین با تناقضی که بین عقل و احساس مادرانهام به وجود آمده بود، کنار آمدم و او را به بهزیستی سپردم. «سرای مهر» برای من مأمنی موقتی است؛ ایستگاهی برای مکث درباره خودم، زندگی و آیندهام و حرکتی دوباره؛ زندگی من پر است از سوء تفاهم، نامرادی، بداقبالی و البته خامی و یک عالمه اشتباه اما دوست دارم زندگی دوبارهای برای خودم بسازم و میدانم که میتوانم. در حال حاضر در حال گذراندن دوره اپراتوری کامپیوتر هستم و یادگیری زبان را هم به طور جدی آغاز کردهام. لحظهشماری میکنم تا در اولین فرصتی که به دست بیاورم، سراغ «النا»ی خودم بروم و در آغوشش بکشم و برایش مادری کنم.
به رنگ امید
تنها ۱۹ سال دارد اما خیلی بیشتر از آنکه باید، سرد و گرم زندگی را چشیده است. در تمام این سالها نتوانسته مادرش را ببخشد اما از سه ماه قبل که متوجه شده مادرش یک بار دیگر ازدواج کرده و دخترش را در آمریکا به دنیا آورده، در برزخی از احساسات معلق مانده است. وقتی عکس دختر مادرش را دید که همان لباس کودکیهای او را به تن دارد، روزنهای از امید در وجودش زنده شد و حالا که «سرای مهر» مأمن او شده، روح و جسمی خسته اما ارادهای تازهنفس دارد و میخواهد رنگ تیره زندگیاش را با آبی آسمان و سبزی زندگی معاوضه کند. «آریا میترا» امید دارد حرفهایش به گوش مادری که سالهاست چهرهاش را تنها در اینترنت دیده برسد و مسیر زندگیاش تغییر کند.
نظر کاربران
ای کاش قبل از اینکه تحصیل کرده بخاییم بشیم بدونیم باید وظایف انسانیمون رو را ادا کرده باشیم ... مخصوصا در قبال فرزندانمون---متاسفانه همون اشتباهی که مادر کرده و به دنبال تحصیلات رفته حال فرزند هم بخاطر تحصیلات النای کوچیکو رها کرده -- یه اتفاق کوچیک مث کودک ازاری هرگز از ذهن یک بچه پاک نخواهد شد تا لحظه مرگ...
پاسخ ها
اين مزخرفات چيه ديگه ؟
. مطمعنا بهشت زیر پای همچین مادر خودخواه و فرصت طلبی نیست.مادره که سالم بود و اعتیاد نداشت ، میتونست دخترش رو هم مثل خودش تحصیل کرده بزرگ کنه.شایدم دخترشو سد موفقیت هاش دیده
چقد تلخ ...
خدا لعنت کند همچین پدر و مادران رو
این زن مث بیشتر زنها (به استثنا بعضیا) لیاقت درس رو نداش و,با این درس خواندش خودش رو گم کرد
باید ترسید از آدمایی که مدرک دارن ولی درک ندارن
ای کاش قبل از اینکه تحصیل کرده بخاییم بشیم بدونیم باید وظایف انسانیمون رو را ادا کرده باشیم ... مخصوصا در قبال فرزندانمون---متاسفانه همون اشتباهی که مادر کرده و به دنبال تحصیلات رفته حال فرزند هم بخاطر تحصیلات النای کوچیکو رها کرده -- یه اتفاق کوچیک مث کودک ازاری هرگز از ذهن یک بچه پاک نخواهد شد تا لحظه مرگ...
