گلایه های کارگردان «اروند»
پوریا آذربایجانی کارگردان فیلم سینمایی «اروند» با نگارش یادداشتی به وضعیت این فیلم در جشنواره های سینمایی واکنش نشان داد.
زمانه لابد عوض شده است يونس… زمانه لابد ديگر زمانه ات نيست يونس…خريدار نداري اين روزها… اين چندماه زياد شنيده ايم اين را …خريدار نداري… كسي لابد نمي پسندد عكس آدمهاي خاك آلود و عاشقي را كه از اعماق تاريخ آمده باشند بر سردر سينما… كسي حوصله ات را ندارد… نه اينجا جنجال درست كرده اي كه جذاب باشي و نه افتخاراتت مرزها را درهم نورديده كه دوره ات كنند و نه سفره اي گسترده بوده اي كه آدمهايي از سازمانهاي مختلف… پسرخاله ها و فاميل ها چند ماهي را نشسته باشند دورش به مهماني… صفحه اينستاگرام و فالوورهم كه نداري …
اصلا كجا آمده اي تو؟… از كجا آمده اي تو؟… واقعا خودت بگو… سوار كدام موج بوده اي و يا هستي كه حالا مي خواهي عكس تو راهم بگذارند قاطي عكس ساير موج سواران اعزامي به المپيك فروش … اصلا قرارت اين بوده مگر با خودت هيچوقت ؟… قرار موج و فروش؟…
نه نبوده … خودت نمي گويي… يعني اصلا تو عادت نداري به حرف زدن … آن هم بلند حرف زدن… ولي آنها كه با تو بوده اند … همراه …و بيشتر مي شناخته اند تورا بارها گفته اند و نوشته اند كه يونسها هيچ نبودند اگر بودن را با تفاسير امروز معني كنيم … بعد، يكيشان ، يكي از همانها كه دلش را همانوقت ، همان سي سال پيش همراه با تو جا گذاشته ايد توي نهر خين مي پرسد … اصلا كدام اينها حاضرند زن و بچه و جواني شان را بگذارند توي اين شهر درندشت و بروند دست خالي بايستند جلوي گلوله كه مبادا همشهريشان فردا به جاي بفرما بگويد تفضل…
نسل ديگري بوده اند آنها … نسل برتر شايد… آخرين نسل برتر… نسلي كه با پول معامله نشده اند… نسلي كه با پول معامله نكرده اند … نسلي كه همه چيزشان را گذاشته اند و رفته اند تا ما بمانيم و يادشان… كه امروز آن هم خريدار ندارد …اصلا كدام ياد ؟… مگر ياد آوري صرفه اقتصادي هم دارد ؟…
مي شنوي يونس؟… مي بيني يونس؟…
مي شنوي… مي بيني…
مي گويي تقصير ندارند …تقصير نداريد … آدميد خب…موج سوار كه باشي پاهايت بند تخته موج است و خودت هم سيالي روي آب… آدم روي آب اصلا چه خبر دارد از آدم زير آب … آدمهاي زير آب… ما آدمهاي زير آبيم رفيق … آدمهاي توي رود … آدمهاي اروند … اروند را مگر خودت نساخته اي ؟… خودت نيامده اي مگر خين … بيلهاي تفحص را مگر خودت نديده اي توي ساحل ام الرصاص؟… لمسشان نكرده اي مگر… روي زمين آنچه مانده است از ما يك مشت خاك است و كمي استخوان … اصلا خودت را بگذار جاي صاحبان سينما… كله كداممان را مي خواهند بگذارند روي سر در؟… اصلا كدام كله را … يك همرزم آذري هم داشتيم كه چشمش سبز بود و اميدمان به او بود … رضا را مي گويم … اما مادرش همين چند ماه پيش دو حفره تحويل گرفت به جاي چشمانش…مي خندي… مي گويي آنها كه اسمشان مقاومت است و يا اين اسم را الصاق كرده اند به خودشان و مقابل هر بيان تازه وارد و صادق و مستقلي هم مقاومت مي كنند نديدند … يا نخواستند كه ببينند … بي دعوت بوده ايم ما از ابتدا… بي دعوتيم ما اينجا…
ديشب يكي از بچه ها … همان كه تير رسام سرش را شكافت … حسين را مي گويم …مي گفت … همان خردادماه هم كه همه آمدند و جمع شدند دورمان و عكس گرفتند و همه صفحات مجازيشان شد صد و هفتاد و پنج… جاي شكرش باقيست …بعد عكسي را نشانم داد با مديري كه كت و شلوار پوشيده بود و دست گذاشته بود روي تابوت و زيرش نوشته بود … چه بي ادعا رفتند…
ارسال نظر