اشک های گلاب آدينه
خیلی تلاش کرد صدایش نلرزد. خیلی سعی کرد که بغضش نگیرد. خیلی کوشید تا تماشاچیان اشکهایش را نبینند، اما نتوانست. صدایش لرزید. بغضش گرفت و اشکهایش فرو ريخت.
با این صحنه همه عوامل نمایش که روی سکو بودند، به جای اینکه محو تشویقهای تماشاچیان شوند، همپای گلاب آدینه اشک ریختند.
دوشنبه شب اولین شب اجراهای صحنهای جشنواره تئاتر فجر بود و در این شب، سالن چهارسو میزبان نمایش «بیوههای غمگین سالار جنگ» بهنویسندگی محمدامیر یاراحمدی و کارگردانی شهابالدین حسینپور بود.
در این نمایش که هیچ تبلیغاتی هم درباره آن نشده بود، گلاب آدینه پس از سالها دوري روي صحنه آمد و بار دیگر خوش درخشید؛ آن هم در نمایشی که ادبیاتش، ادبیات رایج روزگار ما نبود؛ بلکه زبان و ادبیات این نمایش متعلق به روزگار پدربزرگان و مادربزرگان ما بود. واژگانی سخت و در عین حال نوستالژیک از دهان بازیگران خارج میشد.
واژگانی که باقیمانده آن را گاهی از زبان پیرها هنوز هم میشنویم و ما را به روزگاران خوش و خرم آن موقع میبرد.
نکته جالب نمایش این بود که یکی از بازیگران نمایش با نام حمیده مستعان، جزو معلولان ذهنی بود و جالبتر اینکه گره نمایش در پایان داستان با دیالوگی که حمیده باید میگفت، برای مخاطب گشوده میشد.
وقتی نمایش تمام شد، گلاب آدینه که بشدت از سوی تماشاچیان تشویق میشد، در حالی که سعی میکرد روی احساساتش کنترل داشته باشد، دستش را روی شانه حمیده قرار داد و گفت: «ما خواستیم بگوییم جامعه میتواند قدری با حمیده و حمیدهها مهربانتر باشد و مسوولیتهایی را به آنان بسپارد.
همچنان که ما در این نمایش از او استفاده کردیم. کار پرریسکی بود و هر آن ممکن بود اتفاقی رخ دهد که برای ما قابل پیشبینی نبود.»
آدینه که بغضش ترکیده بود، یک سیلی به خودش و یک سیلی به حمیده زد تا اشکهایشان جاری نشود، اما اشکهایشان جاری شد و در حالی که همدیگر را بغل کرده بودند، اشک بسیاری از عوامل نمایش و تماشاچیان نیز روی گونههایشان چکید.
نظر کاربران
یادش بخیر نقشش درسلطان وشبان درکنارهمسرش مهدی هاشمی .....نقشش درمهمان مامان .....عالی بود..موفق وپیروزباشند.
تنت به نازطبیبان نیازمند مباد