چقدر بد!!! اون مادر درس میخوند برای چی؟! یعنی این همه درس خوند یک ذره در کنارش یاد نگرفت مادری کردن هم وظیفشه و در قبال بچش که دخترم هست و بیشتر نیاز به مراقبت و توجه داره مسولیتهایی داره؟ اگه اینجوره که همون درس نمیخوند بهتر بود. چرا به بچه اولش ذره ای توجه نشون نداد؟ آریامیترا هم الان مثل مادرش شده.بچشو تنها گذاشته.النا هم داره همون روزها و دوران رو میگذرونه.مطمئنا النا هم با بچش چنین خواهد کرد در آینده.انشالله والدین یا بچه ای رو به این دنیای نامرد و پرازگرگ نیارن یا اگه خواسته و ناخواسته میارن دیگه براش کم نذارن و محبت پدر مادری رو ازش دریغ نکنن.خدا به همه بچه های بی سرپرست و بدسرپرست عاقبت خوب عطا کنه
خدالعنت کنه اینجورمادرایی روک بخاطرخودخواهی خودشون حتی ازجگرگوشه شوهم میگزرن حیف حیف اسم مادرک روامسال این جورحیوونهامیزارن اسم مادرمقدسه
پاسخ ها
یکم رو املا بیشتر کار کن
خدایا خودت به همه اونایی که مظلوم واقع شدن کمک کن
این دختر هرگز نگفت که با آبروی مدرش چه کرده
کاش می پرسیدید
همه چیز آن نیست که وی تعریف میکند
پاسخ ها
تو بگو انگار می دونی
مادری که سراغی از بچه اش نگیره و ولش کنه بره امریکا ،آبرو هم داره آیا؟؟؟؟
وای خدای من چطور ی مادر میتونه اینقدر نسبت به سرنوشت دخترش بی تفاوت باشه
حيف كلمه مادربرروي ان.اميدوارم به ارزوت برسي
دوستان یکطرفه به قاضی نریم اينطور نيست که اين خانم داستان سرایی کرده کمی وزیاد اشتباه وتقصیر دارد، کاش دراینده مشاوره بگیره ، راه اشتباه رفتی دوباره باید برگشت
یارو سبزی فروشی میکنی تا احتیاج خانوادشو تأمین کنه که بچه هاشو به یه جایی برسونه
خانم رفته دنبال تحصیلاتش ،بچه رو داده دسته یه الکلی بی هیچ!!!
برو بمیر خانم تحصیل کرده ،رفتی امریکا !!
یه گوسفند رو از بچش دور کنی ببین چه حالی میشه اماتو……!!
عاشقتم مامان جون خودم(باخون جیگر بچه هاتو بزرگ کردی،خم به ابرو نیاوردی مبادا ما بفهمیم ……)
نمیدونم بعضی ازخانم ها چه احساسی دارن که حاضرهستن بچه شون رو فدای فوق لیسانس و دکتراشون بکنن.بله.این فدا کردنه که همیشه بچه ات تنهاباشه.همیشه خونه این و اون باشه.که چی.مادرش داره تحصیلات عالیه میگذرونه.اگرمیخوان تا مدارج عالی پیش برن چرا زود بچه دار میشن.چرا فکرمیکنن باید اندازه یک مرد درس بخونن ومثل یک مرد کار کنن.پس وظیفه ای که طبیعت رو دوششون گذاشته چی میشه.مادری چی میشه.والله هیچ کس جزخودشون نمیتونه برا بچه شون مادری کنه.آیا موفقیت تحصیلی وشغلی ارزش اون رو داره که زندگی وروح و روان و آینده بچه یک مادر به خطر بیافته؟کاش بعضیهابفهمند.این روهم بگم که من خودم خانم هستم.پدرومادرم چهل سال پیش دانشگاه تهران درس خوندن.ازخانواده کن سوادی نیستم وضدتحصیلات هم نیستم.ولی بایدخانمهاموقعیت روبسنجند.
تف به ذات مادرش که روی هر چه نامادریه سفید کرده از این زنهایی که تا با شوهرشون به هم می زنن بچه را رها می کنند بیزارم
بیشتر شبیه داستانه
پاسخ ها
خب همه داستان ها از اتفاقات واقعی نوشته شده باکمی شاخ و برگ
یه دختر بد میشه ی مادر بد
مادر این دختر هم واقعا ادم بی همه چیزی بوده
رمانتیک مسخره ای بود
پاسخ ها
رمانتیک؟؟؟؟؟؟؟
