سیانوری برای نفی خشونت
صمد شفیعی مقدم در خبرآنلاین نوشت: دهۀ دراماتیک پنجاه با همه فراز و فرودهایش به تاریخ پیوسته و از آن دهه تا کنون، شدت تحول چنان بوده که گویا هیچگاه امکان بازآفرینی واقعی ندارد.
عشق و آرمانخواهي و خيانت و شهوت و جنايت و مقداري حماقت، پي رنگ واقعي اين داستان است كه بهروز شعيبي سعي داشته در سيانور به انعكاس آن بپردازد.
اما به اقتضاي مخاطبان امروز، شعيبي براي ديدن داستان انشعاب خونين، عينكي خرده بورژوايي زده از همين رو پليس جوان و ساندويج فروش مغموم، چهره هاي مثبت اين قصه اند كه با ترجمۀ دهه پنجاه، خرده بورژوا ناميده مي شوند كه البته از منظر هردو جناح مسلمان و ماركسيست سازمان مجاهدين خلق (منافقين) عنواني تحقير آميز تلقي مي شد.
از ديد چريكها زندگي عبارت بود از ايدئولوژي و مبارزه. پس هر آنكه غير از اين مي انديشيد ذهني با رسوبات ارتجاعي و خرده بورژوايي و روح و جسمي عافيت طلب داشت. اما سيانور در تقابل با اين تفكر از زبان مرد ساندويج فروش، عمل چريكها را اينگونه توصيف مي كند:« مبارزه اي براي زندگي نكردن!»
از سيانور اينگونه برمي آيد كه رويكرد فيلمساز مبتني بر دفاع از تفكر مدارا، غيرآرمانگرا و نفي خشونت است.
در اين فيلم مدارا به شيوه اي گل درشت در رفتار پليس جوان (امير فخرا) ديده مي شود آن هم مدارا با «يار جفا كردۀ پيوند بريده». پناه دادن او به هما (هانيه توسلي) كه پس از پيوستن به سازمان و ازدواج ناموفق تشكيلاتي و رها كردن همسر و فرزند در جنايت هاي باند تقي شهرام نيز شريك شده بود بي شك مدارايي كمياب و حتي ناياب است.
سيانور براي نفي خشونت، مجيد شريف را به تصوير مي كشد كه هابيل وار براي كشتن آنان كه قصد جانش دارند دست به سلاح نمي برد و از مرتضي صمديه اي مي گويد كه مي تواند افراخته را بكشد اما عمداً نمي كشد.
سيانور به سياق ساير فيلمهاي سينماي ايران از زنها حمايت آشكار و نهان مي كند به گونه اي كه هما در بدترين حالت زني فريب خورده است و صاحب نقشي منفي نمايانده نشده.
در سوي ديگر ماجرا؛ هيچ اثري از بحث و جدلهاي خشماگين ليلا زمرديان ( بهنوش طباطبائي) كه ماركسيست شده و مجيد شريف واقفي كه مذهبي مانده ديده نمي شود و جملۀ زمرديان در نامه ۵۰ صفحه ايش به اعضاي سازمان كه مي گويد: «من عميقاً مي دانستم كه او مرا دوست ندارد» هيچ ردي در فيلمنامه ندارد. حتي حضور او در قتلگاه نيز به ايستادن در پشت پنجره تغيير كرده و به مخاطب القا مي شود كه او قطعاً از احتمال قتل مجيد بي اطلاع بوده! به اين ترتيب ليلا زمرديان عضو ماركسيست شده سازماني چريكي كه كل اخبار مخفي طيف مذهبي را به گروه تقي شهرام ارائه كرده و پس از قتل مجيد و تا پايان زندگي خود به دارو دسته تقي شهرام وفادار بوده در سيانور به زني جوان و زيبا و بي تقصير بدل مي شود.
قصه، قصۀ مظلوميت مجيد و مرتضاست اما در سيانور عمال ظلم چندان هم آدمهاي بدي ديده نمي شوند به گونه اي كه حركت ددمنشانۀ آنها در پاره كردن شكم شريف واقفي و مثله كردن و سوزاندن اعضايش در بيابانهاي مسگر آباد جايي در فيلم ندارد. تقي شهرام براي مخاطب چندان نفرتي بر نمي انگيزد و تنها نشانۀ بد بودن اين طيف، ضعف وحيد افراخته در زندان و همكاري او با ساواك است.
با اين اوصاف باز هم نمي توان قاطعانه گفت عينك مدارا و تساهل و نفي خشونت عينك معيوبي است اما هنگامي كه به چشمان بهروز شعيبي(كارگردان) و مسعود احمديان (نويسنده) نديدن واقعيات را تحميل مي كند بدون ترديد بايد با عينكي ديگر تعويض شود.
ارسال نظر