تعارض «امر فردی» و «امر اجتماعی» در ایران
حمیدرضا خداییراد . دکترای علوم سیاسی در روزنامه شرق نوشت: چند صباحی است که نه از گوشهوکنار بلکه از متن جامعه و بهخصوص از طرف گروههای مرجع، اندیشمندان و دستاندرکاران گلایههایی از کاهش التزام افراد به اصول اخلاقی، ارزشهای اجتماعی و تعهدات جمعی به گوش میرسد.
حمیدرضا خداییراد . دکترای علوم سیاسی در روزنامه شرق نوشت: چند صباحی است که نه از گوشهوکنار بلکه از متن جامعه و بهخصوص از طرف گروههای مرجع، اندیشمندان و دستاندرکاران گلایههایی از کاهش التزام افراد به اصول اخلاقی، ارزشهای اجتماعی و تعهدات جمعی به گوش میرسد.
محمل این نارضایتیها از وضعیت اجتماعی را میتوان در زندگی روزمره لمس کرد و آمارها و گزارشها از مشکلات و معضلات اجتماعی نیز سند روشنی بر این موضوع است. هرچند دلایل شکلگیری این وضعیت به بررسیهای مفصلتری نیاز دارد بنابراين این متن کوتاه سعی میکند یک نقطه را به عنوان پیشفرضی برای شناخت مسئله پیشنهاد کند. این نقطه مورد اتکا براساس دوگانه «امر فردی» و «امر اجتماعی» ترسیم شده است.
به یک معنا و از نظر جامعهشناسانی همچون پیتر برگر و توماس لاکمن، این افراد هستند که جامعه را میسازند و جامعه یک واقعیت عینی پیدا میکند و به نوبه خود افراد را خلق میکند.
فرد و جامعه طبق این برداشت از یک نسبت اندرکنش و ارتباط متقابل معنیدار برخوردارند. «ساختن جامعه توسط افراد» و «خلق افراد به واسطه جامعه»، چنان عمق و تفسیرپذیری بالایی دارد که حتی از جامعهای به جامعه دیگر، میتواند برداشتهای بهشدت متفاوتی را به خود بگیرد؛ اما این تفاوتهای معنایی نمیتواند این اصل بنیادین را خدشهدار کند که در هرحال فرد و جامعه ارتباط و پیوند جداییناپذیری دارند.
افراد براساس نیازهای مادی- معنوی و انتظارات متقابل، جامعه را میسازند و جامعه نیز بستر برآوردن و تأمین نیازها و انتظارات افراد را فراهم میكند. از این نظر و به استناد تاریخ، بین فرد و جامعه یک رابطه «همافزایی» حاکم است.
با این تعریف مختصر باید دید در جامعه کنونی ما چه نسبتی بین این دو امر شکل گرفته و گرههای بنیادین در کجاست؟
واقعیت جامعه ایران که با وقایع و روند جاری زندگی اجتماعی هم تأیید شده است مؤید این حقیقت تلخ است که بین «امر فردی» و «امر اجتماعی» نهتنها «همافزایی» کاهش چشمگیری داشته بلکه از گستردهشدن تعارض بین این دو باید سخن گفت؛ یک وضعیت «همکاهشی» و «همساییدگی» (اگر مجاز به کاربرد چنین اصطلاحات ترکیبی باشیم).
افراد تصور میکنند که جامعه از یک نابسامانی مزمن رنج میبرد و دستگاههای معیوب و چرخدندههای نافرم در جامعه وجود دارند که حجم وسیعی از «کار»، سرمایههای مادی-معنوی و حتی زحمات نسلها را در مدتزمانی کوتاه و باورنکردنی میتوانند خردوخمیر کنند.
در یک چنین چرخه معیوب، افراد در ارتباطدادن منافع شخصی و خیر عمومی، ناتوان از آن هستند که به یک برنامه مشخص، قطعی و روشن دست یابند. فرد نمیتواند با قطعیت تصمیم بگیرد که از گرفتن یارانه انصراف دهد یا نه؟ چراکه نمیداند مبلغی که از انصراف او برای جامعه ذخیره میشود آیا برای چرخ تولید و اقتصاد کشور مصرف خواهد شد یا اینکه همان چرخدندههای معیوب، داغ ازدستدادن همان پول یارانه را بر دل او خواهند گذاشت.
زمانی که رابطه فرسایشی بین امر فردی و امر اجتماعی یک روند معمول را به خود میگیرد و سالهای متمادی به طول میانجامد تعهد فرد به جامعه جای خود را به نزدیکترین و ملموسترین موضوع یعنی تعقیب منافع فردی خواهد داد و متعاقب آن دور باطل زیست فردی- جمعی شکل میگیرد که خارج از کنترل افراد است. جامعهای شکل نمیگیرد تا افراد را خلق کند.
حجم بالای آسیبهای اجتماعی، قانونگریزی، فساد اداری، بیاخلاقی، نحیفشدن سرمایههای اجتماعی و... مسائلی هستند که نشان میدهد بر پیکر مهمترین محور حیات جمعی ما یعنی مناسبات بین «افراد و جامعه» زخمهای عمیقی ایجاد شده است.
ارسال نظر