سلام، دوستان عزیز و خوانندگان گان محترمم :صبا،مرمر، بی نام 14؛21،سمیه، صبا، پریسا، بیهمتا، راز، بدون نام 15؛18،بی نام 15؛23،بی نام 15؛33،طوطی، باران، ضمن اینکه همه واقف هستین که سواد و تحصیل به تنهایی و بدون رعایت قوانین اجتماعی و قوانین زندگی و تمدن و انسان بودن و شعور انسانیت، نه اینکه فرزند فرقی نداره دختر یا پسر، را نمیتوان در حقشان مادری کرد!!! مادر بودن و مقام گرانقدر مادر ممکن است شایسته همه نباشد اما خلاصه نمیتوان گفت که مادر نیست بلکه میشود گفت مادر خوبی نبوده!!! با اینکه ما هیچ گونه اطلاعی از زندگی او نداشته و نداریم در نتیجه نمی توانید او را قضاوت کنیم!!! چون ممکن است گرفتار یک مرد زور گو و از خدا بیخبر شده که حتی راضی به زندگی خود هم نبوده باشد و این موضوع را میشود از تلاش او جهت دریافت دکترایش میشود حدس زد!!! خلاصه وقت شماها را گرفتم ولی همه مثل هم نیستند!! شعور و فرزند دوست داشتن هیچ ربطی به سواد ندارد!! چون اگه اینطور بود چرا مادران نسلهای پیش بیشتر فرزند را دوست داشته اند؟؟؟ امروزه بیشتر روی روان و اعصاب مردم توجه باید کرد نه ظاهر، یا شغل، یا پولداری، و چیزهای دیگر، خلاصه این داستان بیشتر ماها را ناراحت کرد، امیدوارم که هرگز بنده خدایی به این مصیبت ها گرفتار نشود، و به فرزند و همسر خود پایبند و این چند روز زندگی را به خوبی و صداقت و عدالت طی کنند. خدا نگهدار شماها باد،
این ملت چه راحت به دیگران فحش میدن خب شما که پای صحبت مادر این دختر ننشستین که ببینین اون چی میگه چطور به همین راحتی یه طرفه قضاوت می کنین
بدون نام ۱۵:۱۸ به نظر میرسه شما چیزهای بیشتری میدونید اگر توضیح بدین ممنون میشیم
بدون نام19:59وقتی مادری دخترشو ول کنه به نظرت تو چه توضیحی میتونه داشته باشه
يك دختر٩-٨ ساله نميتونه اينقدر بد باشه كه مادرش نتونه نگه داره و اونو به پدر چند خلافه بسپارد، اينكه ما همه داستان را نميدانيم قابل قبوله،اما با يك كم تفكر ميفهميم هر دو طرف خصوصا مادر حوصله بچه بزرگ كردن نداشته،و خيلي راحت از بچه آش گذشته،اين روزها از اين جنس مادرها داريم ميبينيم،همين دختر خانوم هم كه مادر شده يك نمونه آش. خودش تو خيريه داره زندگي ميكنه بچه آش رو فرستاده يك جائ ديگه!!!!
خوب بچه ات رو هم ببر،مسلمه كه همه ادمهايي كه دور و ورت هستند نميگذارن اون بچه گرسنه بمونه،ما ايراني ها قلب رئوفي داريم در هر شرايطي ميگيم فلاني گناه داره يا كارمون ثواب داره،مردم بچشون رو ميبندن پشتشون ميرن خونه هاي اين و اون رو نظافت ميكنند،همين بچه رو هم مثل آدم بار ميارن.
اين خانوم هوس أمريكا كرده،مامان مامان ميكنه....بچه دست و پاشو ميبنده...
خدا لعنتش کنه
تو جامعه ایران خیلی از این مشکلات هست
نمیدونم داستان دخترک بیگناه درسته یا غلط ولی چطور مادری بود دخترشو داد دست یک ادم الکلی یا ازش گرفتن دادن دست یک ادم الکلی.ولی همکلاسی داشتم از دوری پسرش مریض شد ماشینشو اتیش زد تا لب خودکشی رفته این مادر اونم مادر.
با عقل جور در نمی یاد که مادری این چنین آینده فرزندش را به سیاهی کشیده باشه،البته اگه واقع بیانه نگاه کنیم ریشه این موضوع فقط برمی گرده به اختلاف سطح تحصیلی پدر ومادر این خانم، مادر توهم شخصیتی پیدا کرده وشوهر وشاید فرزندش رو در حد واندازه موقعیت اجتماعی خودش نمی دیده
چه فایده ای داره این تحصیل و علم وقتی دخترت رو اینجوری عذاب میدی,؟؟
اخه گناه داره بدبخت
واقعا متاثر شدم... لعنت بر خودخواهی
کسی که عرضه نداره از بچش نگهداری کنه اصلا بچه به دنیا نیاره...
عجب مملکتی داریم
بسلامتی خودم. که عمرمو صرف خوشبختی پسرم کردم و پاداش زندگی ناجوانمرد بیرحم خدا به من پسری داد که تمام دل خوشی من هست
بیشعور هرچقدرهم مدرک تحصیلی داشته باشه چیزی به شعورش اضافه نمیشه باورکنید